در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”سکوت” به نویسندگی و کارگردانی”حسین مهکام”

نویسنده می‌داند چه چیزی را باید در صحنه متجلی سازد ولی در چگونگی ارائه آن ناموفق است. محتوا مشخص و ظرف نامعلوم است. بنابراین آن چه عرضه می‌شود به شکل کاملاً مشخص و جذاب در اختیار تماشاگر قرار نمی‌گیرد.

رضا آشفته:
نمایش”سکوت” بیش از آن که دغدغه اجرایی و تکنیکی داشته باشد، در لفافه اصطلاحات و بازی‌های کلامی مسیر نامشخصی را طی می‌کند. به هر تقدیر یک نمایش زمانی می‌تواند به یک ارتباط ماندگار و جذاب برسد که مسیر مشخص و متکاملی را طی کرده باشد.
حسین مهکام چند سال گذشته با نمایشنامه”آندرانیک” به یکی از متن‌های قابل اعتنا رسیده بود که با اجرای نسبتاً موفق”حمید پورآذری” بیشتر مورد توجه قرار گرفت. در اجرای فعلی”سکوت” حسین مهکام نه آن تجربه موفق”آندرانیک” را به صحنه آورده و نه به عنوان کارگردان می‌تواند به شاخصه‌های اولیه و قابل اعتنا برسد.
”سکوت” درباره ارتباط استاد و شاگردی است در قرن هفتم که حالا در هستی تکرار و هر دو بار نیز شاگرد بانی دیوانگی و معرفت والای استادش می‌شود. به گونه‌ای شاگرد مراد و استاد مرید می‌شود و در این ارتباط کشف و شهودی اتفاق خوشایندی برای دریافت حقیقت مطلق ممکن می‌شود.
آن چه حسین مهکام در چنته دارد، پلی از درک و دریافت حقیقی به زبان منطقی و عقلانی به درکی عارفانه و زبانی شهودی است. او می‌خواهد از پس عقلانیت به دنیای شهودی گام بگذارد تا شفاف‌تر در درک حقیقت پیشگامی کرده باشد.
نویسنده می‌داند چه چیزی را باید در صحنه متجلی سازد ولی در چگونگی ارائه آن ناموفق است. محتوا مشخص و ظرف نامعلوم است. بنابراین آن چه عرضه می‌شود به شکل کاملاً مشخص و جذاب در اختیار تماشاگر قرار نمی‌گیرد. متن در پردازش شخصیت‌ها دچار گنگی و ایهام بی‌مورد شده است و از منطقِ و حقیقت قابل درک تقریباً به دور است. بنابراین فراز و نشیب‌های موجود در متن نیز نمی‌تواند در یک چهارچوب به هم پیوسته و منطقی عرضه شود.
استاد، شاگرد و دکتر روانپزشک آن گونه که باید و شاید از یک شناسنامه منطقی برخوردار نیستند. یکبارگی حضور شاگرد و تحول و پویایی استاد نیز در مسیر درست و قابل درکی اتفاق نمی‌افتد، جملات و بازی‌های زبانی شاگرد نیز نمی‌تواند بیانگر و توجیه کننده یک اتفاق در دو موقعیت زمانی متفاوت ـ آن هم با گذشت 7 قرن ـ باشد. حالا در این میان واژه یا اصطلاح”تناسخ” نیز باید از چنین رویکردی مبرا باشد و اصلاً این یک اتفاق است که هرچند قرن یک بار بنا بر گفته شاگرد در دنیا ممکن می‌شود. بدون آن که ادله علمی و حدیث و گفتار محکمی برای چنین منطقی ارائه شود.
از سوی دیگر کلام از منطق نمایشی تقریباً فاصله می‌گیرد و با اشباع واژگان فلسفه و منطق و عرفان و دیگر مباحث دینی و روشنفکری، آن چه باید بیانگر چالش نمایشی و پیش برنده یک داستان قابل باور باشد، از اصل و فنون نمایشی دور می‌شود. حاصل این که اتفاق نمایشی به وقوع نمی‌پیوندد و فقط کلام با اطناب و روده درازی‌های روشنفکرانه حوصله تماشاگر را سر می‌برد و ارتباط کلامی تقریباً برای دقایقی قطع می‌شود. در ضمن ضرباهنگ نیز از این موضوع کاملاً ضربه می‌پذیرد و با کند شدن بیان کلمات و ادا و لحن آن‌ها تماشاگر ترجیح می‌دهد، از این همه پرگویی به نتیجه‌ای نرسد. به عبارت بهتر ارتباط خود را با متن و اجرا قطع می‌کند. مطمئناً فضای نمایش به چیدمان دیالوگ بستگی دارد و بحث و جدل عارفانه، عاشقانه و فلسفی اصلاً نمی‌تواند لحظات به هم پیوسته نمایشی را ایجاد کند یا در فضاسازی پویا و موثر دخالت داشته باشد.
