در حال بارگذاری ...
...

محمود استادمحمد:اشارتی به سواد یک تحول در تئاتر شهرستان‌ها

بگذاریم تئاتر شهرستان به زندگی خودش دست یابد، بگذاریم پرچم طایفه خود را استوار کند

بی‌مقدمه می‌نویسم، چون اطمینان دارم مقدمات بد هنجاری‌های تئاتر شهرستان‌، مدت‌هاست که مثل میخ در بیخ گلوی دلواپسان تئاتر، فرو رفته است.
موجودیت تئاتر شهرستان‌، در غنای تئاتر پایتخت، هماره روزگار حکم یک گنجینه را داشته است. گنیجینه‌ایی که کلیدش هرگز در اختیار گروه‌های شهرستانی نبوده است و نیست.
فرهنگ اقوام ایرانی، آداب و آئین‌های شهرهای مرزی، اساطیر کویر و افسانه‌های بنادر خلیج فارس، حماسه‌های آذربایجان و کردستان، دل دل حادثه در ادبیات مناطق جنگلی و آن زبان سرشار از متل‌ها و مثل‌ها و استعارات خراسان، همیشه و همواره مثل یک چشمه جوشیده است، چشمه‌ایی که به وسیله یک نقب پیچ در پیچ خوفناک از آن سوی جنگل‌ها و کوه‌ها و کویرها به بستر تئاتر پایتخت منتقل شده بی‌ آن که از سخاوت سیراب کننده‌اش، گل نمی‌ بر لب‌های خشک و ترک خورده دشت و دمن و دامنه‌ها بنشیند و این قصه جگرسوز، از آن دوران تا امروز، همچنان و هنوز ادامه دارد. با این تفاوت که در آن روزگاران استعدادهایی مثل ایرج صغیری و رضا صابری خود را به تهران رساندند اما در قله قاف تئاتر پایتخت، پر ریختند ولی امروز ـ به گمان من ـ درخشان‌ترین استعدادهای تئاتری ما، جوان‌های هستند که بر حسب ندرتی نادر به تهران کوچ کرده‌اند و با اتکاء به تجربه ناکامی‌های نسل صابری و صغیری، بر قله قاف تئاتر پایتخت ایستاده‌اند. اما، آیا حضور این چند جوان را می‌توان بهای پرداخت شده همه استعدادهای متروک و منزوی محسوب داشت؟
تفاوت دیگر آن که، در آن دوران انتساب سیاهه ضعف‌های امور اجرایی تئاتر به مدیران دولت شاهنشاهی دل شیر می‌طلبید. گفتن و نوشتن همان و منزوی شدن همان. ولی امروزه روز مقصر شمردن و کوبیدن مسئولان تئاتر، یک رسم شده است. بهایی در حیطه مدیریت یا کلید رمزی در تضمین تداوم احکام مدیرانی که در برابر این انتقادهای سطحی و شخصی، مصونیت‌ پیدا کرده‌اند. واقعیت این است که ماهیت این خرده فرمایش‌های ارزان بها، اصل انتقاد را از سکه انداخته است. کار به جایی رسیده که اگر دو تا کلمه حرف حساب هم داشته باشی از مطرح کردنش پروا می‌کنی که مبادا تو هم نوعی از انواع مخالف‌خوان معمول و متداول قلمداد شوی. مخالف نوازان فرصت یاب و امتیاز شناسی که برای بلع اعتبارات مالی تئاتر، دندان گرد و اشتهایی سیری ناپذیر دارند. و این، نه بدان معناست که تئاتر ایران از مدیریتی بی‌نقص برخوردار است، چه ابله باشم اگر بخواهم چشم‌هایم را بر نقایص آئین‌نامه‌های اجرایی و تصمیم‌های اشتباه مدیران ببندم و ابله‌تر آن زمانی که همه نقایص را به مدیریت تئاتر منتسب کنم.
اگر مدیریت تئاتر هزار مشکل داشته باشد، من و تو، در مقام اهل صحنه، به عنوان نویسنده و کارگردان و بازیگر و طراح و آهنگساز و... هزار و یک مشکل داریم که یکی از آن‌ها ـ هزار و یکمین‌اش ـ تئاتر نه برای هنر، تئاتر نه برای تئاتر، تئاتر نه برای مردم، تئاتر نه برای لذت و خدمت و اعتبار، نه، هیچ کدام مهم نیست، تئاتر برای پول، فقط پول.
