در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به کارکرد”سکوت” در نمایشنامه‌های”هارولد پینتر”

مکث در آثار او حاصل اختلال در مراوده بشر در جهان امروز است. معمولاً در مکث یکی از طرفین لحظاتی از ادامه مراوده باز می‌ماند و یا از آن خودداری می‌کند. زمانی سکوت فرا می‌رسد که طرفین گفت‌وگو هر دو از ادامه کلام باز می‌ایستند. سکوت، شکست مراوده در بین آدم‌های نمایش پینتر است.

بابک طباطبایی:
مقاله ذیل تلاشی است برای آشنایی بیشتر با آثار نمایشنامه‌نویسی به نام”هارولد پینتر”. در این مقاله، سیاهه‌ای از نحوه اجرای مکث در آثار نمایشی هارولد پینتر ارائه می‌شود. مقاله ذیل در دو قسمت ارائه می‌شود: مکث به مثابه یک تکنیک و دیگری مکث در آدم‌های جهانِِ پینتر. امیدوارم بابت تمام کاستی‌ها پوزش نگارنده را پذیرا باشید.
مکث به مثابه یک تکنیک پیچیده و ظریف
خلق یک صحنه ارزشمند صرفاً منوط به یک محتوای غنی نمی‌شود بلکه توام با آن می‌بایست حاوی جذابیت در فرم نیز باشد. چرا که احساس جذبه در صحنه وابسته به آفرینش هم‌زمان زیبایی در فرم و محتواست. ضعف کارگردانی در ارائه هر یک از این دو مقوله باعث واکنش‌ منفی تماشاگران و عدم موفقیت یک اجرا خواهد شد. تنظیم مناسب ریتم از جمله مقوله‌هایی است که باید آن را در چارچوب فرم نمایش مورد بررسی قرار داد. یک کارگردان خوب توان آن را دارد که واکنش مخاطبان خود را پیش‌بینی نماید چرا که جدای از امرِ مدیریت صحنه، باید اجرا را از چشم یک ببیننده نیز بررسی کرد.
ریتم یکی از مولفه‌های موثر در فرم صحنه محسوب می‌شود.
گاه لازم است پیش از یک موقعیت با ریتم سریع، بینندگان در آرامش فرو روند و نیز بالعکس. چرا که یکنواختی در ریتم باعث کسالت و کدورت خاطر تماشاگران خواهد شد. ریتم در تئاتر نه تنها از نحوه بیان دیالوگ‌ها بلکه با استفاده صحیح از مکث و سکوت نیز می‌تواند خلق شود. بدیهی است که مکث و سکوت‌ها به مثابه تاخیری در بیانِ گفتار ریتم صحنه را کندتر می‌کنند. باید گفت این ساده‌ترین نحوه استفاده از مکث و سکوت‌ها در تئاتر است که آن را به تغییر ریتم برای ایجاد جذابیت در صحنه تعبیر می‌کنیم. ولی قرار بر این است که ما به موارد بیشتری از کاربردهای مکث و سکوت در صحنه بپردازیم. بد نیست ضمن مطالعه قطعه ذیل، واکنش مخاطب را در فرصتِ ایجاد شده به واسطه عنصر مکث و سکوت، در نظر بگیریم.
مکس و لنی(پدر و پسر) در مورد روت، همسر تد(برادر لنی) صحبت می‌کنند. آن‌ها دریافته‌اند که روت، زنی بی‌قید و وِل‌انگارست.
«لنی: من فکر بهتری به نظرم آمده. چطور است او را با خودم ببرم به ؟؟.
مکث
مکس: یعنی دست به کارش کنی؟
مکث
مکس: این را می‌گویند جرقه نبوغ. می‌خواهی بگویی او خودش می‌تواند پول دربیاورد... طاقباز؟» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
چنین فاصله‌هایی، فرصتی است تا تماشاگر صحنه، بیشتر و بیشتر تحت توجه و تاثیر موضوع و موقعیت به وجود آمده قرار گیرد. هدایتگر صحنه، همان طور که به بیننده‌اش اجازه می‌دهد از نقاطی از نمایش به سهولت بگذرد، با چنین حربه‌هایی، مخاطب خود را وادار می‌کند که به قسمت‌هایی از نمایش بیش از پیش توجه نشان دهد. او براساس برداشت خود از فضاهای متعدد یک نمایش و اهدافی که پی جوی آن است، ناقطی از نمایش را برجسته و نقاطی دیگر را در سایه قرار می‌دهد. مکث، حربه‌ای مهم برای هدایت و کنترل تمرکز مخاطب است. این موضوع را می‌توان به تشدید فضا و احساس صحنه نیز تعبیر کرد. بد نیست به صحنه یک درگیری در فضای بسته در حالی که دو طرف چاقویی در دست دارند، دقیق‌تر نگاه کنیم:
«بیل: من کاردمو میذارم زمین.
جیمز: خوب من ورش می‌دارم.
بیل: حالا دو تا داری.
جیمز: تازه یکی هم توی جیب شلوارمه.
