در حال بارگذاری ...
...

گفت وگو با وندى واسر استاین نمایشنامه نویس آمریکایى

نمایشنامه نویس، نمایش مى نویسد تا صداى شخصیت ها را بشنود. این شخصیت ها در وجود بازیگران مختلف، به شخصیت هاى متفاوتى تبدیل مى شوند.

ترجمه: مجتبى پور محسن
وندى واسر استاین در سال ۱۹۵۰ در بروکلین آمریکا به دنیا آمد. پدرش صاحب یک کارخانه نساجى بود. او در کالج هولى اوک ماساچوست تحصیل کرد و در سال ۱۹۷۳ اولین نمایش او در آف برادوى به روى صحنه رفت. او بعدها در رشته ادبیات خلاقه تحصیل کرد و پس از آن استاد دانشگاه ییل شد. از بهترین نمایش هاى او مى توان به «رمانتیک نیست؟» و روزنگاری های هایدی اشاره کرد که این دومى براى او جایزه پولیتزر را در سال ۱۹۸۹ به ارمغان آورد.واندى واسراستاین نمایشنامه نویسى است که در آثارش به عناصر برجسته زندگى زنان معاصر مى پردازد و با ظرافتى زنانه به آنها جان تازه اى مى بخشد.واسراستاین کارش را با نمایشنامه «زنان غیرمعمولی» آغاز کرد. نمایش بعدى او «روزنگاری های هایدی» در سال ۱۹۸۹ جایزه پولیتزر را برد.این اثر همچنین براى او جایزه تونى را به ارمغان آورد تا او نخستین نمایشنامه نویس زنى باشد که این جایزه را دریافت مى کند. «دختر آمریکایى» و «پول کهنه» از دیگر آثار اوست که احساسات، ارتباطات و اختلافات انسانى را به زیبایى تصویر مى کند. زنان آثار واسر استاین آگاهند. آنان نسبت به آنچه دارند و آنچه از دست مى دهند و چیزهایى که مى خواهند آگاهى دارند. زنان آثار او نسبت به چیزهایى که دارند چندان راضى نیستند و احساس مى کنند که درهم شکسته اند. آنان بیشتر مى خواهند. یک نویسنده مى نویسد تا به تجربیات نظم ببخشد. وندى واسر استاین نه تنها این کار را انجام مى دهد بلکه با آثارش سئوالات متعددى مطرح مى کند و مایه سرگرمى ما را فراهم مى کند. نشریه اى ام هومز با او درباره فرایند نوشتن و زندگى و اینکه چطور چیزها بر مرور زمان تغییر مى یابند به گفت وگو نشسته است. واسراستاین باهوش، جدى و قصه گویى فوق العاده اى است.

آثارتان را که مى خواندم به این نتیجه رسیدم که شما مهارت زیادى در نوشتن دارید. آیا قبل از نوشتن اتفاقات نمایش را طرح ریزى مى کنید؟
نه. اما دوستانى دارم که این کار را انجام مى دهند. من سعى مى کنم نسخه هاى زیادى از یک نمایش را بنویسم. «پول قدیمى» را شش بار نوشتم. نمایش را از زبان شخصیت نمایش مى نویسم. در واقع از جایى که آدم ها با هم حرف مى زنند. به همین دلیل است که نمایش را دوست دارم. نمایش ها ساختارهاى متفاوت دارند. «روزنگاری های هایدی» چند اپیزودى است. نمایش «پول قدیمى» دائماً طول زمان را طى مى کند و به عقب و جلو مى رود.
«پول کهنه» عناصر به هم بافته زیادى دارد. وقتى نمایش را مى نوشتید در نظر داشتید که موقع به صحنه رفتن چه چیزهایى به آن افزوده مى شود یا چه چیزهایى از دست مى رود؟
نمایشنامه نویس، نمایش مى نویسد تا صداى شخصیت ها را بشنود. این شخصیت ها در وجود بازیگران مختلف، به شخصیت هاى متفاوتى تبدیل مى شوند. من نمایشنامه نویس در قلبم مى دانم که سعى کرده ام چه کار کنم. من به تم هاى متعدد و داستان هاى چندگانه علاقه مندم. وقتى نمایش به روى صحنه مى رود مى بینید که با آنچه موقع خواندن مى شنوید تفاوت زیادى دارد. من بیشتر اوقات این واقعیت را فراموش مى کنم. اما آنها نمایش را تغییر مى دهند. به خصوص اگر من تلاش کنم با هدفى جدى، موقعیتى کمدى بیافرینم. نمایشى مثل «پول قدیمى» مى تواند به شکل هاى مختلف به روى صحنه برود.
