نگاهی به نمایشنامه”مهاجران” نوشته”اسلاومیر مروژک” و اجرایی دانشجویی از این نمایشنامه به کارگردانی”ساناز بیان”
مهدی میرمحمدی: مهاجران نه تنها در سرزمینی که به آن مهاجرت کردهاند، بیگانه محسوب میشوند، بلکه در ظاهر نسبت به یکدیگر نیز بیگانهاند. یکی(آآ) روشنفکر است و محدودیتهای سیاسی سرزمینش باعث مهاجرتش شده و دیگری(یی) ...
مهدی میرمحمدی:
مهاجران نه تنها در سرزمینی که به آن مهاجرت کردهاند، بیگانه محسوب میشوند، بلکه در ظاهر نسبت به یکدیگر نیز بیگانهاند. یکی(آآ) روشنفکر است و محدودیتهای سیاسی سرزمینش باعث مهاجرتش شده و دیگری(یی) کارگری است نه چندان اهل تفکر در ظاهر که با رویای داشتن خانهای و آسودگی اقتصادی اقدام به مهاجرت کرده است و حالا در کشوری بیگانه تن به سختترین کارها سپرده است، اما”مروژک” خیلی زود به مقابله با این پوسته ظاهری درام خود برمیخیزد و چنان میکند که در انتها نمیدانیم مکالمه این دو از سر شباهت بوده است یا از سر تفاوت، چقدر در جاهایی این دو به هم شبیه میشوند و درست در لحظهای بعد در مقابل یکدیگرند و دور از هم. ”مروژک” آن چنان که بزرگان خلق میکنند نمایشنامهای نوشته است، چند لایه، چند وجهی و چند بعدی. نمایشنامه امکان خوانشهای متفاوت را در اختیار مخاطب خود قرار میدهد. برای مثال میتوان نمایشنامه را چنین خواند که قهرمانش بشود مکان و سرزمینی که این دو از آن مهاجرت کردهاند. سرزمینی که گویا فقط سه طبقه اجتماعی در آن وجود دارد یعنی روشنفکران، عامهیِ مردم و ژنرالها. سرزمینی که مدام فاصله روشنفکران آن با عامه مردم بیشتر میشود و ژنرالهایش را هم از زبان خود”آآ” میتوانیم چنین تعریف کنیم.
«آآ: بچهها داشتند بازی و تفریح میکردند، یک دفعه من دیدم یک پسر بچه، که یک کمی هم سن و سالش از بقیه بیشتر بود پشت یک ردیف از شمشادها قایم شده، سنگ برمیداشت و یواشکی پرت میکرد طرف بچههای دیگر، بعد هم زود دوباره خودش رو قایم کرد، همون جا پشت شمشادها به نظر میآمد که خیلی بهش خوش میگذره، قاهقاه میخندید. خیلی خوشحال بود. خیلی شاد و شنگول. البته قوی بود، درشت هیکل، چهار شونه و ورزیده»(صفحه 72)
”مروژک” برای بررسی این جامعه از ژنرالهایش فاکتور میگیرد. چرا که هر دو طبقه با وجود فاصله زیادی که با یکدیگر دارند در برابر این طبقه سوم از جایگاه و وضعیت یکسانی برخوردارند. هر دو مشغول سنگ خوردنند، آن چنانکه”یی” در جایی از نمایشنامه میگوید
«یی: جلوی قدرت، تو از من قویتر نیستی. تو با این حرفات و کتابات... تو، جلوی حکومت، زرنگتر از من نیستی.» (صفحه 105)
نمایشنامهنویس با حذف این طبقه قدرتمند نمایندههایی از دو طبقه دیگر انتخاب میکند با نامهای”یی” و”آآ” و آنها را میبرد در سرزمین دیگری جایی که بتواند طبقه جدیدی شکل دهد، یعنی طبقه”مهاجران” و شرایط این طبقه جدید ایجاب کند که فاصله این دو طبقه برداشته شود و یا حداقل مجبور به برقراری دیالوگ با یکدیگر باشند. در جریان این مکاله”مروژک” هیچ قضاوتی نسبت به هیچ یک از این دو شخصیت و طبقه اجتماعیِشان ندارد و حتی گام را فراتر گذاشته و امکان قضاوت را از مخاطب نیز سلب میکند و مدام چنته مخاطب را خالی میکند از ایدههایی که به واسطه آن بتواند در پشت یکی از این دو شخصیت قرار بگیرد. هر کدام از شخصیتها مدام بر علیه تصوری که شخصیت مقابل از او دارد طغیان میکند. یک دیگر را به نقد میکشند و در این میان مخاطب میبیند که هیچ بیراه هم نمیگویند نسبت به هم. برای مثال به یاد بیاورید جایی را که”آآ” درباره دلایل هم خانه شدن خودش با”یی” سخن میگوید. ”آآ” بنا بر طبیعت شخصیت یک روشنفکر از دلایل پیچیده این هم نشینی سخن میگوید.