سه چهار سال پیش پای موجودی ناشناخته در مرکز هنرهای نمایشی باز شده بود. شخصی بد منظر و بدقواره که حضورش در یک مرکز هنری، می‌توانست تا حد هبوط یک موجود فضایی، غریب و نامکشوف باشد. شاید چند جلسه‌ای هم در یکی از آموزشگاه‌های تئاتر وقت تلف کرده باشد. به هر تقدیر آن موجود، در غرغره عناوینی مثل پست مدرنیسم، دهانی متوسع داشت. تا این که یک روز، در اتاق یکی از مدیران مرکز، بعد از یک بحث فرسایشی در حضور جمع گفت:«من می‌خوام این نمایش رو ببرم روی اکران برای این که دو قرون از دست مردم پول بگیرم.»
آن روز گفتم:«تو چه خوش اقبالی که در این دوران داعیه تئاتر داری، چون به روزگار ما، اگر کسی در حراج تئاتر ـ به با این وقاحت و صراحت، حتی با کنایتی چند لایه ـ چنین زباله‌ای تولید می‌کرد، برداشتن قید سلامت از دهان و دندانش، ساده‌ترین اتفاقی بود که می‌توانست بیفتد. آن روز ضربات کلمات آن شخص، اختیار را از من زایل کرده بود ولی امروز در کمال آرامش از خودم می‌پرسم:«ما چه کرده‌ایم؟ تا کجا رفته‌ایم؟ به عقوبت کدام کفر در قاموس هنر، مجبور به شنیدن چنین حرف‌هایی شده‌ایم؟ به عقوبت کدام کفره تلوث آن تلقی و لوث آن نگاه در تئاتر ایران عمومیت پیدا کرده است؟ همان نگاه بر عیار پول معیاری که با آن وارد اتاق مدیران می‌شویم، با آن پای قرارداد می‌نشینیم، با آن حرف می‌زنیم و نظر می‌دهیم و رهنمودهای پیشکسوتانه صادر می‌کنیم و با آن وارد حیطه تئاتر شهرستان می‌شویم. به عنوان داور و ناظر و مدیر و میهمان ویژه در جشنواره‌های استانی و منطقه‌ای حضور به هم می‌رسانیم و در ماراتن حکم کردن و سکه گرفتن، نظریه صادر فرموردن و سکه گرفتن، تکبر فروختن و سکه گرفتن شرکت می‌کنیم. حدیث سکه‌های طلای جشنواره‌های استانی و منطقه‌ای و جیب‌های رنگال مرسلین مرکز، نه مصیبتی است که به آسانی فراموش شود.
آهای، ای وجدان‌های پائیزی
اگر هنر قدرت تفکر و تخیل دارید
به برف‌های چله بزرگ بیندیشید
که زمستان در راه است
گرداننده جشنواره فلان استان، با گردن کج از بودجه حقیر و مفلوک جشنواره‌اش ابراز شرمندگی می‌کرد و بنده داور، بنده ناظر، بنده مدیر مرکز فرستاده، در جشن اختتامیه، سکه اهدایی را بر کف صحنه می‌انداختم که:
ـ حضور من در برابر یک سکه؟
اعضای یک گروه شهرستانی بوی روغن سوخته می‌دادند، چون تئاترشان را شب‌ها در یک دکان تعویض روغن، روی چال سرویس، تمرین می‌کردند و بنده استاد پیشکسوت برای برگزاری یک کارگاه سه چهار روزه، قبل از عزیمت شرایطم را طی می‌کردم. بلیت رفت و برگشت با پرواز درجه یک، هتل چهار پنج ستاره، اتومبیل شخصی و... دو میلیون تومان پول نقد.
از آن چه که کاشتیم توقع چه برداشتی می‌توانستیم داشت؟
می‌خواستم بدون مقدمه چند کلمه از تئاتر شهرستان بنویسم ولی همه صحبتم مقدمه شد. ز بسیاری درد است که عنان کلام رها می‌شود.
ولی روا نیست که اصل حرف را ناگفته بگذارم. چند روز پیش شنیدم که مسئولان تئاتر شهرستان، عطای جشنواره‌های بی‌ثمر را به لقای آمار مدیریتی بخشیده‌اند و تمام بودجه جشنواره‌ها را به اجرای عمومی گروه‌های شهرستانی در شهر و دیار خودشان اختصاص داده‌اند. و تا آن جایی که من می‌دانم این تصمیم، منتهای آرزوی گروه‌های شهرستانی بود.