در «پول کهنه» به دنبال کشف زمینه هاى وابسته به پول قدیمى و پول جدید بودم. در پایان احساس کردم پیام نمایش این است که بین پول قدیمى و پول جدید، تفاوت زیادى وجود ندارد. اما در واقعیت چیزها متفاوت به نظر مى رسند. پول این روزها اهمیت بیشترى یافته است. نظر شما چیست؟
در «پول قدیمى» فلیفتى مکگى درباره این موضوع صحبت مى کند که در صد سال پیش، ثروتمندان در آمریکا ثبات اجتماعى داشتند اما حالا «پول بین طبقات مختلف پخش شده است». او در ادامه مى گوید: «جامعه ما دچار نوعى شایسته سالارى مبتنى بر سرمایه است.» چه خوب چه بد فکر مى کنم این مسئله کاملاً حقیقت داشته باشد.
توازن جدیت و کمدى در نمایش برایم جالب است. اینکه شخصیت درباره تفکرات جدى جورى حرف بزند که تماشاگران زیادى را جذب کند.
در نمایش پول کهنه من سعى کردم با تماشاگران ارتباط خوبى برقرار کنم. یکى از تماشاگران پس از اجرا بلند شد و گفت: «امروز براى من روز واقعاً بدى بود. بهتر است نمایش خنده دارتر باشد.»
مردم نمى خواهند تئاتر ناراحت کننده ببینند.
همیشه در این تردید قرار دارم که آیا مى خواهم نمایشم سرگرم کننده باشد یا اینکه مى خواهم تماشاگران را تحت تاثیر قرار دهم. این تردید در مورد این نمایش دشوار نیز وجود دارد.
اما در حال حاضر نمایش هاى دشوار زیاد نیستند. درست است؟
نمى دانم. بستگى دارد که منظورتان کجا باشد. در نیویورک یا کل کشور؟ در کل کشور فکر مى کنم تعدادشان زیاد است. به صحنه آوردن یک نمایش واقعاً سخت است اما نمایش هاى دشوار و خوبى نوشته مى شود.
چنین نمایشنامه هایى را چه کسانى مى نویسند؟
نویسندگان تثبیت شده اى مثل کریستوفر دورانگ، مارشا نورمن، تونى کوشنر، جان گور و آگوست ویلسن نمایشنامه هاى مهمى مى نویسند. همین طور جان رابین باتیز. اما نویسندگان جوانترى هم هستند که خوب کار مى کنند. جنى لین بدر نویسنده فوق العاده است. اینها نویسندگانى هستند که به جامعه نگاه مى کنند و از زبان جامعه حرف مى زنند.
در ده سال گذشته بسیارى از نمایشنامه نویسان جوان جذب تلویزیون شدند.
یاد هرى کاندولئون و اجراى موفق یکى از آثار او افتادم. کاش هرى اینجا بود. او نویسنده خیلى خوبى بود. پرشور و شوخ طبع. اما بله، حق با شماست. نویسندگان جوان_ به خصوص آنهایى که در زمینه کمدى کار مى کنند- خیلى زود جذب تلویزیون مى شوند. این اتفاق باعث ارتقاى سطح کیفى تلویزیون مى شود، اما کیفیت تئاتر را متزلزل مى کند.
به این دلیل که همه نویسندگانى که به تلویزیون مى روند مى خواهند به صداى واحدى برسند. تلویزیون در واقع به آنها صدمه مى زند چون آنها گروهى کار مى کنند و همه باید طورى بنویسند که شبیه هم بنویسند. بعضى از دانشجویانم در دانشگاه نیویورک الان در تلویزیون کار مى کنند. آنها نویسندگان خیلى خوبى بودند، اما ....
اما آنها کار مورد دلخواهشان را انجام نمى دهند.
ولى خانه هاى بسیار زیبایى دارند. یک بار به یک مراسم عروسى رفتم و در کنار دو نویسنده و تهیه کننده برنامه هاى موفق تلویزیونى نشستم. آنها سى ساله بودند. مى گفتند فقط تا زمانى در تلویزیون کار خواهند کرد که آنقدر پول داشته باشند تا بتوانند رمانشان را بنویسند. آنها واقعاً پرمدعا بودند. باز هم به یاد هرى کاندولئون افتادم که در آپارتمان کوچکش آثارش را مى نوشت.
موضوع را عوض مى کنیم: نسل شما نسل قدرتمندى شده است. این تغییر نگاه به جهان چطور انجام شد؟
وقتى من جوان بودم نسل بالغى در اینجا وجود داشت که مرا به وحشت مى انداخت. به یک اتاق مى رفتم و خجالت مى کشیدم یا تحت تاثیر قرار مى گرفتم. اما حالا که سنم بالا رفته آدم هایى که باید از آنها خجالت کشید جوان تر هستند. نسلى که هیچ آدم بالاى سى سالى را باور نمى کند. نسل من چطور کشور را مى سازد، چطور هنر را متجلى مى کند؟ میراث به جا مانده چیست؟ بسیار عجیب است. وقتى در «دختر آمریکایى» شوهر مى گوید: «ما آدم هاى باهوشى هستیم، شایسته است که به هر چیزى که آدم هاى باهوش دارند برسیم» مى دانید که او واقعاً آدم غمگینى است. مسئله مهمى است که فکر کنید زندگى شما در اختیار دیگران است. شکل تراژیک ندارد اما مثل این است که یک انگل دارد شما را مى خورد. وحشتناک است.