«آآ: ... و من در وجود تو زندگی مجددی رو به عنوان یک برده آغاز کردم. به لطف تو من شاهکار خودم رو خواهم نوشت. حالا، تو دیگه تو میدونی من چرا به تو نیازمندم.
یی: نه اصلاً دلیلش این نیست... خیلی سادهس. تو دلت میخواد بنشینی و پرحرفی کن.» (صفحه 110)
چنین پاسخی از سویِ”یی” باعث میشود این تصور برای مخاطب ایجاد شود که شخصیت”یی” دارای چه نگاه دقیقی است، اما”یی” همان شخصیتی است که پیشتر وقتی”آآ” خیلی منطقی به او میگوید چرا زبان یاد نمیگیرد تا بتواند کار بهتری برای خود پیدا کند در جواب میگوید:
«یی: آخه اینا که آدم نیستن
آآ: آدم نیستن؟
یی: نه خب. آدمایی نیستن که بشه اسمشون رو آدم گذاشت، انسان.
آآ: و به نظر تو، این آدمای انسان رو کجا میشه پیدا کرد؟
یی: تو مملکت خودمون»(صفحه 85)
و این دقیقاً همان تعصب خاص طبقه اجتماعیِ شخصیتی همچون”یی” است که در نقطه مقابل نوع نگاه او در مثالی که پیشتر اشاره کردیم قرار میگیرد. و این چنین”مروژک” امکان هرگونه قضاوت قطعی را از مخاطب خود سلب میکند. این دو شخصیت در هر گامی که در محیط درام برمیدارند، ابعاد جدیدی از شخصیت خود را نمایان میکنند که این ابعاد جدید گاهی حتی در تضاد است با ابعاد شخصیتیای که پیش از این از خود بروز دادهاند، اما راز”مهاجرانِ” مروژک در این است که این ابعاد متضاد، متناقض یکدیگر نیستند. در نتیجهیِ چنین فرمولی است که ما با شخصیتهایی روبرو میشویم، چندوجهی و چند بُعدی که این کثرت ابعاد اجازه نمیدهد که بتوانیم به راحتی در مورد آنها قضاوت کنیم. برای مثال این که شخصیت”آآ” در جایی نسبت به این که”یی” غذای سگها را بخورد واکنش نشان میدهد و غذای خودش را به او میبخشد. یعنی نمیتواند تحمل کند که”یی” به مانند یک حیوان با خود برخورد کند. در نتیجه این کنش یکی از ابعاد شخصیتی او برای ما آشکار میشود، اما از سوی دیگر و در جایی دیگر میبینیم که”یی” تبدیل به سوژه تحقیقاتی او شده است. این دو کنش دو لایه از شخصیت”آآ” را آشکار میکند که با هم در تضادند، اما استراتژی”مروژک” به گونهای است که ما وقتی با کنش دوم روبرو میشویم، کنش اول را نفی نمیکنیم. هر دوی این لایهها از واقعیت های شخصیتی”آآ” هستند و حالا به این پیچیدگی ابعاد شخصیتی اضافه کنید یکی دیگر از امکانهای خوانش این متن را و آن این که این دو شخصیت در نتیجه غم غربت و زندگی در یک زیرزمین در شب تحویل سال در جامعهای که به هر دوی اینها با وجود تفاوتهای شخصیتیای که دارند به یک چشم نگاه میکند، برای جامعهای که آنها را پذیرفته هر دویِ آنها فقط جزء مهاجرانند و هر دوی اینها را با این لغت مورد خطاب قرار میدهد. در واکنش به چنین شرایطی هر دو شروع به ساختن لایههای کاذب شخصیتی میکنند. نوعی هویتسازی. یعنی در واکنش به نگاههای سطحیای که به این دو میشود و در تعریف هویت این دو به یک لغت بسنده میکنند، این دو میخواهند عمیق باشند و عمیق خود را نشان بدهند و کل ماجرا چیزی نیست جز غم غربت. یعنی امکان نوعی از خوانش در متن وجود دارد که توان این را دارد که تمام تضاد موجود در لایههای مختلف شخصیتی این دو را زیر سوال ببرد و همه چیز بشود بازی در آوردنهای دو مهاجر در شب تحویل سال نو که نمیخواستند فقط مهاجر باشند. در یک چنین محیطی بعید است که کسی بخواهد پشت سر یکی از این دو قرار بگیرد. چرا که برای این کار مجبور است قضاوت کند که امکانات لازم برای این قضاوت از سوی نمایشنامه در اختیار او قرار نخواهد گرفت. و نکته دیگر این که در چنین فضایی اگر مخاطب در جایگاه قاضی بنشیند در اصل خود را هجو کرده است.
