متن کامل سخنرانی”هما جدیکار” درباره”پردهخوانی”
نقال با تجربه میداند که از کجای ایران زمین، کدامین پهلوان و قهرمان را صدا کرده و به میدان رزم بخواند، جنگی راه اندازد و هنگامهای به پا کند، شور و نبرد و زندگی، قصه پر عبرت رزم بیامان یلان را در تخیل تماشاگران بیافریند. چنان چه در شب سهراب کشی چنان شود که مردانی از نگرانی و غم به بیرون قهوهخانه بروند. بعضیها به نقال پول بدهند که دشنه در سینه سهراب فرو ننماید
اشاره:
آن چه میخوانید متن کامل سخنرانی”هما جدیکار” است با عنوان”درآمدی بر پردهخوانی”. این سخنرانیها به همت گروه هنرهای نمایشی دانشکده پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزار میشود.
هما جدیکار:
به نام آن که هستی نام ازو یافت / فلک جنبش زمین آرام ازو یافت
به قول هادی سیف:«با یاد پردهداران پرسه زن عاشق و به یاد همه هنرمندان گمنام و به نام این مرز و بوم.»
شما نیک میدانید که بسیاری از فرهنگهای استوار و دیرپای زیر فشار فرهنگهای تازه وارد غرب رنگ باخته و از بطن زندگی مردم رخت بر بسته و در کتابها و موزهها زندانی شدهاند.
فرهنگ ایران زمین که فرهنگی غنی و متنوع است تاثیرگذار بر سایر فرهنگها در طول تاریخ بوده است. ولی شاید هم اکنون برای چندمین بار در پیله مانده تا در فرصت مناسب رشد یابد و مانند پروانهای رنگارنگ و پرجاذبه خود را نمایان کرده و بر تمدن جهانی اثرگذار باشد.
فرهنگ شفاهی بخشی از فرهنگ یک قوم است. «فرهنگی که میراث گذشتگان است نه تقلید از دیگران» و نسل به نسل و سینه به سینه ارث رسیده و هویت و موجودیت جامعه از آن نشان میگیرد.
قصهگویی:
قصهگویی و نقل داستان و افسانه یکی از شاخههای فرهنگ شفاهی است که در تاریخ اشاره میشود که پیش از اسلام قصه گویان و واقعهخوانان همراه با تنبور و چنگ، مردم را سرگرم نموده و آنان را راهنمایی میکردند.
بعد از اسلام نیز این هنر نزد ایرانیان بود. ابن قُتیبه مورخ قرن سوم در کتاب”عیون الاخبار” میگوید:«قصهگویی به مرور نزد ما بوده قصه میگفت و میگریانیدمان.» بعد به مرور(شاید به دلیل اسلام) ساز کنار گذاشته شد و فقط نقل ماند. سپس قصه خوان و واقعه خوان به دلیل کمبود موسیقی روی گفتار و حرکات خود تاکید کرد.
در این شیوه کهن داستان گو، «پاکی، صداقت، دلیری، جوانمردی، عیاری، نحوه برخورد و روبرو شدن با حوادث دشوار زندگی و...» را به تماشاگران با اشعار و پند و اندرز میآموخت. این شاخه از هنر به مرور تخصصی شده و به دو شاخه اصلی ملی و مذهبی تقسیم میشود.
شاخه حماسه ملی با صدای گرفته و زخمی ولی پرصلابت نقالانی که، طنین صدایشان دریچهای به دنیای افسانهها و افسونها و اسطورهها بود به گوش تماشاگران میرسید و آنها را«سوار بر بال تخیل تا مرز همه عظمتهای سترگ و فراموش ناشدنی بشریت میبرد.» بعضی از این نقالان در ایجاد فضای قهرمانی و تفسیر پندهای انسانی فردوسی غوغا میکردند.
در گرماگرم سخن نقال بود که هر«فردی آرزوی قهرمان شدن و یا به دنبال قهرمان راه پوییدن را آرزو میکرد.» نقالی که دیگر به دلیل تکمیل شدن«حرکات و اصوات» جزء هنرهای نمایشی شده در هر مکان قابلیت اجرایی دارد. در مقابل هرگونه از تماشاگر میتوان اجرا نمود و میشود. «تماشاگر را به جایی رساند که در کمال بخشیدن نقال و سر شوق آوردن او نقش مهمی داشته باشد.» داستانهای مهم نقالی بیشتر مربوط به پهلوانیهای رستم دستان میشد.
