مقدمهای بر نقد فمینیستی Feminist criticism
به نام خداوند قلم، زیبایی و عشق نصرالله قادری: عضو هیأت علمی دانشگاه هنر «شهود، گنجینة روح زن است. همچون وسیلهای آسمانی و جام بلورینی است که از درون آن میتوان با بینش و بصیرتِ درونی راز گونهای، مشاهده کرد. ما زنان ...
به نام خداوند قلم، زیبایی و عشق
نصرالله قادری:
عضو هیأت علمی دانشگاه هنر
«شهود، گنجینة روح زن است. همچون وسیلهای آسمانی و جام بلورینی است که از درون آن میتوان با بینش و بصیرتِ درونی راز گونهای، مشاهده کرد.
ما زنان از شهود و غرایزمان استفاده میکنیم تا چیزها را بو بکشیم. از همه حواسمان استفاده میکنیم تا حقیقت چیزها را کشف کنیم. از عقاید خودمان الهام بگیریم و خود را با آنها بپروریم، ببینیم چه چیزی برای دیدن هست، بفهمیم چه چیزی برای دانستن هست، حافظ آتش خلاق درونمان باشیم، و شناخت نزدیکی از چرخههای زندگی / مرگ / زندگیِ/ کل طبیعت داشته باشیمـ زنِ خودآگاه یعنی این.»1
نقد فمینیستی در ذات حقیقی خود به مسایل زنان در معنای گستردة آن نظر دارد. این شیوة نقد به عقاید و اندیشههایی که در اثر، در مورد زنان یا فرهنگ مرد سالاری به زبان زنانه و این که آیا اساساً بین نوشتن مرد و زن اختلافی هست؛ به نویسنده زن که چه جایگاهی دارد، به افکار و احساسات زنان دربارة خودشان که چگونه میاندیشند، چگونه باور میکنند، و چگونه این اندیشه و باور را بازتاب میدهند، به مسئلة مادر به مفهوم حقیقی آن؛ یعنی مظهر زایش، خلق، آرامش و رابطة این مادر با کودک که چه شکل و فرآیندی دارد، به نقش زنان در فرهنگ و جامعه و تأثیری که بر این دو پارامتر داشته است، به حقوق زنان که در سلطة فرهنگ مرد سالاری از بین رفته است و اینکه چگونه این حقوق باید اعاده شود و در حقیقت به برابری زن و مرد در دایرة خلقت، خلق و آفرینش هنری و خصوصیات ویژة هنر زنان، میپردازد. این شیوة نقد داعیة سیطرة هنری زنان بر مردان یا برتری آنان را ندارد، بلکه قوتهای بینظیر هشیاری زنانه را در خلق اثر تبیین میکند. نقد فمینیستی در آغازین گامهای خود به تبعیت از طرفداران «اصالت زن» نظریة «طرح تعارض / Conflict model» اجتماعی را پذیرفت. بر اساس این دیدگاه، ماهیت و نقش فردی انسان، نتیجة فرهنگی یکسان و فرآیند اجتماعی نظاممند نیست، بلکه این ماهیت و نقش فردی، محصول سازمان اجتماعی اساساً سلطهگر، ظالم و ستمگر است. از سویی دیگر، گروهی از نظریه پردازان این شیوة نقد، با وامگیری از استدلالهای مارکسیستی سعی کردند ظلمی را که بر زن در طول تاریخ روا داشته شده، بیان نمایند.
همچنان که مارکسیستها معتقد بودند که: سلسلة سلطة طبقاتی در تمامی سطوح اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک مانع از «خودشناسی / self-realisation» انسانی میگردد.
فمینیستها باور داشتند که: «نظام پدرسالاری / Patriarchy» در تمامی سطوح اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک، زنان را استثمار کرده است. نظام پدرسالاری، زن را به مثابه «طبقة اجتماعی» در نظر میگیرد. از ساحتی دیگر، فمینیستها به تفاوت میان «جنس طبیعی» که بیولوژی، آن را مشخص میکند و «جنس دستوری / Gendre» که ساختار فرهنگی، آن را تعیین میکند به شدت تکیه میکردند. بر این پایههای بنیانی بود که نقد فمینیستی متولد شد. این شیوة نقد در دهه 1960 شکل گرفت.
