در حال بارگذاری ...
...

پیام”اکبر رادی” به نهمین جشنواره بین‌المللی تئاتر دانشگاهی ایران

چشم‌اندازهای زمانه تمام کهنه‌اند؛ مگر در فاصله مطلوب قرار بگیرند

خوشوقتم که در محضر نهمین جشنواره بین‌المللی تاتر دانشگاهی ایران چند کلمه‌ای به عرض برسانم، که بزرگ‌ترین همایش فرهنگی ـ هنری دانشجویان کشور و بی‌گمان یکی از مهم‌ترین جشنواره‌های مشابه در سطح جهان است و شما زنان و مردان جوان ما از هر گوشه عالم که آمده باشید و با هر گونه ذائقه یا دیدگاه و گرایشی، در نقش خادمان این خانه عهدی به خود بسته‌اید سخت، و آن میزانسنی است روی صحنه که باید به این بشریت آویخته به ناکجای زمین بدهید. به عبارت دیگر، مجموعه آثاری که اکنون و هر وقت دیگری به صحنه می‌برید، صرفنظر از ساختار و مهندسی یا قدرت آناتومیک‌شان، و با وجود مسافت اقلیمی و اختلافی که در جنس بیان و تناسب اندام خود دارند، تصویر‌های درشتی از پشت و روی سکه روزگار مایند که بر حساسیت یک مضمون واحد معنی دار انگشت گذاشته‌اند: انسان ریخته! نهایت اینکه شما گاه به حکم یک جمال‌شناسی تجربی از تاریخ و جغرافیای معاصر خود دور می‌شوید تا با تبدیل محیط، زبان، لباس و اشیا منظر آشنایی را بیگانه کنید. (زیرا چشم‌اندازهای زمانه تمام کهنه‌اند؛ مگر در فاصله مطلوب قرار بگیرند.) و افسون بصریِ این بیگانه سازی عمدتاً بسته به نیروی ابداع و خلاقیت شماست در ایجاد یک دستگاه کامل درام با جلوه مخصوص که درک خون زمان است. یعنی اگر ذهن جوان مرکز تاثرات انتزاعی اوست، دنیایی که شما در صحنه ترسیم می‌کنید، واقعیتِ پرورده به نیروی تخیلی است که در ابعاد فانتزی‌های خود به مخاطب تقدیم کرده‌اید. به این حساب بازی در یک نمایش غربی قرائتی است پلی‌فونیک از رئالیسم خاص آن خِطه، هر چند پرسه‌ای به طریقه «وارو» در فرم‌های شرقی بوده باشد. بنابراین‌، شما فرزندان من! باید بدانید که نه علم، نه ماده، نه حرکات رباتیک و نه هم گسست‌های عاطفی زبان، روی صحنه هیچ چیز جز حسانیت نیرومندی از شعور جمع جهانی وجودندارد. و آن صدای سم یک نفر خر دجال آخر‌الزمان زمین نیست که از زیر دم بمب‌های طلایی میان منتظران تقس می‌کند؛ بلکه طنین گام‌های مسافری است رند و قلندر که کوله‌ای به دوش دارد و الساعه از کنار یک جاده آبی آهسته عبور کرده است.
آری! در تعریف تئاتر همواره کلمات مجللی از تجارب انسانی، وحدت‌های آرمانی، حقایق بلند و عدالت بشری مصرف می‌کنیم؛ اما هرگز نمی‌گوییم این واژه‌های فاخر بین حجم‌های بسته، جعبه‌های کارتون، صورتک‌های مومی، سکوت‌های ملال‌انگیز و ناگهان عربده‌های ملیح یک نفر بازیگر مگسی کجا هستند؟ من به شما ابنای این قرن که در کارگاه تئاتر تجربه‌های مخاطره‌آمیز می‌کنید و لا‌محاله آبای صحنه‌های زمانید، شفاف بگویم: اکنون مساله این نیست که زنانِ صحنه روسری بگذارند یاکلاه روبان‌دار و بِرِه مادمازل فی‌فی به سر کنند، و یا جماعتی از یاجوجیان بریزند و ادبیت زبان ملی، این مفاد هویت آدمی را با ادبیات دویست کلمه روزمره از صحنه بیرون بروبند. ما به این چیز‌های یومیه بند نمی‌کنیم. (‌آنچه در سطح جاری است، به یک باد تبخیر می‌شود.) مساله اینک برای ما انسان ریخته روی این زمین گرد کوچک است، گند‌زدایی از جهان پلشتی است که مردمان ملولش یک پرده آب رفته، یاس و ترس و دلهره روح تلخ‌شان را چرک، تاریک، مبتلا کرده است. و این اضطراب عظیم عصری است که به «تم»‌های دیالوگی”روسو” نیاز بیشتری دارد تا آنارشی وحشتی که”ولتر” در قالب یک رشته مونولوگ تک ساحتی به راه انداخته... اما طرح چنین تم‌هایی در قید رسم‌های روز چگونه میسراست؟ آیا یک «کلاژِ» بینامتنی از مضامین و شیوه‌های متون یا یک پست‌مدرنیته آخرین مدل در کادرهای مقطع الگو‌های پازلی قادر است به عصبیت مدرن دوران ما جواب بدهد؟
شما در این تعاملات چند صدایی قدم به حریم امنی گذاشته‌اید(صحنه) که حوزه اقتدار امپراطوران، کاخ‌نشینان و جهانی‌سازان تک‌صدا نیست؛ آشیانه محقر آبی‌دلان فروتنی است که مرغان عشق و صلح و صفایند. پس به یاد داشته باشید که تم‌های صحنه بی‌شمارند؛ ولی درست این زمان جذاب‌ترین تجربه‌های دراماتیک عرصه ‌نمایش نبرد بی‌پایان دو ورطه جلاد و قربانی، دوجبهه مدرنیته و سنت، دو وادی الحاد و ایمان است. آری تو ای خوب، ای جوانی من که از کجای جهان بازگشته‌ای، حتی آنکه سرانجام پشت به محراب می‌کند، دریچه‌های آسمان را به صحنه گشوده است. و این سونات عشق جوان است؛ زمزمه‌ای عاشقانه از شور زندگی در هیابانگ سنگین عصر ما.