در عصر صفویه به دلیل امنین نسبی در رفاه اجتماعی قهوهخانهها شکل گرفته بود و در همان جا بود که نقال بر کرسی نقل مینشست. «روبروی جماعت مشتاق و در انتظار، مردانی که تمامی اضطراب و دلواپسیهایشان، تمامی غم و اندوه و نگرانیهاشان را در نگاه صادق و معصومشان، دوخته بر دهان نقال را شاهد میتوان بود.»
نقال با تجربه میداند که از کجای ایران زمین، کدامین پهلوان و قهرمان را صدا کرده و به میدان رزم بخواند، جنگی راه اندازد و هنگامهای به پا کند، شور و نبرد و زندگی، قصه پر عبرت رزم بیامان یلان را در تخیل تماشاگران بیافریند. چنان چه در شب سهراب کشی چنان شود که مردانی از نگرانی و غم به بیرون قهوهخانه بروند. بعضیها به نقال پول بدهند که دشنه در سینه سهراب فرو ننماید و به قول هادی سیف:«آن شب شب فاش گویی نیرنگ روزگار غدار بود. شب تفکر بود. شب به عبرت بود و حیرت.» این هنر مانند همان دوران به ما رسیده است و هنوز که هنوز است نقال با حرکات دست و چوبدست خود تمامی داستانها را در تخیل ما به اجرا میرساند.
شاخه حماسه مذهبی شامل مناقب خوانان که در مدح حضرت علی علیه السلام شعر میخواندند و فضایل خوانان که در مدح حضرت محمد رسولالله اشعاری را میخواندند، بود. به مرور در حالت رقابت این دو گروه داستانها به اشعار اضافه شد و نقل مذهبی و روضه خوانی جانی تازه گرفت.
از اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم به بعد که حماسههای دینی به اندازه حماسههای ملی طرفدار پیدا کرده بود شمایل و شمایلگردانی شاخهای از این حماسههای دینی شد. هنر نمایش داستانی یا روضهخوانی تصویری به دلیل استفاده از هنر دیدن و شنیدن شاید اولین پایههای هنر چند رسانهای بوده است. این هنر در عصر صفویه مورد استفاده دولتی برای مقاصد سیاسی آن عصر شد.
در این زمان یورشی به غیر از یورش عثمانیها به صورت غیرمستقیم آغاز میشود و این تهاجم با یورش نظامی و سیاسی اقوامی خاص همراه نسیت«بلکه سوداگران و غارتگران این بار در لباس سفیران سیاسی از گوشه و کنار ممالک فرنگی و با عنوان ایجاد برقراری دوستی و در اصل برای تغییر تفکر ایرانی و تحمیل معیارهای فرنگی وارد ایران میشوند.» حمله آنها از اصفهان آغاز میشود که به دلیل معماری، نقاشی و تذهیب نماینده هنر اسلامی و سنتی ایران و هم مرکز حکومت است. چنین است که در و دیوار کاخها و منازل اشراف مزین با نقاشیهایی با الگو و معیارهای فرنگی زینت میشود.
همزمان با این اتفاق و به طور غریزی برای مقابله با آن«شمایل گردانان بیادعای کوچه و بازار بار دیگر براساس ضرورت ایستادگی در برابر دسایس فرهنگی و هنری بیگانگان، ذکر مصیبت کربلا و داستانهای پرشور شهادت و از خودگذشتگی را بر پردههایی نسبتاً عریض و طویل به تصویر درمیآوردند.» بدین ترتیب پردهها عرصه نمایش نقش و نشانههای حماسه کربلا میشوند. ولی از این هم دولت برداشت سیاسی به نفع خود در مقابل دشمنان جغرافیایی مینماید.
پرده و پردهداری
در جای جای فرهنگ مکتوب ما پرده به عنوان عاملی جهت رابطه این جهان با جهان خیال و ماورا شناخته شده است.