نسل دیگرى را پشت سرتان مى بینید؟
همیشه آدم هایى که زندگى شان را از اساس تغییر مى دهند برایم جالب است.
براى من هم همین طور، نمى دانم چطور این کار را مى کنند.
من دوستانى دارم که سعى کرده اند اینگونه باشند. آنها سر زندگى داشته اند آنها با یک نفر ازدواج مى کنند و بعد کاملاً زندگى شان را تغییر مى دهند.
من از یک جهت این آدم ها را به خاطر توانایى شان در انجام چنین جهشى باور نکردنى تحسین مى کنم. اما از طرف دیگر آنها مرا مى ترسانند. همیشه فکر مى کردم که مى خواهم کار دیگرى داشته باشم. دلم مى خواست شرکتى داشته باشم. من عاشق تجارت هستم.
مى دانید پدرم صاحب یک کارخانه روبان سازى بود که نوع جدیدى از روبان را ابداع کرد. پدرم به نظرم آدم خلاق و ابداع گرى بود و از این نظر ما به هم شبیه بودیم. هر دوى ما در کار تولید بودیم. والدینم فقط به من اجازه مى دادند که به مدرسه نمایش بروم. آنها فکر مى کردند که من با یک وکیل ازدواج مى کنم. نمى دانستند که دارم چه کار مى کنم. اما شما از من درباره تجارت و فعالیت هاى کارى پرسیدید. من علاوه بر نمایش در حیطه هاى دیگرى نظیر نوشتن فیلمنامه، اپرا و مقاله کار کرده ام. چون برایم جالب است که در زمینه هاى مختلف کار کنم. در این صورت جنبه شغلى کارم تنوع دارد. با آدم هاى متنوعى سر و کار دارم که جهان هاى متفاوتى دارند. اما دوباره به تئاتر برمى گردم چون با تئاتر فکر مى کنم و نمایش براى من جنبه درونى دارد. من همیشه عاشق تئاتر بوده ام چون واقعى است، زندگى است. به سالن نمایش مى روید و مى بینید که یک بازیگر، زندگى شخص دیگرى را تجربه مى کند.
احساس مى کنید که مادرشدنتان تاثیرى بر کار شما گذاشته است؟ حالا ایده هاى متفاوت به نظرتان جالب مى آید؟
نوشتن «پول کهنه » را پیش از آنکه حامله شوم آغاز کردم. نسخه اول را که نوشتم تازه فهمیدم حامله هستم. نمایش به طور مداوم طول زمان را از گذشته به آینده و بر عکس طى مى کند و به مرگ و زندگى مى پردازد. مى دانید که بعضى ها اعتقاد دارند مقاله اى که در نیویورکر درباره دخترم نوشتم، بهترین چیزى است که تا به حال نوشته ام.
براى دخترتان چه چیزى مى خواهید که خودتان نداشته اید؟
زندگى دخترم تفاوت زیادى با زندگى من دارد. چون من چند برادر و خواهر داشتم. خواهر بزرگ ترم بسیار به من توجه مى کرد و برادرم بروس همیشه در زندگى ام موثر بود. مادرم لولا، رقاص بود. او یکى از کلاسیک هاى برادوى بود. جهان هاى پیش روى دخترم هم با جهان هایى که در مقابل من بود بسیار متفاوت بود.
مطمئنید که جهان هاى زیادى پیش روى او قرار دارد؟
کافى نیست. اما تعدادشان تغییر یافته است. در دهه هشتاد تغییرات زیادى رخ داد. وضع خیلى بهتر شده است. اما آیا به اندازه کافى خوب است؟ البته که نه. چه در مورد تجارت، چه در مورد دولت.
فکر مى کنید در چند سال آینده مسئله اساسى در آمریکا چه چیزى خواهد بود؟
چون من نویسنده هستم مسئله مهم براى من سیاست هاى انجمن ملى فرهنگى هنرى آمریکا و بودجه در نظر گرفته شده از سوى این انجمن براى ارتقاى فرهنگ و هنر است. الان درباره صداهاى مستقل نگرانى وجود دارد. مردم به چیزهایى که لازم است گوش نمى دهند. مسئله دیگر ارزش هاى خانوادگى است. به راستى اخلاق واقعى چیست؟ شخصیت واقعى کیست؟ امروزه ما با فقدان تفکر مواجه هستیم. به نظر مى رسد که تقریباً جامعه شکست خورده است. در حالیکه تاریخ کشور ما بر فهم عمیق آزادى فردى شکل گرفته است. ناراحت کننده است اما در اینجا آزادى فردى در معرض خطر قرار دارد. من نگران حق طبیعى زنان براى انتخاب نیز هستم. به قول جان اشکرافت حق انتخاب یک موهبت خدادادى است.
