در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”آب مرا قصه کرد” نوشته”سیدمهرداد ضیایی” و کارگردانی”عباس غفاری”

روایت”آب مرا قصه کرد” دچار از هم گسیختگی می‌شود. گویی یک لحظه کوتاه بیش از حدِ معمول طولانی و کشدار شده بی آن که کلام پتانسیل لازم را برای ارتباط با تماشاگر در خود داشته باشد.

رضا آشفته:
نمایش”آب مرا قصه کرد” به نویسندگی”سیدمهرداد ضیایی” و کارگردانی”عباس غفاری” در ارتباط با تماشاگر متوقف می‌شود. اگر هر اثر هنری را به عنوان یک پدیده ارتباط گیرنده به شمار ‌آوریم، این ارتباط زمانی شکل می‌گیرد که تمامی عناصر موجود در اثر هنری در مسیری رو به تکامل به تاثیرگذاری در روح و روان تماشاگر منجر شود وگرنه اثر در جایی متوقف می‌شود و دیگر به ارتباط کامل ختم نمی‌شود. دستگاه فکری در نگارش متن و دستگاه اجرایی متناسب با متن ـ حالا بنا بر تحلیل کارگردان این دستگاه اجرایی باید گزینش شود ـ در شکل گیری یک جریان موثر، حضور فعالانه‌ای دارد. آن چه در روایت”آب مرا قصه کرد” حائز اهمیت است، سوژه و موقعیت قابل تاملی است که پیش روی تماشاگر قرار می‌گیرد. عباس(ع) با پرسش‌های درونی خود دست و پنجه نرم می‌کند. او که برادر امام حسین(ع) است و در کربلا رشادت‌های فراوانی کرده، در لحظاتی در کنار رود فرات در خلوت خود دچار چالش‌هایی زودگذر می‌شود. نگاه زمینی به شخصیت عباس(ع) موضوع را تامل برانگیز می‌کند. یک آن تماشاگر به رغم میل درونی و باور ذهنی‌اش، دچار شک و شبهه می‌شود مگر عباس(ع) با این عظمت ثبت شده از ایشان در تاریخ می‌تواند در چنین لحظاتی غوطه‌ور شده باشد. این نگاه”سیدمهرداد ضیایی” شخصیت عباس(ع) را برجسته می‌سازد تا این بار تماشاگر به گونه‌ای دیگر در جریان عظمت یک اسطوره مذهبی قرار گیرد. اما لغزش‌های روایتی و کلامی در متن ضیایی، از تبدیل شدن متن به اثری ماندگار ممانعت می‌کند. بنابراین در مجموع با اثری رو به رو می‌شویم که فقط بیانگر لحظه‌ای باشکوه از رویارویی عباس(ع) با پرسش درونی خود است، اما به جهت قصه پردازی یا دراماتیک شدن، روایت”آب مرا قصه کرد” دچار از هم گسیختگی می‌شود. گویی یک لحظه کوتاه بیش از حدِ معمول طولانی و کشدار شده بی آن که کلام پتانسیل لازم را برای ارتباط با تماشاگر در خود داشته باشد. نوعی درجا زدگی بی‌مورد در چالش عباس(ع) با خود موج می‌زند و آن قدر یک لحظه طولانی می‌شود که ضرباهنگ و ساختار کنش‌مند آن را از هم می‌پاشد. لحظه به لحظه تماشاگر نیز درمی‌یابد که فقط با یک سوژه ناب و دیدنی رو به رو شده اما بافت دراماتیک و روایتی متن دچار لغزش‌های فاحش شده که در ارتباط گرفتن با تماشاگر متن را از تکامل لازم دور می‌سازد. اما فرهیختگی متن به نگاه نویسنده برمی‌گردد که احتمالاً جشنواره همایش‌های عاشورایی شتابزدگی را در نگارش متن تزریق کرده باشد.
حالا با این متن از هم گسیخته و ناکامل باید”عباس غفاری”، به عنوان کارگردان آن قدر گلاویز شود تا در درجه اول متن به پتانسیل لازم اجرایی نزدیک شود که چنین امری ممکن نشده و باز هم احتمالاً کارگردان از آن شتابزدگی رنج می‌برد. از سوی دیگر کارگردان”آب مرا قصه کرد” در یک بلاتکلیفی در گزینش یک شیوه اجرایی منسجم از یک اجرای موثر بازمانده است. از یک سو برخی از تکنیک‌های تعزیه به صحنه حاکمیت می‌یابد و از سوی دیگر تئوری”فضای خالی” پیتر بروک در برخی از عناصر اجرایی سیطره یافته است بی‌ آن که منظور نهایی رسیدن به یک شیوه تلفیقی باشد یا لزومی بر این نوع شیوه تلفیقی در تحلیل و اجرای متن مستتر باشد. با آن که متن کاملاً درونی است و به جنبه‌های روحی انسان توجه خاصی دارد، بهتر از هر شیوه‌‌ای تئوری”تئاتر بی‌چیز” گروتفسکی می‌توانست جوابگوی یک اجرای موثر باشد. گروتفسکی به ارتباط آئینی در اجرا بهای زیادی می‌دهد و از آن جا که عباس(ع) یک الگوی آئینی و مذهبی به شمار می‌آید. اگر اجرای”آب مرا قصه کرد” با چنین فرآیندی منطبق می‌شد، بهتر می‌توانست تماشاگر را در شرایط موثر قرار دهد و همان ارتباط آئینی اجرا را در ذهن و روح تماشاگر ماندگار کند. اگر عباس(ع) با آن مقام و منزلت انسانی دچار پرسش می‌شود، ما در این روزگار در هر لحظه با وسوسه‌های بی‌شمار زمینی سر می‌کنیم بنابراین باید با نوعی ارتباط شهودی و حسی زمینه القاء و تحول در بنیان روحی و فکری تماشاگر ایجاد می‌شد. کارگردان وظیفه‌اش رسیدن به یک شیوه اجرایی موثر است که براساس داده‌های موجود در متن چنین امری محقق می‌شود. بنابراین درک و دریافت درست کارگردان، تحلیل قاطعی را در برخواهد داشت که منجر به انتخاب یک شیوه پویا و تاثیرگذار خواهد شد. ”عباس غفاری” با توجه به شخصیت عباس(ع) بر آن بوده که از تعزیه در ساختار نمایشی”آب مرا قصه کرد” استفاده کند بی‌ آن که به بازخورد اجرایی آن توجه داشته باشد، اما اگر نگره موجود در متن”سیدمهرداد ضیایی” در یک قالب یا شیوه اجرایی دیگر به ارتباط منطقی‌تر رهنمون می‌شد. این عدم سازگاری کامل تماشاگر با اجرا و متن نیز ریشه در این ناهماهنگی‌ها و ناهمخوانی‌های شیوه اجرایی دارد. حتی اگر بازی”کامران تفتی‌زاده” و”نیما رئیسی” به تعریف درست و قابل باوری نمی‌رسد یا بازی آنان دچار تکرار می‌شود، حضور ناقص متن و نبودن دستگاه اجرایی متناسب با متن دلالت بر این اشتباهات دارد. اگر در اجرا طراحی صحنه با آن که به شکل مجرد زیبایی خاص خود را دارد، اما به لحاظ اجرایی نمی‌تواند به تئوری‌های”تعزیه” یا”فضای خالی” پیتر بروک نزدیک شود. چون در نبودن آن فرات نایلونی نیز، به راحتی می‌شد آن تصویر را القا کرد.