دهههای 1960 و 1970 دهة جنبشهای اعتراضی است. این جنبشهای معترض، عمدتاً در آمریکا پا گرفتند و بر یکدیگر تآثیر متقابلی را داشتند. برای گروهی جای تعجب دارد که این جنبشهای گوناگون چگونه توانستهاند بر یکدیگر تآثیر متقابل داشته باشند! برخی از این جنبشها با یکدیگر جنبههای مشترکی داشتند. از جمله:
ـ اعتراض به جنگ ویتنام.
ـ اعتراضهای دانشجویی به دلایل مختلف از جمله برنامة دروس، نهضت آزادی بیان والخ.
ـ نهضت آزادی سیاهان.
ـ نهضت آزادی همجنس خواهان.
ـ نهضت آزادی زنان.
ریشة مشترک همه این اعتراضها و جنبشها در یک نکته آشکار بود و آن نکته این بود که: باید آن چه را که تفکر مردانة آمریکایی سفید پوست طبقة متوسط خوانده میشد را تغییر داد و آن را اصلاح کرد.
مهمترین پدیدة این اعتراضها و جنبشهای اجتماعی در ساحت ادبی و در دهة 1960، زایش نقد فمینیستی بود. ما آگاهیم که نقد، شاخهای از مطالعات علوم ادبی، هنری است که با تعریف ادبیات و هنر، اصطلاحات ادبی و طبقه بندی و توضیح و تفسیر و تأویل و تبیین و تحلیل و ارزشگذاری سر و کار دارد. اما بر اساس سنت انتقادی نقد سنتی، نقد ادبیِ خوب جنسیت ندارد. اما نظریة نقد فمینیستی مدعی است که:
نقد ادبی ـ هنری که ادعای عمومیت دارد، اگر میخواهد دارای اعتبار شود باید مفهوم معنای هشیاری زنانه را در ذات خود لحاظ کند.
اصلاً فهم «هشیاری زنانه» اولین و اساسیترین معضل نظر پردازان شده است. آنها در پی درک این نکته هستند که یک «مرد» چگونه میتواند «هشیاری زنانه» داشته باشد؟ و به همین جهت، گروهی اعلام میکنند که اساساً جهتگیری اصلی نقد فمینیستی باید سیاسی و اجتماعی باشد. چرا که ریشة این گونه نقد در نقد مارکسیستی و نقد سیاسی است. این گروه، تنها به روساخت پروپاگاندای آغازین این جنبش توجه دارند و از درک ذات این شیوة نقد عاجزند. بنیان نظریة آنها بر این پایه متکی است که:
ـ نقدهای پیش از این دوره تماماً مردانه بودهاند.
ـ پس باید در تمام این نقدها تجدید نظر کرد.
ـ در این تجدیدنظر باید حقوق زنانه را لحاظ کرد.
ـ اگر لازم باشد تا شکل دادن مجدد نظام ارزشها هم باید پیش رفت.
این یکسونگری دگماتیستی خود عاملی شده است که بعدها هم به این جنبش حمله کنند.
اساساً نگاه یکسونگرِ دگمِ تحکمگرا در حیطة خلاقیت، جز ویرانگری، دستآورد دیگری ندارد. نمونة عالی این منظر را در «نقد اخلاقی» شاهدیم که چه فجایعی را رقم زد. تقسیم بندی تحکم آمیز «مردانه»، «زنانه» اگر با همین افراط اقدام کند، منجر به نظام سلطهگر «زن سالاری» به جای پدیدة شوم «مرد سالاری» خواهد شد. شاید به دلیل همین افراط بود که گروهی دیگر از هواداران این شیوة نقد به ارایة نظریة معتدلتری پرداختند که معتقد بودند:
هم نقد و هم ادبیات و هنر باید از حد دو جنس گذر کنند و به دیدگاهی دو جنسی برسند. این دیدگاه، نهضت جدیدی در نقد فمینیستی به وجود آورد که یکی از قدمهای اصلاحی مفید در این نوع نقد بود. فراخوان به دیدگاه «دو جنسی / Androgyny» ـ که نباید آن را با «همجنس خواهی» اشتباه گرفت ـ به معنی دو جنسی «زن» و «مرد» توآمان است.