مکث
جیمز: می‌خوای اونو بخوریش؟
بیل: تو می‌تونی؟
مکث
جیمز: زود باش بخورش.» (از نمایشنامه کلکسیون)
بهتر است هر چه سریع‌تر به سراغ دو سوالی اساسی در این زمینه برویم:
روند کار سکوت به چه صورتی است و چه چیزی باعث تحرک بیشتر مخاطب می‌شود؟
«مکث
هاری: کی می‌توانست باشه؟
بیل: نمی‌دونم.
هاری: خیلی هم اصرار داشت با تو حرف بزنه. گفت دوباره تماس می‌گیره.
مکث
هاری: کی می‌تونست باشه؟
بیل: گفتم که... اصلاً نمی‌تونم حدس بزنم.» (از نمایشنامه کلکسیون)
اگر بخواهم دقیق‌تر اتفاقی به نام مکث را کنکاش کنیم به نتایج بسیار ساده و در عین حال بسیار پراهمیت برمی‌خوریم. روند متداول گفت‌وگو در نزد عموم، گفت‌وگوی متداوم است. بنابراین بروز یک وقفه در این روندِ غالباً متداوم، ذهن ما را دچار یک سوال می‌کند. چرا؟ طبیعت ذهن انسان(مخاطب) که منتظر استمرار گفت‌وگوهاست، پی جوی دلیلی برای فضای عدم گفت‌وگو می‌شود. اگر جوابی نیابد، نکته‌ای مبهم در ذهن باقی می‌ماند و مخاطب پی جوی کشف رمز می‌شود. این خود باعث خلق تعلیق در صحنه می‌شود. اهمیت این نوع تعلیق زمانی بارزتر می‌شود که بدانیم چنین فرآیندی به طور نابخود در ذهن انجام خواهد شد.
به گفت‌وگوی این زوج نگاهی می‌اندازیم:
«استلا: من دارم می‌رم.
مکث
استلا: امروز خونه نیستی؟
مکث
جیمز: نه.
استلا: ها... تو باید اون آدم‌هایی که از ...
مکث
استلا: تو می‌خوای چه کار کنی؟
مکث(جیمز خارج می‌شود)
استلا: جیمی...
مکث
استلا: تو بیرون میری؟
مکث
استلا: امشب خونه‌ای؟» (از نمایشنامه کلکسیون)
قرار نیست که جست‌وجوی دلیل، بی‌پاسخ رها شود. مخاطبان برای یافتن علت وقفه ایجاد شده در فضای صحنه و مابین دیالوگ‌ها، تمرکز بیشتری معطوف می‌دارند. و در این بین برخی دیالوگ‌ها از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شوند. یعنی همان دیالوگ‌های محدوده. آخرین دیالوگ بر زبان رانده شده در فاصله وقفه ایجاد شده، چندین بار در ذهن مخاطب مرور خواهد شد. لذا این نوع دیالوگ‌ از اهمیت فوق‌العاده برخوردار خواهد گشت.
«جیمز: من زیتون می‌خوام.
استلا: زیتون؟ ما زیتون نداریم.
جیمز: از کجا می‌دونی؟
استلا: می‌دونم.
جیمز: رفتی دیدی؟
استلا: لازم نیست ببینم. من می‌دونم چی دارم.
جیمز: تو میدونی چی داری؟
مکث
جیمز: چرا زیتون نداریم... » (از نمایشنامه کلکسیون)
نکته اساسی در این بحث فرعی سوالی محوری است که توسط جیمز گفته می‌شود:
تو می‌دونی چی داری؟
از سوی دیگر وقفه ایجاد شده توان شنوایی مخاطب را بالاتر می‌برد. او با کنجکاوی بیشتری منتظر یافتن جواب در بین دیالوگ جدید است. به عبارت بهتر، دیالوگ پس از مکث به مثابه اولین نتِ بعد از سکون، ارزش خارق العاده‌ای در بردارد. برای مثال می‌توانیم به مثال شماره 3 نگاهی دوباره بیاندازیم. آن جا که ”هاری”، هم اتاقی بیل، پس از مکث، از او می‌پرسد:
«مکث
کی می‌تونست باشه؟»
این صرفاً بینندگان نیستند که به دیالوگ‌های محدوده مکث، توجه بیشتری نشان می‌دهند، متن اصولاً در دیالو‌گ‌های محدوده ذیل، اهمیت فوق‌العاده‌ای می‌یابد. به عبارت بهتر، نویسنده قاعدتاً به اهمیت چنین دیالوگ‌هایی واقف است، چرا که در یک روند گفت‌وگو، برخورد به دیالوگ‌هایی که مسئله بنیادین نمایش هستند، باعث توقف و درنگ در نقش‌ها خواهد شد. بحث در این زمینه را به بعد واگذار می‌کنیم، ولی به طور خلاصه می‌توان گفت دیالوگ پیش از مکث، نشان از بروز یک مشکل اساسی دارد و دیالوگ پس از آن تلاشی است برای برون رفت از مسئله پیش آمده. در عین حال، استفاده از تکنیک مکث، محدود بروز یک مشکل در مراوده و ... نمی‌شود. بلکه می‌تواند صرفاً برای پراعتبار کردن یک جمله مورد استفاده قرار گیرد.
بدیهی است مطابق آن چه در مورد دیالوگ پیشین و پسین از سکوت گفته شد، لاجرم، دیالوگ منحصری که به دو مکث متوالی ختم شود، از اهمیت و ارزش غیرعادی‌ای برخوردار می‌شود. چنان که می‌توان آن را مجزا از نمایش، تا حد یک شعار، در نظر بگیریم.