در پرده اسراسر کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچ کس آگه نیست (خیام)
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال تو چه دانی که در این پرده چه ها میبینم (حافظ)
بدان که در این پرده هست سری از اسرار که میشود به تو یک یک عیان در آخر کار
در پرده دل آمد دامن کشان خیالش جان شد خیال بازی در پرده وصالش
پرده یکی از ابزار کار سایه بازان است و دیگری نقالان.
پردههای نقالی را چون اکثراً دراویش میخواندند به پرده درویشی نیز معروف است.
هنر پرده خوانی از دو قسمت تجسمی و نمایشی پدید آمده است.
نقاشی پرده
به قول هادی سیف در کتاب نقاشی قهوهخانه
«نقاشی قهوهخانه بازتابی صادق و اصیل از هنر هنرمندانی عاشق، تنها و دل سوخته است. هنرمندانی مظلوم و محروم از تبار مردم ساده دل و آئینه صفت کوچه و بازار. آنانی که از پس قرنها سکوت زیر سقف نمور و تاریک قهوهخانهها، در خلوت عارفانه تکیهها و حسینیهها در سر هر کوی و برزنی چشم در چشم مردم دوختند و در محفل پر انس و الفت آنان بغض معصومانهشان را با کشیدن نقاشی و نشاندن رنگی در دفاع از اعتبار و اعتقادات و باورهای همین مردم به یکباره شکستند.»
پردهها در ابتدا براساس سبک نقاشی رایج، نقاشی میشد مانند سبک قاجار
در انتهای دوره قاجار و پس از مشروطیت«هنرمندانی عاشق و صادق آمدند، با کوله باری از محنت و تنهایی و دلتنگی با چشمانی خیس و پر که به دشت سرخ کربلا میرفتند. به یاری با آزادگان رو سوی شاهنامه نهادند. همه یلان و پهلوانان آزاده این مرز و بوم را به یاری طلبیدند، هم رزم رستم شدند و هم راز سیاوش مظلوم.»
این هنرمندان بعد از وقایع مشروطیت و آن همه شور و غوغا برای آزادی ـ ایستادگی و مقاومت... شروع کردند به بازنگری و بازگشت به ارزشهای پردوام و قدمت مذهبی ملی خود. دیگر تاب تحمل تحقیرها و ندیده گرفتن ذوق هنری و ریشه و سنتهای مردمی را نداشتند. مردمی که همیشه سر چشمه و الهام دهندهی اصلی و استمرار هنر و فرهنگ این دیار بودهاند.
نقاشی قهوهخانه به پاس احترام به باورهای مردم متولد شد. مردی که شمایل مقدس امامان بزرگوارشان ـ تصاویر حماسههای ایثارشان را نه به دلیل آذین منازل که به دلیل حرمت ایمانشان و برآورده شدن نذر و نیازشان میخواستند.»
این هنرمندان با هنر خودشان مردم را با اساطیر و حماسه و افسانههای ملی و دینی پیوند دادند و در حفظ این همه شور و شیدایی و بیداری در شهرهای رو به رشد آن زمان سهم بسیار بسزایی داشتند.
حسین قوللر آقاسی مرشد و پیشکسوت همه نقاشان قهوه خانه چکیده کار بود. پدرش علیرضا قوللر آقاسی نقاش روی قلمدان میناکار، نقاش شاهنامه در چاپهای سنگی و در آخر نقاش کاشی و نقاشی به نام و با مرام بوده است. حسین از بچگی در کارگاه کاشی پزی پدر کار میکرد و هنر دست پدر را به سرعت به خاطر میسپرد و با کار کردن عملی و نقاشی از روی نقوش پدر هنر را سینه به سینه میآموخت.
پدر حسین به او و کودک یتیمی که بعد با او آشنا خواهیم شد(محمد مدبر) همیشه میگفت«بچهها اگر چهار تا رنگ و نقش رو شناختیم، خودمان را گم نکنیم. غرور مال هنرمند نیست. مرد با هنر مرد مردمدار است.»