نظرتان درباره شایستگى سیاسى چیست؟
عملکرد هر دو جناح راست و چپ هراس انگیز است. هر دو جناح مى گویند که حق با آنهاست و اگر شما نظر دیگرى داشته باشید محکوم به حذف شدن هستید. به هیچ وجه اجازه ندارید به قدرت حاکم حمله کنید. الان یکى از مشکلات اصلى فقدان رهبرى قدرتمند است. یک رهبر قدرتمند، همچون یک هنرمند مى گوید من افق روشنى مى بینم و به سوى فلان نقطه فرضى حرکت مى کنیم. اما چنین رهبرى در حال حاضر وجود ندارد. وحشتناک است. به یاد فمینیست هاى اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد افتادم. من در سال ۶۷ وارد دانشگاه شدم و اولین بار کلاس تاریخ زنان را در مونت هالى اوک گذراندم که نظرم را درباره زندگى تغییر داد. واقعاً نگاهم را عوض کرد.
به نمایش هایتان برگردیم. آیا قبل از نوشتن به ایده ها و شخصیت ها فکر مى کنید؟
بستگى دارد. «روزنگاری های هایدی» نتیجه یک ایده ابتدایى ناموفق است. رشته تحصیلى من تاریخ بود بنابراین ایده ها همیشه برایم جالب بوده است. «خواهران روزنوگ» سه خواهر بودند. موقع نوشتن این نمایش بیمارى خواهرم اوج گرفت بنابراین باید تغییراتى در ایده اولیه ایجاد مى کردم. اما در نمایش «پول کهنه » همه چیز طبق ایده اولیه پیش رفت.
چطور این ایده را بسط دارید؟
در یک مهمانى حضور داشتم که دیدم تمام حاضران درباره اینکه یک مرد چقدر ارزش دارد حرف مى زنند. فکر کردم که ارزش امروزه فقط و فقط با پول سنجیده مى شود. چیز پنهانى نیست. این روزها بچه ها هم به راحتى مى توانند به شما بگویند که یک فیلم در آخر هفته چقدر مى فروشد.
آیا کار کردن همزمان در دو حیطه زندگینامه نویسى و تاریخ خطرناک است؟ اینقدر نزدیک بودن به چیزى که کاملاً شناخته شده است مى تواند امکان به عمق رفتن را آن طور که دیگران انتظار دارند دشوار کند. فکر نمى کنم جراحان اعضاى خانواده شان را جراحى کنند. هیچ وقت به این مسئله توجه کرده اید؟
بله. من ده سال از دوران کودکى ام را نوشته ام که اصلاً برایم ملموس نیست. چرا که حتى نمى دانم که آیا مى توانم به عمقش بروم یا نه.
فکر مى کنید نویسندگان وظیفه اخلاقى یا اجتماعى دارند که به مسائلى که در حیطه فرهنگ اتفاق مى افتد اشاره کنند؟
بله. چنین سکویى براى پریدن وجود دارد. به شرط آن که کسى گوش شنوا داشته باشد.
چند سطر زیبا در «پول کهنه » وجود دارد که کنجکاوم بدانم درباره شان چه فکر مى کنید، چون به طرز باور نکردنى اى درست است. «نباید اهمیتى بدهى» چیزى که برایتان خیلى مهم است، زمانى برایتان موفقیت ساز خواهد بود که چندان اهمیتى برایش قائل نباشید. عذاب آور است.
عذاب آور است. اما راهى براى رهایى است. بعضى چیزها هست که مى توانید به خودتان یاد بدهید که درباره شان فکر کنید. از جمله اینکه اهمیت ندهید که به یک مهمانى دعوت شده اید.
کار براى شما چه معنایى دارد؟ سئوالم را جور دیگرى مطرح مى کنم: نویسنده بودن چطور است؟
خیلى مشخص است. من یک نمایشنامه نویس هستم و مى توانم ببینم که اثرم جان مى گیرد. به اندازه کافى خوش شانس هستم که مى توانم در اتاقى راه بروم که جان کالرم و مادلین کان در آن حضور دارند. من همیشه مادلین کان را خواهم داشت. او یکى از بهترین اتفاقات زندگى ام بوده است. آثار من جان مى گیرند و من مى توانم در اتاق تمرین بنشینم و به صداى شخصیت هایم گوش بدهم.