دیویس، پیرمرد بیچاره و بی‌ سرپناه، این گونه از وضع خود می‌گوید:
«دیویس: به نظرم اومد بارون‌ها می‌ریخت رو سرم.
مکث
دیویس: انگار کوران درست رو سرو مغز من بود.
مکث» (از نمایشنامه سرایدار)
مکس که در فرهنگ پایینِ شهری زندگی می‌کند، فرزندش را این گونه به ورزش مشت زنی توصیه می‌کند:
«مکس: مشت زنی ورزش آدم‌های حسابی است.
مکث
مکس: بهت می‌گم چه کار باید بکنی. باید یاد بگیری چه طور از خودت دفاع کنی. تنها عیب تو، تو مشتی زنی همین است. تو نمی‌دانی چه طور از خودت دفاع کنی و حمله کنی.
مکث
مکس: اگر این دو تا کار را یاد بگیری می‌توانی قهرمان بشوی
مکث
جوئی: می خودم می‌دونم چه طور از عهده‌اش برآیم.» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
در واقع کنایه مشت زنی، اشاره‌ای است به زندگی اجتماعی این دو. مکس به فرزندش توصیه می‌کند که برای در امان ماندن از خطرات باید درنده خو باشد. چرا که این کار آدم‌های حسابی است. مکثی در این بین، عبارات فوق را چنان با اهمیت کرده‌اند که نحوه بیان آن‌ها، لاجرم از آن چه در سیر نمایش می‌گذرد(دیالوگ‌ها) مجزا می‌شود.
وظیفه خطیر و در عین حال بسیار حساس کارگردان در این بین یافتن مکان صحیح استفاده از وقفه مکث در دیالوگ‌هاست. هدایتگر صحنه پیش از شروع یک تمرین، می‌بایست بر متن به طور کامل مسلط گردد. برای این کار لازم است او رمز نوشته را دریابد. رمز یک قطه نمایشی، نقطه ارتباطی پنهان بین نویسنده و کارگردان است. ما اصطلاحاً به این رمز، زیر متن می‌گوییم. زیر متن در واقع چیزی نانوشتنی و ناگفتنی است و آن واقعیت و جوهر صحنه است که شامل اتفاقات و دیالوگ‌ها نیست.
بحث ما به بیراهه نرفته است، هدف از اشاره به زیر متن دقیقاً در بحث مکث‌ها و سکوت‌ها جای ویژه‌ای به خود اختصاص می‌دهد. یک مکث مناسب، دقیقاً توجه مخاطب خود را به اتفاق در شرف وقوع متمرکز می‌کند. مکث‌ها، زیر متن را برجسته می‌کنند. چرا که مکث‌ها همان دیالوگ‌های نانوشته و ناگفته هستند.
«بیل: (به جیمز) خوب از ملاقاتتون خیلی خوشحال شدم. وقتی هوا بهتر شد بازم سری به ما بزنین.
مکث
(جیمز، بیل را بر زمین می‌اندازد و می‌خندد» (از نمایشنامه کلکسیون)
در مثال پایین، ”میک” از”دیویس” می‌خواهد که اسمش را بگوید ولی آن چه اهمیت دارد این نیست، بلکه او می‌خواهد در پس کلمات، قدرت خود را بر”دیویس” تحمیل کند.
«میک: اسمت چیه؟
دیویس: من تو رو نمی‌شناسم. اصلاً نمی‌دونم کی هستی؟
مکث
میک: ها؟
دیویس: جنکینز» (از نمایشنامه سرایدار)
و در مثال بعدی، مکس در مورد زن مرحومش و توانایی‌های او صحبت می‌کند. توجه کنید که چگونه کلمه‌ای که بین دو مکث قرار گرفته از اعتبار بالایی برخوردار می‌شود.
«مکس: من روزی بیست‌وچهار ساعت تو مغازه کار می‌کردم. اما زنی با مغز که اراده‌ای از آهن و قلبی از طلا داشت گذاشته بودم تو خانه. درست است سام؟
مکث
مکس: چه مخی؟
مکث
مکس: باید بدانی که برایش دست و دلباز بودم... » (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
واقعیت چیزی عکس آن است که مکس بر زبان می‌داند. در واقع او دروغ می‌گوید و دیالوگ‌هایی که برای خوب جلوه دادنِ همسرش استفاده می‌کند، به همراه مکث‌های لو دهنده، همه چیز را برملا می‌کند.
تا بدینجا مواردی از مسئولیت کارگردان در برجسته کردن عناصر متن به وسیله مکث و سکوت را مورد بررسی قرار دادیم. گفتیم که بازیگران متبحر، خود توانایی به کار گیری دقیقِ وقفه در دیالوگ‌های خود را دارند، و حالا می‌پرسیم در این بین وظیفه نویسنده چیست؟ یعنی آیا نویسنده می‌بایست در متن خود، مکان مکث‌ها را مشخص سازد؟
البته به هیچ عنوان چنین وظیفه‌ای بر عهده نویسنده نیست. اصولاً به کار گیری مکث در زمره نوشته نمی‌گنجد و بر عهده کارگردان و بازیگر می‌باشد. با این وجود در تمام مثال‌هایی که آورده‌ایم، نویسنده به طور مکتوب از مکث و سکوت در نوشته‌های خود استفاده کرده و به آن‌ها تاکید کرده است. به نظر می‌رسد متن‌های”هارولد پینتر” توجه زیادی به امر کارگردانی و حتی بازیگری دارند. به طور مثال در قطعه ذیل بازیگران، مشخصاً در مکث‌ها در حال سنجیدن واکنش طرف مقابل و سبک سنگین کردن یکدیگر هستند:
«مکث
لنی: گیلاست رو بده به من.