ارتباط آدم‌های نمایش نیز آن گونه که باید بر پایه منطق شکل نمی‌گیرد، نمی‌دانیم دکتر در این وسط چه کاره است؟ چرا او باید بر هم زننده شرایط روحی و اجتماعی استاد باشد در حالی که خودش تن به چنین شرایطی داده است.
البته مهکام می‌توانست به دور از این همه مباحث غیر مرتبط با کار، با ایجاد یک فضای مشخص و پیروی صرف از یک شیوه اجرایی مشخص در روند رو به تکامل همه چیز را سر جای خود قرار دهد. در شرایط فعلی”سکوت” با ایرادهای بارز و فاحشی دست و پنجه نرم می‌کند که به هیچ وجه نمی‌تواند بیانگر یک متن و اجرایِ موثر و قابل درک باشد.
همین نقایص متن در کارگردانی و میزانسن اجرا نیز متبادر شده است. سکوت بر یک سکو با دو صندلی ـ یکی ثابت و دیگری متحرک ـ و یک میز در وسط صحنه آرایی شده که در پس صحنه نیز یک فضای متوهم با رنگ‌ها و نورهای متفاوت و متغیر طراحی شده است. باز هم این چیدمان و نورپردازی تقریباً علی‌السویه جلوه می‌کند چون نمی‌تواند بیانگر یک شرایط روحی غیرعادی و فضایی شگفت‌ و شهودی باشد. حتی جنس بازی‌ها و نوع رفتار، فیگور و پوزیشین بازیگران نیز در تداعی افراد و ارتباطات دچار اشکالات فاحشی است. همین که باور قوی‌ای در متن شکل نگرفته، باعث شده بازیگران نیز از درک آدم‌ها و ارتباطات آنان عاجز مانده و در بازی نیز کاملاً معلق و سر به هوا وارد گود شده اند.
جلال تهرانی با آن که در کارگردانی، طراحی صحنه و نورپردازی یکی از آوانگاردترین‌های کشورمان به شمار می‌آید، ولی در”سکوت” از نیروی خلاقه و موثر به دور مانده است. شاید او نیز در درک مفاهیم و ارتباطات عاجز مانده و حضورش علی‌السویه به نظر می‌آید. برای لحظاتی جنس نور و رنگ‌ها دال بر تفکر و حضور یک آدم هوشمند است ولی در ادامه با فضای به هم پیوسته و تاثیرگذاری همراه نمی‌شود و نمی‌تواند در ضرباهنگ نمایش حضورش را تثبیت کند و از اصولِ نورپردازی برای دیده شدن چهره‌ها در نیم‌رخ و تمام رخ تخطی می‌شود، بنابراین نورپردازی در خدمت اجرا نبوده است یا اجرا به مرحله‌ای مشخص برای در خدمت گرفتن نورپردازی دقیق نرسیده است.
صندلی متحرک و ثابت نیز در طراحی صحنه به کارکردی نمایشی مبدل نمی‌شوند در صورتی که تضاد این دو می‌توانست مبدع بسیاری از میزانسن‌های متنوع و مولد ضرباهنگ و حتی فضاسازی باشد. تاب ته صحنه نیز آن گونه که باید در خدمت اجرا قرار نمی‌گرفت و اصلاً با ساختار متن و شخصیت‌پردازی آدم‌ها سازگار نمی‌شد.
با این شرایط آیا می‌توان ادعای حسین مهکام را در الگوسازی تئاتر مذهبی آن هم با نمایشی مانند”سکوت” به راحتی پذیرفت؟! مطمئناً مخاطبان و هنرمندان تئاتر مذهبی نیز از چنین رویکرد بدون منطق و اصولی تبعیت صرف نخواهند کرد و با گلایه‌ها و اندرزها و نقدهای اصولی و علمی به دنبال یک الگوی کارآمد و مطمئن خواهند بود.