سیماى جنوبى خلج/یاداشت اکبر رادی درباره اسماعیل خلج
چندى پیش سالروز تولد اسماعیل خلج بود. قرار بود ویژه نامه به این مناسبت منتشر کنیم که بضاعتمان این مجال را ندارد. در این میان البته برخی از مطالبی که از قبل شفارش داده بودیم را منتشر کردیم. یاداشت اکبر رادی درباره اسماعیل خلج ماند تا به امروز.
چندى پیش سالروز تولد اسماعیل خلج بود. از اکبر رادى خواستیم تا یادداشتى درباره او بنویسد، چرا که او بیش از هر کس دیگرى خلج و هنر او را مى شناخت. این یادداشت را با کمى تاخیر مى خوانید:
×××
اکبر رادى:
با این همه اسماعیل خلج مصداق زنده اى است مثلث از نویسنده، کارگردان، بازیگر که شمارى از بهترین نمایشنامه هاى معاصر ما را با استتیک خالص ایرانى نوشته، اجرا و بازى کرده است. افسوس من یکى این است که در اوج شکوفایى این فروتن امى صحنه هاى دور، از تماشاى برخى آثار یکه او محروم مانده ام. اما آنچه در پروازهاى درخشان او روى صحنه دیده ام، قطعه هاى نفیسى از دوران بارورى تئاتر ایران و پیشتازى «کارگاه نمایش» است؛ سرپناه کوچک باشکوهى براى عاشقان بازى ناب که نگین پرتلالوى تئاتر زمان بود. و او بى آنکه رساله و مکتوبى در سبک نوین کارگاهى خود سر قلم رفته باشد، یک سیستم واقعگراى مدرن با مایه اى از جمال شناسى الهامى ارائه کرده است که امروز تعدادى از مستعدترین نقشبازان نسل او به این شیوه مى درخشند. و من براى نخستین بار بود که آهنگ و ضرب و تمپوى بازى را در چینش بدوى اشیا، اشکال هندسى دیالوگ، صحنه هاى پر و استارت هاى بى نقص خلج کشف کرده، سمفونى زبان را در ادبیات زخمى مطرودان و ارکسترواژگان «قناس» او شنیده ام؛ بى کنایه و متافور یا ارجاعاتى از قماش پسا و پیشا و پست و مدرنیسم و چه، مصرف این کپسول هاى دهان بند کودکان و سایر چیزهایى که روى پیشخان هنر و ادب بساط مى کنند. زبان او جنس نویى است ساخته در پاتوق هاى ماتحت تهران و پرداخته در فرمالیسم «کارگاه نمایش»؛ یعنى هموست که جا ماندگان لایه هاى عفونى شهر را با عقده هاى زنگ زده در شبکه رفتارها به صحنه کشانده، و در میزانسن هاى فرم خود ادبیات نمایشى ما را یک پله برکشیده، از این حیث رتبه اى همطراز چوبک در ادبیات داستانى ایران احراز کرده است. مى دانید؟ خلج به حالتى از ماوراى رابطه ها و روح نامرئى درام دست یافته که من ابایى ندارم هیچ اینکه بگویم: جذب ریخت هاى برهنه زبان، ریتم، رنگ، موزیک، همامیزى احساس و حرکت و کلام و معجون پخته این سه در دیالوگ نویسى قهوه خانه اى، حاصل تاثرات من از دنیاى جنوبى او بوده است؛ بافه موزون غمزه هاى سیاهى که در «گلدونه خانم» او به قله تبلور و زیبایى رسیده و تا هم الساعه در تئاتر ما بى ردیف مانده است. بارى چنین است که مکتب «کارگاه نمایش» در حلقه دانه هاى درشت و استعدادهاى طلایى اش، بى حس خلج، بى جایگاه نمایانى براى کرسى بلند او تعریف ناپذیر مى نماید. چرا که بى گمان فصلى، فصل مهمى از ادبیات دراماتیک این پنجاه ساله به نام خلج سکه خورده و در قلم او شأن پذیرفته است. هر چند سالیانى است مقام بایسته اش در سایه مانده، و او مظلومانه از مسند برحق خود به زیر آمده، چندى است پشت دست نمایشگران از راه رسیده نشسته است... به هر طریق، اکنون خلج از فیلترینگ یک نسل عبور کرده، با انتشار دوره آثارش در جمع تنک پیشاهنگان عصر (بیضایى، ساعدى، فرسى، نصیریان، مفید و...) جلوه یافته. ما این ترکیب جدید را براى تئاتر ایران فرخنده مى داریم، آثار ارجمند او را همراه نسل تازه مرور مى کنیم و به تاویلات تازه از تئاتر پیشگام او مى نشینیم با امید به اینکه سیرى، سفرى، تحول حالى، آن تولد جلیل درونى، در او و در ما و در حریم صحنه ما، بار دیگر سیماى جمیلى از او را با متن هاى معاصر، شکل هاى بکر و ذهن گرم شرقى ملاقات کنیم... آرى، چنین باد.