روت: نه
مکث
لنی: پس خودم می‌گیرمش
روت: اگر گیلاس را بگیری.... من هم تو را می‌گیرم.
مکث» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
شاید بتوان گفت که پینتر، نوشته‌های خود را پیش از اجرا، کارگردانی نموده است. البته این از اختیارات یک نویسنده بدور است حتی اگر او را یک کارگردان ـ نویسنده بنامیم. هر چند تئاتر مدرن در ارتباط نزدیک نویسنده و صحنه شکل می‌گیرد و عناصری چون زیر متن و فضا در این تئاتر اهمیت حیاتی می‌یابند، ولی این دلیل نمی‌شود تا نویسنده‌ای بخواهد متن خود را پیش کارگردانی کرده تا بدانجا که جای دقیق مکث‌ها و سکوت‌ها را مشخص کند. در چنین حالتی بایست بگوییم که به بیراهه رفته است. تنها چیزی که ما را از این نتیجه‌گیری باز می‌دارد این مسئله است که نویسندگان تئاتر امروز را نه یک انسان معمولی، بلکه یک اندیشمند و نظریه‌پرداز در نظر گرفته باشیم و به جای توجیه دلایل تکنیکی و فرم گرایانه در آثار یک نویسنده، به این بیاندیشیم که در پس این وقفه‌های بین دیالوگ‌ها، چه اندیشه‌ای نهفته است؟


مکث از نوع پینتر

«استلا: امروز موافقی بریم بگردیم؟
مکث» (از نمایشنامه کلکسیون)
جواب جیمز همسر استلا به سوال او البته منفی و حاوی کلمه”نه” است. ولی او ترجیح می‌دهد در برابر سوال همسرش سکوت کند، چرا که جواب ندادن به سوال استلا بر شدت وخامت اوضاع می‌افزاید. در این جا مکث حاوی عبارت”نه” است. رد یک درخواست در شرایط و حالات بسیار متنوعی امکان پذیر است ولی انگار درخواست استلا توسطِ مکثی که جیمز خالق آن است، نوع بخصوصی از شرایط بینابین این دو زوج را معرفی می‌کند.
«جیمز: می‌خوام برم ببینمش.
استلا: ببینیش؟ چه کسی رو؟
مکث
استلا: چرا؟» (پیشین)
البته مکث‌هایی از این نوع همیشه حاوی عبارت نفی نیستند. در مثال فوق جیمز از بردن نام شخص مورد نظر(بیل) خودداری می‌کند تا همچنان بر وخامت اوضاع بیافزاید. استلا از بازی‌ای که در پیش گرفته است به نتیجه‌ای نمی‌رسد و ناچار به موضوع اصلی بازمی‌گردد.
تقریباً مکث‌ها می‌توانند حاوی هر عبارتی باشند. عباراتی که هم سوال کننده و هم سکوت کننده و هم تماشاگران آن را از روی وقفه ایجاد شده به وضوح درمی‌یابند. در قطعه ذیل وقفه ایجاد شده نشان دهنده پاسخ مثبت جیمز است.
«استلا: تو تا حالا اونو ندیدی.
مکث
استلا: کی دیدیش؟
جیمز: دیشب شامو با هم خوردیم.
استلا: چی؟
جیمز: میزبان خوبیه.» (پیشین)
چنین مکث‌هایی البته تجربه‌ای جدید محسوب نمی‌شود وجود چنین مکث‌هایی که در غیاب عبارت‌های واضح ظاهر می‌شوند و گذشته از این نیز در نمایشنامه‌ها مرسوم بوده است. لذا همان طور که هیچ مجالی برای بحث در مورد آن‌ها باقی نمی‌ماند، وجه تمایز آثار پینتر نیز به حساب نمی‌آیند. بحث ما پیرامون نوع دیگری از مکث است که در آثار هارولد پینتر به وفور یافت می‌شود و ما در این جا سعی می‌کنیم در مورد لزوم و یا عدم لزوم چنین مکث‌هایی، این که در حیطه کارگردانی می‌گنجد و یا در خور مکتوب شدن در نمایشنامه است صحبت کنیم.
در این جا سیاهه‌ای از آن چه به درک مکث‌های پینتری کمک‌مان می‌کند، ارائه می دهیم.
به مراوده”مگ” و”پتی“، زوجِِ پیر نمایشنامه ی”جشن تولد” نگاهی می‌اندازیم.
«(پتی، روزنامه می‌خواند)
مگ: روزنامه امروزه؟
پتی: آره.
مگ: خبرای خوب داره؟
پتی: بد نیست.