مفهوم دو جنسی در برخی از مقالات «ویرجینیا وولف» نمود عینی دارد. شاید به همین دلیل است که از وولف به عنوان فمینیست نام میبرند. اما مفهومی را که وولف در مقالات خود مطرح میکند به معنای دو جنسی بودن «ذهنی» است. از منظر «کارل گوستاویونگ» هر مردی، زنی در درون خود و هر زنی، مردی را در درون دارد. کارل گوستاویونگ، اعمال اساسی انسان را به چهار شاخه تقسیم میکند:
1ـ اندیشه / Thinking.
2ـ احساس / Feeling.
3ـ حس / Sensation.
4ـ الهام / Intuition.
یونگ معتقد است که جنبههای خودآگاه شخصیت مرد به طور کلی «اندیشه» و «حس» است. مرد «احساس» و «الهام» را پس میزند. حال آن که در شخصیت زن، «احساس» و «الهام» غلبه دارند و «اندیشه» و «حس» سرکوب میشوند. جنبة زنانة سرکوب شده در شخصیت مرد را Anima روح زنانه و جنبة مردانة واپس زدة شخصیت زن را Animos روح مردانه مینامند. حال، هواداران نظریة دو جنسی با تکیه بر این دیدگاه، انسان متعادل را انسانی میدانند که Anima و Animos او با هم در حال تعادل قرار گیرند و یکی بر دیگری غلبه نکند. این مفهوم را به خوبی در آثار برخی از نویسندگان بزرگ مثل «هرمان هسه» «ویرجینیا وولف» میتوان دید. در آثار این نویسندگان، کاراکترها هم مذکرند و هم مؤنث. منتها این وضع، روحی و ذهنی است. در اساطیر و مذاهب قدیم و در جامعه «آرکائیک» هم با موجوداتی مواجهایم که بالفعل هم مذکرند و هم مؤنث و یا نه مذکر و نه مؤنث هستند.
دعوت به نگاه دو جنسی در نقد فمینیستی در این کلام «جوزفین داناوان» به خوبی مشهود است:
«زیباییشناسی زنانه، زمینه را برای ادغام تجاربی که در فرهنگ ما «زنانه» نام گرفتهاند، در فرآیند نقد فراهم میآورد.»
در این نظریه فرض بر این است که فرهنگ ما تا به اینجا سمت و سویی مردانه داشته است. محتوای کلام «داناوان» این است که نهضت دو جنسی در نقد فمینیستی با دیدگاه ادغام زیباییشناسیها و حسپذیریهای مردانه و زنانه و در نتیجه، غنای فرهنگ ما و شاید حتی رستگاری آن پیش خواهد رفت. این مفهوم و معنا را میتوان به تفصیل بیشتر در مقالة «انیس پرت» مشاهده کرد. او در جُستار «نقد فمینیستی جدید: کاوش در تاریخ فضای تازه»
/ The new feminist criticisms : Exploring the History of the New space / Annis V.Pratt.
بر این باور تأکید دارد که: نقد کهن الگو از لحاظ درک نقش زنان اشکال دارد. «پرت» اساساً خودش در زمینة نقد کهن الگو آموزش دیده و همچنان در نقد خود از این شیوه بهرهمیگیرد، اما با این همه بر این نظریه ایراد هم دارد. «پرت» معتقد است که:
«خود یونگ، در اواخر عمر، اذعان داشت که یکی از مشکلات اصلی او و پیروانش گرایش آنان به قرار دادن زنان درست در جایی که سایة مرد میافتد بود. به همین دلیل احتمالش بسیار زیاد است که مرد، زن را با سایة خودش اشتباه بگیرد. بعد، وقتی میخواهد این سوء تفاهم را رفع کند، معمولاً به زن، ارزش بیش از حد میدهد و به کمبودهای او اعتقاد مییابد.»
«پرت» با اینکه از بینش یونگی بهرههای فراوانی برده است اما از ساحت نقد فمینیستی جدید انتقادهایی هم بر او دارد. «آرکی تایپ / Archetype» های یونگی عبارتند از: آنیما ـ آنیموس ـ نقاب ـ سایه ـ عبور از رود ـ تولد دوباره و ...