بچه‌های شهرستان برای اجرای عمومی پرپر می‌زدند و علاج بیماری، چاره درد، در همین تصمیم است. چقدر؟ تا کی بچه‌های شهرستان سه چهار ماه تمرین کنند تا بعد از پشت سر گذاشتن هفت خان حوادث غیرقابل پیش‌بینی، یک شب در یک جشنواره، یک اجرا داشته باشند یا نداشته باشند، و در صورت اجرا، آیا انتخاب شوند آیا نشوند. انتخاب‌هایی که به اساس و انگیزه‌هایش قبلاً اشارتی داشتم.»
تئاتر غریزه دارد و تئاتر شهرستان ـ به دلیل محرومیت‌های بی‌دریغش ـ از غرایزی حساس‌تر و جوشنده‌تر برخوردار است. تئاتر، درک و فهم دارد، می‌فهمد، خوب را از بد، زیبا را از زشت متمایز می‌کند، به همین دلیل سلام نااهلان را بی‌پاسخ می‌گذارد، از رندان فرصت طلب می‌گریزد ولی برای دیدار پاکان روزگار تلاش می‌کند، وقت می‌گذرد، آنان را می‌یابد و درهای دلگشاترین باغ‌های زیبایی و آرامش را، به رویشان می‌گشاید و تئاتر شهرستان در این تمایز و تشخیص، در تفکیک زشت از زیبا و راه از چاه، غایت شناخت و دریافت را در خود جمع دارد. رگه‌های حیاتی تئاتر شهرستان به سه هزار سال تاریخ تئاتر جمال و مدنیت انسان وصل است.
تئاتر، برای تاریخ انسان و انسان تاریخی، فرهنگ و ادب و آداب خلق کرده، مگر ممکن است در جاری ساختن جوی حیات خود ناتوان باشد؟
بگذاریم تئاتر شهرستان به زندگی خودش دست یابد، بگذاریم پرچم طایفه خود را استوار کند، اجازه دهیم که نوزادان و نوباوه‌گان و نوجوانان خانواده تئاتر، با زبان مادری خود خو بگیرند، با مهر مام تئاتر تربیت شوند و با همان خوی و خصلت و غیرت خانوادگی بنویسند، تمرین کنند، بجنگند، زمین بخورند، و دوباره از جا برخیزند و به اجرا دست یابند، بگذاریم حاصل مرارت‌ها و خستگی‌ها و خلاقیت‌هایشان را، برای مردم شهر و دیار خودشان روی صحنه ببرند و مطمئن باشیم که تماشاگر ـ به معنای واقعیِ کلمه ـ هرگز اشتباه نمی‌کند. پای نمایش می‌نشیند، نگاه می‌کند، واقعیت تفکر، صداقت یا عدم صداقت نمایشگر را درمی‌یابد یا می‌پذیرد یا پس می‌زند و برای هر دو وجه عکس‌العملش دلائلی محکم و منطقی ـ و اغلب غیرقابل بیان ـ دارد. حیات تئاتر شهرستان را از خرده سلایق ناظران سکه ساز، به سمت اراده و درک و فهم تماشاگر شهرستانی سوق دهیم و آن گاه منتظر باشیم که به تئاتری با وسعت کشور ایران، به تئاتری اصیل و غیر مقلّد، به تئاتری خلاقه و موثر و مردمی دست یابیم.
دفتر شهرستان‌های مرکز هنرهای نمایشی، با حمایت از طرح اجراهای عمومی به جای جشنواره‌های استانی، تن به تحولی پرشهامت سپرده است. قدم به راهی ناهموار و پرسنگلاخ گذاشته است و منتظران منسوخ شدن جشنواره‌ها از قلوه سنگ‌های حاشیه این جاده ناهموار ناپیموده غافل نیستند، منتفعان دیروز و متضرران امروز، دستشان به این قلوه سنگ‌های تیز و زخم زننده می‌رسد و بی‌تردید در آغاز راه از سنگ پرانی غفلت نمی‌کنند.
امیدواریم که مسئولان تئاتر شهرستان به خیر و صلاح و اصلاح تصمیم خود ایمان داشته باشند و پای تصمیم‌شان بایستند.