مگ: چی نوشته؟
پتی: چیز مهمی نیست.
مگ: دیورز از او خوباش برام خوندی.
پتی: آره اما اینو هنوز تموم نکردم.
مگ: وقتی به جاهای خوبش رسیدی، بهم می‌گی؟
پتی: آره.
مکث
مگ: هوا خوبه؟
پتی: آره. خیلی خوبه.
مکث(مگ شروع به دوختن جوراب می‌کند)
مگ: پتی، امروز صبح چه ساعتی رفتی بیرون؟
پتی: مثل همیشه.
مگ: تاریک بود؟
پتی: نه، روشن بود.
مگ: ولی بعضی وقت‌ها، صبح زود که بیرون می‌ری، هوا تاریکه.
پتی: اون زمستوناس.
مگ: آره. زمستوناس.
پتی: زمستون هوا دیرتر روشن می‌شه.
مگ: آره.
مکث
مگ: کجا رسیدی؟
پتی: یه بابایی بچه‌دار شده.
مگ: اِ... نداشتن؟ ... چی زائیده؟
پتی: ای، یه دختر...
مگ: پسر نیس؟
پتی: نه
مگ: اِوا. چه بد، بد شانسیه. من دلم می‌خواد یه پسر داشته باشم.» (از نمایشنامه جشن تولد)
انباره این دو، از سخن تهی است. سوالی که پیش می‌آید این است: پس چه لزومی به گفت‌وگوست. نگرانی‌ای که مگ را وادار به گفت‌وگو می‌کند، نگرانی از تنهایی‌ است. چرا که انسان یک موجود اجتماعی است و تنهایی برای او خسارت جبران ناپذیری به همراه دارد. بنابراین علیرغم نبود سخن برای گفت‌وگو، این دو تلاش می‌کنند به مراوده خود ادامه دهند. مکث‌ها در چنین موقعیتی حاصلِ انباره تهی آدم‌های نمایش است. از سوی دیگر تلاش لااقل یکی از آن دو برای یافتن موضوع جدید برای بحث، هویدا می‌شود.
بدیهی است که آدم‌های نمایش پینتر، هرگز نخواهند گفت: ما سخنی برای گفتن نداریم بلکه نویسنده این قضیه را با ظهور مکث‌ها، به بهترین نحو ممکن، برملا می‌کند.
چنین گونه‌ مکث‌هایی، ساده‌ترین نوع مکث در آثار پینتر محسوب می‌شود. تلاش برای مراوده در موقعیت نبود موضوع به صحنه مضحکی تبدیل می‌شود با این حال گویا آدمی چنین اتفاق مضحکی را به سکوت و خطرات ناشی از آن ترجیح می‌دهد. پینتر خود می‌گوید مکث حاصل دو موضوع است. زمانی که حرفی برای گفته شدن وجود نداشته باشد و دیگر زمانی که بیش از آن چه بتوان گفت، در چنته باشد.
”تد” و”روت”، زوجی که در نمایشنامه بازگشت به خانه ایفای نقشش می‌کنند برخلاف”مگ” و”پتی”، درگیر مسئله نبود موضوع برای بحث نیستند. بلکه در زندگی آن‌ها مسئله‌ای پیش آمده و تد سعی می‌کند در حین خصومت، مراوده خویش با همسرش را حفظ کند. در واقع، تد می‌خواهد همسر خود را از منجلابی به نام انگلستان بیرون بکشد. او در بیانِ علت این تصمیمش دچار مشکل می‌شود. چرا که خود، همسر و صد البته مخاطبان نمایش، انگلیسی هستند. او نمی‌تواند به راحتی بگوید انگلیس جای کثیفی برای زندگی است و در تناقض به وجود آمده در بیان مقصودش، دچار وقفه‌ای به نام مکث می‌شود.
«تد: فکرش را بکن. صبح‌های آن جا(آمریکا). آفتاب، آن جا به آن تمیزی، هوم؟
روت: تمیز؟
تد: آره.
روت: مگر این جا کثیف است؟
تد: نه. معلومه که نیست. ولی آن جا تمیزتر است. (مکث) ببین من ترا آورده‌ام این جا که خانواده‌ام را ببینی. مگر نه؟ خب حالا که آن‌ها را دیدی می‌توانیم برویم. ترم پاییزه دیگر دارد شروع می‌شود.
روت: این جا به نظرت کثیف است؟
تد: نگفتم به نظرم کثیف می‌آید(مکث) همچنین حرفی نزدم. (مکث) ببین من می‌رم. چمدان‌ها را ببندم...» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
در واقع”تد” می‌خواهد مراوده خود با”روت” را حفظ کند چرا که مراوده، پایه تعریف یک موجود اجتماعی است. سعی ما به عنوان یک موجود جمع‌گرا در پذیرش توسط جمع پیرامون خود، یک تلاش غریزی است. در حین چنین تلاشی است که ما می‌توانیم از حمایت و حفاظت توسط جمع برخوردار شویم. مراوده راهی است تا ما بتوانیم مورد مقبولیت جمع قرار گیریم. لاجرم بروز هرگونه مشکلی در آن، ما را در معرض خطر بزرگ قرار می‌دهد. چرا که امنیت و حمایت جمعی را از دست می‌دهیم. کاهش نگرانی ما در این خصوص منوط به برقراری حفظ مراوده با دیگران است. به عبارت خیلی ساده‌تر، سعی می‌کنیم در مراود‌ه‌مان، دیگران را از دست ندهیم. مکث‌ها در نمونه بالا، حاصل چنین تلاشی است. تد سعی می‌کند مراوده‌اش را با روت حفظ کند. چرا که در صورت بیان صریح آن چه می‌خواهد بگوید، مراوده او و همسرش به شکست منتهی می‌شود.