اما پیچیدهترین کهن الگوی یونگی «مادینه روان / Anima» است.
«آنیما مظهر طبیعت زنانه در روان مردان است. یعنی روح مؤنث مرد است یا آن بخش از روح مردان است که زنانه است. به نظر یونگ، هر مردی تصویر جاویدانی از یک زن در خود دارد. همین آنیماست که الهامبخش آثار هنری است.»
«مادینه روان» تصویر روح است. روحِ نیروی زندگی یا انرژی حیاتی انسان. خود یونگ در تعریف «مادینه روان» در معنای روح آن میگوید:
«مادینه روان چیزی زنده در انسان است، که هم خود زنده است و هم مایة زندگی است ... اگر جهشها و تلألوهای روح نبود، انسان در بزرگترین شهوت خود یعنی بطالت میگندید.»
یونگ در ادبیات، کاراکترهایی چون: هلن تروا، بئاتریسِ دانته، حوایِ میلتون را تجسم مادینه روان میداند. بر اساس نظریة یونگی، هر کاراکتر مؤنثی که اهمیت یا قدرت غیرعادی دارد، احتمالاً نمادی از مادینه روان است. مادینه روان نوعی میانجی بین منِ «ارادة هشیار یا خود متفکر» و ناهشیاری یا جهان درونی فرد است.
معتقدان به شیوة نقد فمینیستی در برابر گروهی که باور دارند نقد ادبی و هنریِ «خوب» فارغ از جنسیت نویسنده است و استدلال میکنند که نقد معتبر باید «بیطرفانه» باشد، با دیدگاه «هشیاری زنانه» و «دیدگاه دو جنسی» به مقابله میپردازند. یکی از نظریات مطرح در این شیوة نقد مربوط به «شو والتر» است. «والتر» در کتاب: «ادبیات خودشان: رماننویسان انگلستان از برونته تا لسینگ» سه گام را در نویسندگی زنان مطرح میکند. والتر این سه گام را چنین دستهبندی کرده است:
1ـ peminine / زنانه: در این مرحله زنان هنرمند میخواهند با فرهنگ مرد مدار رقابت کنند.
2ـ Feminist / طرفداران تساوی حقوق زن و مرد: در این مرحله زنان به موقعیت نابرابر خود در برابر مردان اعتراض دارند.
3ـ Female / مؤنث : در این مرحله نوعی داستان زن محورانه خلق میشود.
اما مهمترین دیدگاه او طبقهبندی نقد فمینیستی است. او این شیوة نقد را به دو گونه تقسیمبندی میکند:
1ـ ارزیابی و نقد مجدد آثار زنان.
2ـ ارزیابی و نقد مجدد ادبیات از دیدگاه زنان.
«شو والتر» برای گونة اول اصطلاح خاصی را وضع میکند. او گونة اول را «(Gynocritics) Gynocriticism» مینامد. این گونه نقد، نقد خلاق است. در این گونه، تکیه بر «زنِ نویسنده» است. و به این سوال اساسی پاسخ میدهد که آیا بین نوشتار زنان و مردان تفاوت وجود دارد؟ آیا نوعی زبان زنانه داریم؟ با تکیه بر «نگاه زنانه» به «زبان زنانه» میرسیم. در مباحث فمینیستها هم این هر دو جنبة زبان و نگاه توآمان مطرح شدهاند. به همین دلیل آنها گاهی از اصطلاح «زبان زنانه Feminine Ecritare» و زمانی از اصطلاح «مکالمه و منطق زنانه / Female Discourse» استفاده میکنند.
اما در گونة دوم یعنی ارزیابی و نقد مجدد ادبیات از دیدگاه زنان، ما با «زن خواننده» و «قرائت زنانه / Feminist critique» رو به رو هستیم. این گونه، از منظر والتر خلاق نیست و جنبة تحقیق و تتبع دارد. در گونة دوم، منتقد از شیوههای مرسوم نقد، خصوصاً نقد مارکسیستی و به طور کلی نقد سیاسی و اجتماعی و نقد روانشناختی برای توضیح وضع زنان بهره میگیرد.
