یادداشت علی دهکردی در سوگ هما
پیام تبریکم، اعلامیه تسلیت شد
سالهاست که از اوایل مهرماه سعی میکنم یادم باشه که تولدش رو به موقع تبریک بگم، که مبادا بگه: تو دیگه چه جور داداشی هستی که تولد خواهرتو یادت میره؟
امسال که می دونستم نه تنها تهران نیست، بلکه ایران هم نیست، چند باری تلاش کردم که باهاش صحبت کنم و صدای زیباش رو بشنوم، اما نشد.
تا اینکه به یکی از فضاهای مجازی متوسل شدم و توی صفحهی شخصیم در اینستاگرام که خوشبختانه خلوت هم هست، براش یه یادداشت خیلی کوتاه نوشتم:
…
آیینه و باغ
فیروزه و خاتم
و فرزند مهر است
خواهرترین خاتون
و عزیزترین خواهر برایم
بانو هما روستا
به بهانهی زادروزش که مانا باشد و پاینده
همیشه و همواره.
چهارم مهرماه نودوچهار.
…
همین چند کلمه را از قلب و روح و جونم براش پیشکش کردم. و کم کم داشتم از طعم شیرین و لذتبخش این حس، که هما حتما این یادداشت رو میخونه و میفهمه که به یادش بودم و رسم داداش بودنم رو به جا آوردم، لذت میبردم و رویاپردازی میکردم، داشتم کامنتا و تبریکای دوستداران و طرفدارای هما را میخوندم و توی دلم قند آب میشد که مردم چقدر دوستش دارن، که ناگهان خبر از راه رسید... همیشه فاجعه در بدترین زمان ممکن اتفاق میافته، اگه غیر از این باشه که دیگه فاجعه نیست...
نشستم و توی مغزم فقط صدای موسیقی «از کرخه تا راین» بود که سوت میزد، باورکردنی نبود، اما واقعیت، بیرحمانه رویاهای آدم رو تلخ و محو میکنه.
هما رفته بود، و همه میدونیم همین الان، درست همین لحظه در کنار حمیدش آرام آرام داره طول خیابان ایتالیا را قدم میزنه .
بلند شدم، رفتم و در زیر همون پیام تبریک نوشتم:
…
و چه زود،
زودتر از آنکه گمانش را میکردم
پیام تبریکم، اعلامیه تسلیت شد .
خواهر دوستداشتنیام از تمام دردها و رنجهایش آرام گرفت .
پنجم مهرماه نودوچهار.
…
میبینید که چه فاصلهی دردناکیه بین این چهار و پنج؟