لنی، برادر تد، در مراوده با روت دچار مشکل شده است. حرف‌های او به ظاهر گنگ و نامفهوم می‌نماید و در بین آن وقفه‌هایی به وجود می‌آید.
«لنی: یعنی نمی‌خواهم بگویم که من خودم حساس نیستم. هستم. اما می‌شد یک کم بیشتر حساس بودم. همین.
روت: یک کم بیشتر؟
لنی: آره. فقط یه ذره بیشتر. همین.
مکث
لنی: منظورم اینه که نسبت به محیط دور و برم خیلی حساس هستم. اما اگه مردم ازم تقاضای غیرمعقول کنند. آن وقت است که حساسیتم را از دست می‌دهم. نمی‌دانم منظورم را می‌فهمی یا نه؟» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
روت در فهمیدن عبارات گنگی که لنی به کار می‌برد دچار مشکل می‌شود. برای همین از دادن جواب درمی‌ماند. مکث حاصل از سکوت روت در برابر حرف‌های لنی است. با این حال، خود حاوی تلاش بیشتر لنی برای فهماندن منظورش است. لنی قصد دارد تمایلش را برای ارتباط با روت، بیان کند، ولی از آن جایی که مخاطبش را نمی‌شناسد، نگران واکنش اوست. لذا از یک سو برای رسیدن به تمایل خویش و از سوی دیگر برای حفظ حیثیت اجتماعی خویش، در بیان دچار مشکل شده است. بنابراین سعی می‌کند تا آن جا که می‌تواند از عباراتِ غیرمستقیم استفاده کند. تا آن جا که مخاطبش متوجه مفهوم آن‌ها نمی‌شود. در وقفه ایجاد شده نیز ما شاهد همین درگیری هستیم. با این تفاوقت که این تناقضات در درون ذهن او درگیر شده‌اند.
مسئله‌ای که”دیویس” با آن رو در روست نیز ناشی از تناقضی است که ذهن او را گرفتار کرده است. او از یک سو سعی می‌کند هویت خویش را کتمان کند(چرا که در این زمینه نقطه ضعفی دارد) و از سوی دیگر نمی‌خواهد مراوده دوستانه خود و میزبان مهربانش را به خاطر این قضیه از دست بدهد. شاید نتیجه‌ای که او می‌گیرد فرآیند همین جنگ و درگیری در فاصله مکث‌هاست. او موضوع بحث را تغییر می‌دهد.
«استون: ویلزی هستی؟ آره؟
دیویس: ها؟
استون: اهل ویلزی؟
مکث
دیویس: اه. اون طرف‌ها بودم. می‌دونی... یه کم مشکله آدم فکرشو به عقب برگردونه ...» (از نمایشنامه سرایدار)
در مثال پایین واضح است که خانم”رُز” از دیدار این سیاه پوستِ کور و غریب ناخشنود است. چرا که لااقل به دلیل فرومایگی اجتماعی طبقه سیاه، مراوده با ایشان برای خانم متشخصی چون او، دور از پرستیژ و حیثیت جمعی است. ولی در فاصله مکث ما شاهد تزلزل رز هستیم. همچنان که دیالوگ‌های پس از مکث‌ آن را آشکار می‌کند:
«رز: ... پس یالله. می‌گی که می‌خواستی منو ببینی. خب من اینجام. بالا بیار یا گورتو گم کن. چی می‌خوی؟
رایلی: من پیغامی براتون دارم.
رز: چی داری؟ خیال کردی که من آدم هپل هپوی زود باوری هستم. این طوری نیست. خب، حالا هم که تیرتون به سنگ خورده، دل نمی‌کنین؟ ول کن بابا برو. من از این چیزا چش و گوشم پره. شما تنها یه هالو نیستی، بلکه یه هالوی کور هستین. می‌تونین از همون راهی که اومدین برگردین.
(مکث)
رز: چه پیغامی؟ از طرف چه کسی برای من پیغام گرفتی؟ از کجا؟
رایلی: پدرت می‌خواد که به خونه برگردی.
مکث
رز: خونه؟
رایلی: بله.