”مروژک” نمایشنامه”مهاجران” را با تاکید بر وجوه متضاد شخصیتی”یی” و”آآ” آغاز میکند. به این شکل که”یی” خاطرهای تعریف میکند از گردش خود در ایستگاه راهآهن و ملاقاتش با یک زن زیبا. در ادامه”آآ” خاطرهای را که”یی” تعریف کرده است، مورد بازخوانی قرار میدهد که بازخوانی او متضاد است با خاطرهای که”یی” تعریف میکند. در بازخوانی که”آآ” انجام میدهد تمام آن چیزی که”یی” تعریف میکند میشود نتیجه یک فعالیت ذهنی، پس این دو شخصیت در همان گام اول روبروی هم و در تضاد با هم قرار میگیرند. نمایشنامه از یک تضاد و تفاوت آغاز میشود اما در ادامه هر چه نمایش رو به پیش میرود، روبرو میشویم با نقاط اشتراک شخصیتی این دو. برای نمونه بعد از آن که”آآ” خاطرهیِ ذهنی”یی” را مورد بازخوانی قرار میدهد از این داستان سازی”یی” به عنوان”میل عنان گسیخته و بیمارگونه برای دگرگون سازی واقعیت” نام میبرد. لحظاتی بعد وقتی”یی” اشاره به این میکند که در جایی که در آن زندگی میکنند مگس وجود ندارد، در حالی که روستای آنها پر بوده از مگس و مگسها دلیلی میشوند برای بارور شدن حس نوستالژیک”یی”، این موضوع با واکنش تند”آآ” روبرو میشود. در این لحظه میخوانیم:
«آآ: همیشه تا ابد، پشت سر هم، یک چیز، از چندین سال پیش! و حالا مگسها خسته شدم از تو و اون مگسهات.
یی: خب چی کار میشه کرد... مگس فراوون بود دیگه[...]»(صفحه 37)
در توضیح واکنش”آآ” میتوانیم از همان جملاتی استفاده کنیم که اندکی قبلتر او از آنها در ارتباط با داستان سازی”یی” به کار برده بود یعنی”میل عنان گسیخته و بیمارگونه برای دگرگون سازی واقعیت” مگسها در مکان سابق زندگی”یی” وجود داشتهاند، به همین سادگی و باز به همین سادگی این مگسها برای او یادآور گذشتههای او هستند اما”آآ” یک چنین واقعیت ساده و ملموسی را نمیخواهد بپذیرد.
«آآ: نه من اصلاً یادم نمیآد، نمیخوام که یادم بیاد»(صفحه37)
زندگیِ در غربت باعث شده هر دوی این شخصیتها به شکل ذهنی با واقعیتها روبرو شوند. یکی(یی) نداشتهها را میخواهد در غربت، در ذهن خود بسازد و دیگری میخواهد داشتهها را در غربت از ذهن خود پاک کند که نتیجهیِهر دو میشود”دگرگون سازی واقعیت”.
یکی دیگر از نقاط اشتراک این دو، دور باطلی است که هر دویِ اینها در زندگی خود آن را احساس میکنند.”یی” با این سوال مواجه شده است که چرا باید این همه در زندگی زجر بکشد. او به روزی فکر میکند که میمیرد و نمیتواند اندوختههای احتمالی خود را بعد از مرگ با خود همراه داشته باشد. این که ثروت احتمالی او به فرزندان او و بعدتر به فرزندانِ فرزندان او میرسد برای او یک سیکل تکرار بیمعنی است.
