پیام میخائیل مهشک به مناسبت روز جهانی نمایش عروسکی
با چند عروسک در یک صندوق، آمدهام تا تجربه کنم و سرگرم کنم یتیمانی را که تا زانو در چالههای آب نمکی و آلوده ماندهاند و نتوانستهاند بگریزند
پیام جهانی
میخائیل مهشک
به مناسبت روز جهانی نمایش عروسکی بیستویکم مارس 2006 ـ اول فروردین 1385
این پیام را بعد از بازگشت از بوندا آکه در سوماترای اندونزی مینویسم، جایی که در صبح آفتابی پنجم دی ماه 1383 فاجعه امواج مرگبار سونامی با تمام قدرت یورش آورد. فقط در چند دقیقه یکصد و بیستوشش هزار نفر ناگهان بلعیده شدند و مردند، شاید درست در همین جا، جایی که اکنون ایستادهام. بله چنین بود که دل شکستگی و غمی سیاه بر چهرههای بازماندگان این فاجعه نقش بست.
با چند عروسک در یک صندوق، آمدهام تا تجربه کنم و سرگرم کنم یتیمانی را که تا زانو در چالههای آب نمکی و آلوده ماندهاند و نتوانستهاند بگریزند. شاید بهتر بود همراه کارگران عرق کرده در اطرافم که دارند دیوارهای خانههای ویران شده را باز میسازند من هم آجر برایشان میآوردم. البته اگر استخوانهای هفتاد و پنج ساله من توان این کار را میداشت.
در مقابل تمام مصائبی که این نیروهای طبیعی ویرانگر بر سر قربانیانشان فرو ریختهاند عروسکهای من در صندوقشان ماندهاند. در یک کلمه، همین نشان میدهد که ابزار ما در مقابل چنین حوادثی چقدر ناتوان است.
به هر حال نیروهای ویرانگر دیگر ـ نمونههای انسانی آن ـ هنوز حس نمیکنند شکست خوردهاند. بعد از هر فاجعه خونین به نظر میرسد انسان خود را برای یک آشوب دیگر آماده میکند. از بد به بدتر، انسان نمیتواند از بند بازی بر روی طناب آخرین تهدید سلاحهای هستهای دست بردارد، هر چند که از ازل بر هستی او نوشته شده باشد. ما همه آلوده به آن شدهایم.
امسال، در سال 2006 ، بشر باز هم به سوی مسابقه حتی قطب گرایانهتری بین آرمانهای گوناگون بنیادین مختلف، خواه در شرق و یا غرب، به سمت چپ یا به سمت راست فرا خوانده میشود. چگونه؟ با آلوده کردن آن چه برای دیگران عزیز است: اسلام، آزادی بیان، حیثیت انسانی یا دیگر ارزشهای حیاتی. حضور عروسک در بین تمام رخدادها میتواند خنده به لبها آورد. باعث میشود مردم بخندند، نه تنها با حس سنتی بلکه با شادی بخشیدن به تماشاگران: بیشتر به خاطر آن که دریابند چقدر ناتوان هستند.
نشان دادن ناتوانی ما برای حل آن چه در پیرامون ما اتفاق میافتد قدرت واقعی نمایش عروسکی است. چون بخشی از”باوجود همه اینها” است که بدون آن بشر از خیلی قبل نابود میشد.
زمان تغییر میکند. استاد نمایش عروسکی که، در روزگاران گذشته، میخواست جهان را نجات دهد، امروز اگر بتواند با اتکا به دستان خودش زندگی کند باید بسیار خرسند باشد. پس بیایید فروتن باشیم، اما راه را برای تحمل شکست باز نکنیم. بگذارید عروسکهای ما بر صحنه جان بگیرند، چون این کاری است که ما میدانیم چگونه انجامش دهیم، چون ما افتخار میکنیم کاری را انجام میدهیم که بیش از هر چیز دوستش داریم ـ چون پاداش ما همان احساسی است و خواهد بود که در بسیاری از قلبها برمیانگیزیم.