رز: خونه؟ ... حالا برو. یالله. دیر شده... دیر شده....» (از نمایشنامه اتاق)
رز از سخن باز می‌ماند. در فاصله مکث‌ها این اتفاق می‌افتد. او دچار یک تلاطم درونی شده است. تمایلات ناخودآگاه رز برای به دست آوردن پیغام اساطیری و حتی رابطه با سیاه، غلیان کرده است. رز به مقابله با آن برمی‌خیزد و سخن باز می‌‌ماند. شاید حتی فحاشی او نسبت به سیاه، نتیجه باز خورد چنین تمایل مسطوری باشد. ما نمی‌دانیم، فقط می‌بینیم که در ذهن رز آشفتگی و تلاطم غریبی به وجود آمده است. چنان چه دیدیم و خواهیم دید، موضوعاتی که باعث مکث می‌شود بسیار متفاوت و متعددند. یکی در حال کتمان موضوعیت و دیگری به دنبال آشکار کردنش. آن چه روند ثابت چنین اتفاقی است، وجود یک تناقض است. روشی که از آن زیاد استفاده شده است، برای به نمایش در آوردن تناقضات آدمی. خلق دو نقش متضاد در حکم دو بازیگر مولفه‌های متناقض ذهن بوده است. نیروهای شر با نیروهای خیر درگیر می‌شوند، به مثابه آن چه در ذهن یک انسان واحد اتفاق می‌افتد. روش دیگر، استفاده از عنصری به نام همراز بوده است. همراز، دوست، آشنا و بهانه‌ایست که مخاطب قهرمان می‌شود تا آن چه در ذهن قهرمان می‌گذرد، به بیان درآید. ولی وجود هوراشیو در زمانی که”هملتی” وجود ندارد، روند کار یک نمایشنامه‌نویس مدرن ولی واقع‌گرا در هم می‌ریزد. چه قهرمانان نمایش‌های پینتر واقعاً تنها هستند؛ نه همدردی و نه همرازی. لااقل روشی که پینتر انتخاب کرده است این است که مثلاً تمایلات متناقض زنی تنها به نام”رز” را با مکث به نمایش گذارد.
مطابق آن چه در یک مراوده سالم لازم است، باید مکث‌های نوع پینتر را که خود وقفه‌ای در یک مراوده است، به دو گونه متفاوت تقسیم کرد. اول زمانی است که یکی از طرفین از دادن جواب و برقراری دیالوگ امتناع کند. در این نوع مکث نکته مهم و نانوشته واکنش مخاطب سخن است. لابد از همین رو است که پینتر توصیه می‌کند مکث‌ها را در بین دیالوگ‌ گوینده قرار ندهند بلکه برای آن یک سطر مجزا، به وجود آورند.
«جیمز: خلاصه به این ترتیب اونوسکی دادین و موندین.
مکث
بیل: ممکنه الان الان تشریف ببرین. دیگه داره سرم درد می‌کنه.
جیمز: تو می‌دونستی او ازدواج کرده. چرا این کار رو کردی؟
بیل: اونم باید می‌دونست که ازدواج کرده... چرا او این کار رو کرد؟
مکث
بیل: (می‌خندد) حرف دیگه‌ای داری؟
مکث
بیل: ببین. تو خودت می‌دونی که همه این حرف‌‌ها چرنده.» (از نمایشنامه کلکسیون)
نوع دیگر مکث در زمانی است که سخنگو از ادامه سخن باز می‌ماند. به نظر می‌رسد که در چنین مکث‌هایی تاکید بر سخنگو باشد ولی به لحاظ اجرایی، فرصت بسیار مناسبی برای بحث روی واکنش مخاطب نیز فراهم آمده است. روی گمشده قضیه مکث، شخص دوم است که اغلب از چشم خواننده دور می‌افتد. در مثال زیر هر دو نوع مکث را می‌بینیم:
«مکس: ... من روزی 24 ساعت تو مغازه کار می‌کردم. اما زنی با مغز که اراده‌ای از آهن و قلبی از طلا داشت، گذاشته بودم تو خانه. درست است سام؟
مکث
مکس: چه مخی؟
مکث
مکس: باید بدانی که من برایش دست و دلباز بودم.» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
همان طور که گفته شد بعد درونی مکث ناشی از تناقض در ذهن گوینده است. ولی شکل خارجی آن اختلال در یک مراوده است که می‌توانست سالم باشد. در نمایش”بازگشت به خانه”، اختلال در رابطه پدر و فرزند از خصومتی ناشی می‌شود که بین ایشان بروز کرده، به نحوی که فرزندان از همراهی پدر امتناع می‌ورزند.
«مکس: امروز بعدازظهر می‌خوام برم تماشای مسابقه فوتبال. می‌خواهی بیایی؟
مکث
مکس: با تو هستم؟
جوئی: امروز بعد ازظهر تمرین دارم.
مکس: تمرین ساعت 5 شروع می‌شود. قبل از آن وقت داری تا یک مسابقه ببینی. اولین بازی فصل است.
جوئی: نه، نمی‌آیم.
مکس: چرا نمی‌آیی؟
مکث» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
مراوده در زندگی این زن و شوهر نیز دچار مشکل شده است:
«(استلا ساکت نشسته است و جیمز روزنامه می‌خواند)
سکوت
استلا: امروز موافقی بریم بگردیم؟
مکث» (از نمایشنامه کلکسیون)
بی‌توجه به جهان بینی پینتر می‌توان گفت که مکث در آثار او حاصل اختلال در مراوده بشر در جهان امروز است. معمولاً در مکث یکی از طرفین لحظاتی از ادامه مراوده باز می‌ماند و یا از آن خودداری می‌کند. زمانی سکوت فرا می‌رسد که طرفین گفت‌وگو، هر دو از ادامه کلام باز می‌ایستند. سکوت، شکست مراوده در بین آدم‌های نمایش پینتر است. روند مکث‌هایی در گفت‌وگو که به سکوت می‌انجامد، پروسه کامل یک قطعه نمایش از نوع نمایش پینتر است.