«یی: خب بالاخره این طوری... آخرش چی؟ یعنی هیچ وقت آخری نداره
آآ: بدون شک هیچ وقت
یی: هوم... تو میگی، آخرش هیچی به هیچی
آآ: نه، بیپایان!
یی: بیپایان... پس واسه چی اصلاً شروع شده؟ »(صفحه 94)
یک چنین دور باطلی را”آآ” نیز در زندگی خود احساس میکند او در سرزمین مادری خود با نوعی از بردگی روبرو میشود و اعتقاد دارد تمام کسانی که دربارهیِ بردگی نوشتهاند خودشان برده نبودهاند و به همین خاطر شناخت کاملی در این باره نداشتهاند. به همین خاطر خودش تصمیم گرفته است که در این باره بنویسد، اما در سرزمین خودش با ترس دست به گریبان بوده است و با وجود این ترس نمیتوانسته چیزی بنویسد، پس از سرزمین خود فرار میکند و وقتی وارد سرزمین دیگری میشود، دیگر آن ترس را احساس نمیکند و در نتیجه دیگر جزء بردگان محسوب نمیشود. گوش کنید:
«آآ: این یک دور باطله. درست همون لحظهای که بخت خودم رو به چنگ میآرم ـ از دستش میدم. از وقتی که فرار کردم، دیگه برده نبودم. در آزادی من تکه تکه شدم. مثل آمیب کوچکتر و کوچکتر شدم. من هدفم رو از دست دادم. و از همه بدتر نیاز دستیابی به هدف رو از دست دادم... »(صفحه109)
اما مهمترین نقطه اشتراک این دو در وضعیت مشترکی است که در پایان هر دو در آن قرار میگیرند. یعنی تمام آن چه را که در ازای این مهاجرت به دست آورده بودند از دست میدهند و یا به عبارت بهتر نابود میکنند. ”یی” تمام اسکناسهایش را پاره میکند و”آآ” تمامی یادداشتهایش دربارهیِ بردگی را و میشوند دو”مهاجر” که در قبال از دست دادن اندوختههایشان حتی نمیتوانند حرکت قهرمانانهای انجام دهند، آن چنان که میبینیم”یی” میخواهد خودکشی کند اما در میانه راه پشیمان میشود. تنها کاری که میشود کرد همان است که انجام میدهند. هر دو روی تختخوابهایشان دراز میکشند. ”یی” شروع میکند به خروپف و”آآ” شروع میکند به گریه کردن و البته آن طور که”مروژک” میگوید، جگرسوز. حالا آنها با وجود تمامی تضادهایی که داشتهاند و خواهند داشت، یک نقطه اشتراک بزرگ دارند، حالا هر دوی آنها مهاجرانی هستند که تمامی اندوختههای خود را باختهاند.
باغ وحش آقای”مروژک”
مهاجران در اعماق جامعه زندگی میکنند. تصویر ظاهریاش در این جا این که در یک زیرزمین زندگی میکنند و در این زیرزمین برای این که هویتشان فقط مهاجر بودنشان نباشد به دنبال هویت دیگری برای خود میگردند، هویت در همان معنای ظاهریاش که من کیستم و به کجا میروم؟ آدمهایی که در اعماق جامعه زندگی میکنند طبیعی است که پاسخی از جنس همان فضا به این دو سوال داشته باشند و چنین میشود که آدمهای”مروژک” در این زیرزمین مدام خود را به حیوانات تشبیه میکنند. ”یی” خود را به سگ تشبیه میکند. جستجوگرِ یک تکه استخوان، برای ماندن و”آآ” خود را به میمون تشبیه میکند، یعنی حیوان نمایشگر. کسی که خیلی خوب میتواند خود را نمایش دهد. به این فضا اضافه کنید مگسهای نوستالژیکی را که در فضای این زیرزمین پرواز میکنند و یا نمیکنند، به هر حال فرقی هم نمیکند.