نقد فمینیستی نیازمند «تجربة زنانه» است. زن به عنوان یک پدیده، مخلوقی اسرارآمیز است و تفسیر رفتارهایش دشوار است اما غیر ممکن نیست. زنان به عنوان مخلوقات طبیعت با مردان متفاوت هستند. علایق، عواطف و نیازهایشان را ماهیت زیستشناختیشان معین میکند. رفتار عجیب آنان به علت ترشحات غدهای و فعل و انفعالات جسمیشان است که برای مردان ناشناخته است. نکتة دیگری که باید در مورد زنان به آن توجه داشته باشیم «واکنش» آنهاست که گاه به دلایلی، جنجالی و پر تشنج است. این گونه واکنشهای هیستریک اهمیت معنایی دارند. نکتة حایز اهمیت در اینجا خود کلمه «هیستری یا تشنج / Hysteria» است. کلمه هیستری از معادل یونانی «زهدان / هیسترون» گرفته شده است که یونانیان آن را منشأ بیماریهای مخصوص زنان میدانستند. بنابر یک اعتقاد یونانی، افسردگیهای زیانآور به دلیل امساک جنسی، از زهدان بر میخیزد. خود همین نگاه هم از جایگاه پدرسالارانهای برخوردار است. ما برای درک و فهم معنای واقعی «نقد فمینیستی» نیازمند درک و هضم «تجربة زنانه» هستیم. از سویی دیگر، کسی که فاقد روح «هشیاری زنانه» است اساساً این گونه نقد را فهم نمیکند. از جهتی دیگر نگاه افراطی به این گونه برتری طلبیِ سلطهجویانة زنان بر مردان است که به اندازة منظر مرد سالارانه مخرب و ویرانگر است. نقد فمینیستی تلاش میکند که به این سؤال پاسخ دهد که آیا چیزی به نام «زبان زنانه» وجود دارد؟ آیا همان طور که در نقد زن نویسنده / Gynocritics این بحث مطرح است که اساساً بین نوشتار زنان و مردان تفاوت هست، به این دلیل ما نوعی زبان زنانه داریم؟ اگر نقد فمینیستی هیچ دستآوردی برای ادبیات و هنر نداشته باشد، نشر «هشیاری زنانه» مفهومی است که بیتردید اگر درک شود، هنر و ادبیات را دگرگون میکند.
از منظر نقد فمینیستی سلطة مردان بر فرهنگ ادبی ـ هنری بلامنازع بوده است. از جنبة تاریخی، بسیاری از زنان در محدودة قیود نظام پدرسالاری یا به عبارت دیگر «حکومت پدر» به خلق آثار خود پرداختهاند و به دلیل تحمیل این نظام سلطهگر بوده است که زنان، متدهای عام فرهنگی مردانه را تقلید کردهاند. زنان، چه بسیار که مجبور بودهاند برای پنهان ساختن جنسیتشان با نام مستعار و یا بدون ذکر نام به خلق اثر بپردازند. این دومین و مهمترین درسی است که نقد فمینیست به نظام مرد سالار میدهد. هر چند که این نگاه سلطهگر در دنیای مدرن با شکل و شمایل دیکتاتور مآبانة جامعة سنتی ارائه نمیشود. اما همچنان با سلطهگری حاکمیت دارد و گاه چنان موفق عمل کرده است که زنان هنرمند را «الینه» کرده و با این دگرگونی به سلطة خود ادامه داده است.
نقد فمینیستی یکی از شیوههای نقد جامعة معاصر است که در دو طیف افراط و تفریط عمل کرده است. و در جنگ این دو طیف، ذات نقد فمینیستی همیشه پنهان مانده است. مفهوم معنای «هشیاری زنانه» اولین گامِ درکِ ذاتِ نقدِ فمینیستی است.
منابع و مأخذ
1ـ زنانی که با گرگها میدوند./ کلاریسا پینکو لاراستس ـ ترجمه سیمین موحد ـ نشر پیکان ـ تهران ـ چاپ اول ـ 1383ـص97-96.
2ـ مبانی نقد ادبی / ویلفرد گِرین و دیگران ـ ترجمه فرزانه طاهری ـ انتشارات نیلوفر ـ تهران ـ چاپ دوم ـ 1380.
3- Elaine showater, Aliterature of Their own: British women Norelists from Bronte to Lessing Princeton N.J: Princeton university press , 1977.