«گاس: تو هیچ وقت یک ذره حوصلت سر نیومده؟
بن: حوصلم سر بیاد؟ از چی؟
سکوت» (از نمایشنامه مستخدم ماشینی)
نفرت بین برادران در بازگشت به خانم، مراوده‌ایشان را به انحطاط کشانده است:
مکس: او حتی تو جنگ هم نبود. مرتیکه تو جنگ لعنتی هم نبود.
سام: بودم.
مکس: کی رو کشتی؟
سکوت(سام بیرون می‌رود)» (از نمایشنامه بازگشت به خانه)
با این حال داستان مکث در آثار پینتر هنوز به پایان نرسیده است. انسان‌های سرخورده از مراوده با دیگران، به درون تنهای خویش عقب نشینی می‌کنند. ایشان از آن جا که به طور غریزی به مراوده خو گرفته‌اند، اکنون مجبورند این تمایل خود را ارضاء کنند. لذا به نوع دیگری از مراوده روی می‌آورند. مراوده با خود! آن‌ها در دنیای ذهنیات، خاطرات و توهمات خویش غوطه‌ می‌خورند و این خود فاصله به وجود آمده بین انسان‌ها را بیشتر می‌کند. گویا آدمی از محیط پیرامونش فاصله گرفته است.
”دیویس”، ستاره‌یِ آدم‌های نوع نمایش پینتر، شکل نهایی مراوده با خود را در نمایشنامه سرایدار به ظهور می‌رساند. وی به علت عدم راهیابی به سلسله مراتب اجتماعی، توان برقراری مراوده‌ای سالم را ندارد. لذا به درون خویش عقب نشینی کرده است این پیرمرد فقیر و بی‌خانمان، در درون سال‌ها خاطره غرق شده است. استون، از او سوالی می‌پرسد:
«استون: وقتی رسیدی اون جا، چی شد؟ همان؟
مکث
دیویس: تو آکتون من با یه کفاش آشنا شدم. رفیق جون جونیم بود.
مکث
دیویس: می‌دونی یارو راهبه مادرسگ چی بهم گفت؟
مکث
دیویس: این طرف‌ها چند تا سیاه پوست زندگی می‌کنن؟
استون: چی؟» (از نمایشنامه سرایدار)
یافتن ارتباط منطقی بین دیالوگ‌های پراکنده دیویس به نظر می‌آید. چرا که این گوشه‌هایی از خاطرات زندگی او و دغدغه‌های اوست. در واقع دیویس قسمت‌های ربط دهنده این خاطرات را در ذهن خود مرور کرده است. بنابراین، تماشاگر و مخاطب دیویس و استون، از درک داستان او عاجز می‌مانند. درست مثل این که ما جملاتی از یک کتاب رمان را به طور پراکنده انتخاب کرده و آن‌ها را در کنار هم قرار دهیم. دیویس واقف نیست که مخاطبش از سخنان او چیزی نخواهد فهمید، چرا که آن قدر در ذهنیت خود گرفتار آمده است تا نتواند از واکنش مخاطب نسبت به حرف‌هایش، هیچ درک و استنباط درستی داشته باشد.
رابطه او با محیط پیرامونش قطع شده و وی هیچ توجهی به واکنش‌های استون ندارد. مکث ضمن آن‌ که نشان از مراوده درونی”دیویس” دارد، به لحاظ اجرایی، فرصتی است تا ما واکنش‌ها و حرکات استون در قبال این مراوده مضحک را شاهد باشیم. شاید استون توجهی به حر‌ف‌های دیویس نمی‌کند، چرا که دنیای او با دنیای دیویس فاصله‌ دارد و او نیز درگیر مشکلات خویش است.
دیویس شکل نهایی مراوده آدمی با خویش است. به اعتقاد پینتر انسان معاصر گذشته از تخاصمات بیرونی، در درون خود گرفتار آمده است. امکان راهیابی و موفقیت در اختیار چنین آدم‌های آشفته و مضطربی نیست. مکث جولانگاه تناقضات، درگیری‌ها و نگرانی‌های حل نشدنی درون آدم‌های جهان پینتر است. مکث‌های نوع پینتر پیش از آن که بتوان به سهولت از کنار آن‌ها گذشت، بحث برانگیز و تردید آفرینند. همین‌ها، ما را به درون آدم‌های نمایش سوق می‌دهند.
با تمام این تفاسیر به سوال نخستین باز می‌گردیم: ایا یک نویسنده مجاز است از چنین مکث‌هایی در آثار خود استفاده کند؟ و یا این عمل دخالت در امر کارگردانی محسوب می‌شود؟ آیا پینتر را باید یک کارگردان نویسنده دانست و یا یک نویسنده؟ این‌ها سوال‌هایی است که جواب دادن به آن سخت و اگر بدون تعصب بیاندیشیم، بی‌ارزش است. جواب دادن به چنین سوال‌های کم اهمیتی، در واقع بهانه ایست برای شناخت بیشتر تئاتر پینتر که صد البته بدون نگاه به جهان بینی و تکنیک دیالوگ نویسی او، ناکامل باقی خواهد ماند.