اجرا
این نمایشنامه به کارگردانی”ساناز بیان” در بخش پایاننامههای دانشجویی بیستوچهارمین جشنواره تئاتر فجر در تالار نو روی صحنه رفت. اولین نکتهای که در این اجرا جلب توجه میکند نوع خوانش و یا به عبارت بهتر نوع تدوین مجدد متنِ”مهاجران” برای این اجراست. در این اجرا نمایشنامه مورد بازخوانی و یا اقتباس قرار نمیگیرد. بلکه بخشهایی از نمایشنامه در اجرا حذف میشود. کارگردان در این جا به مانند تدوینگری عمل میکند که بعد از دیدن نسخهیِ نهایی فیلم، بخشی از فیلم را حذف میکند و بعد آن را روانه اکران عمومی میکند. در نمایشنامه تدوین شده توسط گروه برای اجرا نقطه پایان نمایش زودتر از جایی که”مروژک” مد نظر داشته قرار میگیرد. گروه اجرایی نمایشنامه را به طور کامل اجرا نمیکند، تا آن لحظهای از نمایشنامه که روی صحنه میآید، دستخوش تغییر چندانی نمیشود، اما قسمتهای پایانی نمایشنامه در اجرا حذف میشود. شکل تدوین این نمایشنامه برای اجرا شبیه است به فیلمنامه اقتباسی”ژان کلود کرییر” از رمان”طبل حلبی” نوشته”کنترگراس”. در این فیلمنامه نیز میتوان گفت”کرییر” به منبع اقتباس با توجه به شرایط رسانه سینما وفادار است اما بخش پایانی رمان به طور کل در فیلم مورد استفاده قرار نمیگیرد. نکتهای که باید به آن اشاره کنیم این است که نوع ساختار نمایشنامه”مهاجران” امکان چنین حذف و تدوینی را به گروه اجرایی میدهد. همان طور که پیشتر اشاره شد.
”مروژک” در هر گام ابعاد جدیدی از وجوه شخصیتی این دو نفر را برای مخاطب آشکار میسازد. با حذف بخشهای پایانی نمایشنامه گروه اجرایی تا بخشی از این لایه گشایی با”مروژک” همراه میشود و درست قبل از نقطهای که”مروژک” یک طوفان فکری را آغاز میکند و با سرعت بیشتری این لایه گشایی شخصیتی را پیگیری میکند، اجرای نمایشنامه به پایان میرسد. میتوان گفت گروه اجرایی بنا بر استراتژی خود علاقهای به عمیق شدن اجرا نشان نمیدهد و در سطح نمایشنامه”مروژک” حرکت میکند. البته با این توضیح که حرکتِ در سطح به هیچ عنوان به معنی خوانش ناقص نیست بلکه در نتیجه این حرکت محیط فرهنگی جدیدی برای اثر شکل میگیرد. به مانند این است که بگوییم گروه اجرایی با”مروژک” یک سفر را آغاز میکنند و در جایی از راه میگویند: ممنون آقای”مروژک”، علاقهای نداریم بیشتر از این ادامه بدهیم. باقی راه را باید تنها بروید.
ضمن این که در ارتباط با نمایشنامه”مهاجران” میتوانیم بگوییم که خود متن اجازه همراه شدنِ تا نیمه را به گروه اجرایی میدهد. در نتیجهیِ این نوع برخورد با متن از طرف گروه اجرایی مشخص میشود که گروه برای اجرای متن دارای یک استراتژی مشخص است. شکل این تدوین نشان دهنده شناخت و تسلط کارگردان بر ساختار نمایشنامه”مروژک” است اما نکته جالب این جاست که شکل این تدوین گواهی بر شناخت و تسلط دارد و شکل اجرایی همان نسخه تدوین شده از نمایشنامه گواهی بر عدم شناخت کافی کارگردان از نمایشنامه”مروژک” میکند!
در شکل اجرایی کارگردان به سوی ترسیم فضا در شکل فانتزی و کارتونی میرود. البته این حرکت میتواند خیلی آگاهانه و از روی عمد شکل گرفته باشد اما مسئله این است که ما هیچ نشانهای در متن که امکان این تصویرسازی فانتزی را به گروه اجرایی بدهد پیدا نمیکنیم.
