نگاهی به نمایش”روزهایی که به یادت گذشت” به نویسندگی و کارگردانی”سعید شاپوری”
تماشاگر فقط گوش خود را در خدمت اجرا نمیگذارد، او مدام بر آن است تا به دیدههای خود تاکید بیشتری داشته باشد یا بار حسی و متفکرانه نیز بر این همسویی و ارتباط گرفتن موثر باشد. متاسفانه”شاپوری” از این موضوع به راحتی چشم پوشیده و از دقیقه ۲۰ به بعد نمایش در بستری یک نواخت و بدون کشش غرق میشود
رضا آشفته:
نمایش”روزهایی که به یادت گذشت” با طراحی، نویسندگی و کارگردانی”سعید شاپوری” با موسیقی آوایی”هانا کامکار” آغاز مطلوبی را برای تماشاگر تدارک دیده است.
نمایش درباره امالبنین(س) مادر حضرت عباس(ع) است که چهار فرزند خود را در رکاب امام حسین(ع) قرار داده تا در روز عاشورا شهید شوند.
امالبنین هر روز و هر شب به صحرای مدینه میآید تا بلکه حضرت عباس(ع) را ببیند که از کربلا برمیگردد. ارتباط یک مادر با روح فرزند شهیدش که به ارتباطی ناتمام و جاودانه میماند!
شاپوری صحنه را تقریباً از اشیاء خالی کرده تا با سه دسته شمع در حال سوختن و یک فضای نسبتاً تاریک و بهرهمندی از یک پروژکتور پایه دار محیطی را القاء کند که به بیابان خالی نزدیک شود. شاید این تصویر بیانگر درونیات امالبنین(س) است که در چنین محیطی به آن اشاره میشود. حالا با خالی شدن صحنه وظیفه کارگردان و بازیگران مضاعف میشود تا با دیگر تمهیدات نمایشی و عنصر بازیگری این فضای خالی را پر کنند وگرنه به تدریج حوصله تماشاگر سر خواهد رفت و یک نواخت شدن مکان و صحنه بیانگر هیچ نکته بارز و دراماتیکی نخواهد بود.
شبنم مقدمی در نقش”امالبنین” تمام توان کلامی و بیانی خود را آشکار میسازد تا از عهده یک تک گویی نسبتاً پیچیده برآید. به خصوص لحظاتی که با جملات و واژگان، بازیهای زبانی میشود تا با شکستن یک لحظه و تکرار آن در فاصله زمانی یا مکانی دیگر بر ارزشمندی آن تاکید شود. ”مقدمی” از عهده این بازیهای کلامی برمیآید و تقریباً هم کم نمیآورد، اما نکته در این جاست که این نوع بازی هم با حذف شدن بیان بدنی به تدریج تبدیل به لحظات علی السویه میشود.
بالاخره تماشاگر فقط گوش خود را در خدمت اجرا نمیگذارد، او مدام بر آن است تا به دیدههای خود تاکید بیشتری داشته باشد یا بار حسی و متفکرانه نیز بر این همسویی و ارتباط گرفتن موثر باشد. متاسفانه”شاپوری” از این موضوع به راحتی چشم پوشیده و از دقیقه 20 به بعد نمایش در بستری یک نواخت و بدون کشش غرق میشود و در لحظات پایانی دوباره با تکرار میزانسنهای ابتدایی خیزش دوبارهای در جریان دراماتیک اتفاق میافتد اما این لحظات کوتاه و زودگذر است و نمیتواند بیست دقیقه تلف شده را جبران کند. یعنی از دقیقه 20 تا 40 نمایش فضایی خنثی در صحنه حاکم میشود که نمیتواند به ارتباط با تماشاگر کمک خاصی بکند.
سعید شاپوری در دو نمایشنامه دراماتیک”دود کعبه” و”بیقراری” به ساختاری قابل تامل رسیده بود اما در تک گویی”روزهایی که به یادت گذشت” با مشکلات عدیدهای مواجه شده که گویا خود نیز از آن بیاطلاع است. اولاً موضوع گنجایش زمانی 25 دقیقه را میطلبد اما زمان اجرا به 45 دقیقه میرسد. ثانیاً حضور زنِ دوم ـ همسر جعفر ـ چندان متناسب با کلیت متنی و ساختار مونولوگ آن ندارد. همسر جعفر به عبارتی میخواهد آن چه مد نظر امالبنین بوده است را عیان سازد. در حالی که آن چه امالبنین میخواهد بر آن تاکید داشته باشد، میتوانست از طریق گفتار یا بازی به نحو بهتری متجلی شود. به هر حال موقعیت با توجه به تنهایی امالبنین میتوانست به تاثیر بیشتری ختم شود و در حال حاضر آمدن و رفتن زن دوم نمیتواند بر منطق اجرایی(متن) واقع شود یا این که دلیلی دراماتیک برای بودنش یافت.
به لحاظ بازی نیز سپیده پارسایی نمیتواند هماهنگ و همسو با شبنم مقدمی صحنه را به ارتباطی مطلوبتر تبدیل کند. او هم گویی از بودن خود در صحنه ناآگاه است و بر حضور علیالسویهاش با نوع بازیاش تاکید مضاعف دارد.
ثالثاً با توجه به خالی بودن صحنه باید تمهیدات اجرایی دیگری برای پر شدن فضا در نظر گرفته میشد. مسلماً هیچ عنصری به اندازه بازی و حاکمیت آن بر صحنه نمیتوانست لحظات پویاتری را تدارک ببیند. متاسفانه بازی هم پس از دقایقی ظرافتها و لطافتهای خود را به دلیل پیروی از یک جریانی یک نواخت از دست میدهد.
رابعاً عنصر نور با توجه به فرآیند حسی امالبنین و غالب شدن تک گویی میتوانست به عنوان عنصر تاثیرگذار در جریان شیوه اجرایی قرار گیرد. متاسفانه از این عنصر هم به نحو مطلوبی استفاده نشده است تا برآیند تکنیکی موثر و مفیدی بر صحنه حاکم شود.
مجموع تخطیهای تکنیکی سعید شاپوری باعث میشود که تماشاگر هم ضمن آن که با ضرباهنگ نامطلوب اثر نمایشی هماهنگ نشود، محتوای قابل ارزش آن را هم به نحو پویایی برای خود نکند. به هر حال تکنیک و محتوا باید آن قدر زیبا در هم تنیده شده باشند که ارتباط و تاثیر ممکن شود.
نمایش”روزهایی که به یادت گذشت” با موسیقی آوایی هانا کامکار پایان مییابد و فقط همین آواست که در یاد میماند و به تدریج همه تصاویر ـ احتمالی متن و اجرا ـ از صفحه ذهن پاک میشود بی آن که لحظهای به یاد نمایش در ذهن ثبت شود.