”مهاجران” از جنس تجربههای”گروتسکِ” مرژوک همچون”کارول” و”استریپ تیز” نیست. هر چند بعضی از نشانههای نمایشنامههای گروتسک همچون طنز و یا ایدههای تئاتر معنا باخته را با خود به همراه دارد، ولی در نهایت مهاجران نمایشنامهای است تلخ و عبوس. به هنگام خوانش متن این تلخی چنان و در فضا موج میزند که وقتی در نیمههای نمایشنامه یکی از شخصیتها اشاره میکند به این که در شب تحویل سال نو قرار دارند، تعجب میکنیم، چرا که هیچ نشانهای از فضای سال نو، عید و تحویل سال در فضا وجود ندارد. تعجب ما در این جا نتیجهیِ تضاد فضای ساخته شده است با فضایی که معمولاً در چنین ایامی معمول است. اما در مرحله اجرا کارگردان با فضای طنز و فانتزی گونهای که ایجاد میکند پیشاپیش ما را به استقبال سال نو برده است و ما از این که این دو شخصیت در شب تحویل سال نو در چنین فضایی قرار گرفتهاند تعجب نمیکنیم چون خیلی هم در فضایی عبوس و تلخ قرار ندارند. برای نمونه فرض کنید زیرزمینی که باید تصویری باشد از اعماق یک جامعه به واسطه نوع طراحی صحنه، نور و پردههای سفید رنگی که گاهی نورهای رنگی بر آن تابانده میشود، حتی گاهی شیک و خوشگل هم به نظر میآید. اما تاثیرگذارترین عنصر در نزدیک شدن فضای اجرا به فضای فانتزی، عنصر بازیگری در اجرای این نمایشنامه است.
”کاظم سیاحی سحرخیز” بازیگر نقش”یی” در طراحی صدای خود از صداسازی استفاده میکند. ”بابک عبدالملکیان” به پوسته ظاهر شخصیت”آآ” قناعت میکند. در بازی او”آآ” تبدیل به یک روشنفکرِ همیشه ناراضیِ غرغرو میشود. در نتیجه تجسم بخشیدنی این چنینی”آآ” میشود روشنفکری که به هنگامی که صحبت از خوردن غذای سگ است، در یک زیرزمین صحبت از فلسفه میکند و به همین خاطر باید به او خندید. در حالی که صحبت کردن او از فلسفه بهانهای برای خندیدن نیست او فقط دارد به زبان خود صحبت میکند و اگر چنین نمیکرد به”مروژک” ایراد وارد میشد. این خطاها بیش از آن که از سوی بازیگران رخ داده باشد، نتیجه عدم هدایت صحیح از سوی کارگردان است، چرا که به خصوص در ارتباط با”کاظم سیاحی” مشاهده میشود که او پتانسیل و تواناییهای لازم برای ارائه یک بازی صحیح را دارد و معلوم نیست خطایی همچون صداسازی به چه منظور در بازی او رخ داده است. کارگردان میتوانست در همان جلسات اولیه تمرین و با یک تذکر ساده از شکل گیری این خطا جلوگیری کند.
دو نکته:
1- پیشتر اشاره کردیم که در نتیجه نوع تدوین نمایشنامه برای اجرا، گروه اجرایی تا جایی با مروژک در این فرآیند لایه گشایی شخصیتی همراه میشود. اما تا همان جایی هم که گروه با مروژک همراه است این شخصیتها چند بعدی، چند لایه و عمیقند. ما به دو شکل حرکت از عمق به سطح را در برخورد گروه اجرایی با متن مروژک احساس میکنیم. یکی در همان شکل تدوین نمایشنامه برای اجراست که پیشتر گفتیم به معنی خوانش ناقص نیست و تعریف یک محیط فرهنگی جدید است برای نمایشنامهیِ ”مهاجران”، اما شکل دوم حرکت از عمق به سطح را در شکل اجرایی نمایش میبینیم که مواردی را هم برای نمونه ذکر کردیم که این شکل دوم حرکت، جزء آسیبهای اجراست.
2- در میان چهار اجرایی که در بخش پایاننامههای دانشجویی جشنواره بیست و چهارم فجر دیدم. اکثر گروهها چندان هم در تعاریف یک گروه دانشجویی نمیگنجیدند. اکثر عوامل این نمایشها را پیشتر در جریان تولید حرفهای تئاتر و نه تئاتر حرفهای دیده بودیم و حالا موقعیتی ایجاد شده بود برای این که این افراد با پایاننامههای دانشجویی خود در جشنواره فجر حضور پیدا کنند. در این میان گروه تئاتر”قصه” چنین نبود. ”مهاجران” یک اجرایی دانشجویی است. با جسارتهای خاص تئاترهای دانشجویی و همچنین خام دستیهای چنین اجراهایی.