کارگاه کاشیپزی بعد از فوت پدر(علیرضا) از رونق میافتد. البته یکی از دلایل، فوت پدر است. دلیل اصلی افت و کسادی کار هنرمندان سنتی و خیالی زن بود. علاقهمندان به ظواهر تمدن غربی که از صفویه شروع شده بود و حال هنر وارداتی به شمار میرفت، رفته رفته هر آن چه را که به نوعی با هنر عوام و فرهنگ سنتی و مذهبی پیوندی داشت را هنری کهنه پرست و عقب مانده میدانستند. کم کم این اتفاق برای سایر هنرمندان سنتی کار نیز افتاد و تمام صنعتگران از قبیل گچبران، معماران، نقاشان و کاشیپزان چیره دست و ماهر یکی پس از دیگری خانه نشین شدند.
حسین به همراه دوست کودکی و نوجوانی”محمد مدبر”، جاخالی نکردند و در کارگاه همچنان کار میکردند. کارهای تزئیناتی ساختمانی را شروع کردند و ماندند به امید. اما فقر و بی کاری کمر صبر و تحمل و مقاومت را هم میشکند. ناگهان محمد مدبر رفت و نیامد
«فهمیدم که دیگر نخواسته بود که سر بار من باشد. بعد از اون دیگر من هم پامو تو کارگاه کاشی پزی نگذاشتم. رفتم بیشتر سراغ تزئینات ساختمان. از روی عکسها نقاشی میکردم. مردم عبوس را خوشحال میکشیدم. لباسها را نو نوار میکردم. رنگهای رو رفته را شاد میکشیدم. من همیشه از دستور دل و روحم اطاعت کردم. از زشتی و نشان دادن زشتیها در نقاشی پرهیز کردهام. حتی اشقیاء را هم به جز صورتشان خوب میکشیدم.»
حسین آقا هر غروب مانند تمامی مردان خسته از کار به قهوهخانهها میرفت. در این محافل پرانس و الفت و ذوق و صفا بود که تنی چند از صاحبان قهوهخانهها که آدمهایی خوشنام و با عزت میان مردم شهر بودند با اندیشه و شوق تجسم بخشیدن به قصههای نقالان سراغ نخبههای این هنرمندان گمنام و صنعتگران بیادعا را گرفتند. «حسین قوللر آقاسی به پشتوانه چنین دلهای صاف و روشنی نقاش مرد میشد.» آنها طبیعتساز نبودند(مانند کمالالملک). آنها خیالی کار بودند، آنها حماسهها را از دهان نقالان و مداحان شنیده و با خلاقیت و خیال خود آمیخته و روی بوم به تصویر میکشیدند. آنها تمام باورهای مردم را به تصویر میکشیدند. مثلاً روی پرچم دست سیاوش جمله”نصر من الله و فتح القریب” را نقش بسته بودند. حسین آقا میگفت«خیلی از با سوادها به ما ایراد میگرفتند که شما کتاب نخواندهاید. نمیدانید که سیاوش مال خیلی پیشتر از مسلمان شدن ماهاست. غافل از آن که اگر سیاوش این پرچم را بر دوش نمیکشید. نه مردم قبولش داشتند و نه به اعتقاد من میتوانست مثل یک دسته گل به این راحتی از آتش بگذارد. میگویند من دورنما سازی بلد نیستم. اندازهها را نمیشناسم. پای آدمهای کارم کوتاه است. غافل از آن که اگر طبیعت سازی میکردیم. اگر اصول را رعایت میکردیم که جایمان در قهوهخانه نبود. نقاش مردم کوچه و بازار نمیشدیم.»
قوللر و آقامحمد مدبر خودشان به جز تابلو و پرده برای قهوهخانهها، تکیهها و حسینیهها چندین پرده درویشی کشیدند و شاگردان آنان هم مانند عباسی بلوکیفر ـ حسین همدانی ـ محمد حمیدی در پرونده کاریشان پردههای درویشی هم هست ولی از همه بیشتر محمد فراهانی که به بچه درویش معروف است، پردههای درویشی کشیده است.
به طور کلی سه نوع پرده مورد استفاده قرار میگرفت.
1- پرده مذهبی که بیشترین رقم را به خود اختصاص داده است، و در آن حماسه کربلا موضوع اصلی است.
2- پرده حماسی که اغلب مربوط به قهرمانیها و جنگهای رستم دستان است.
3- پرده عاشقانه که کمترین رقم را به خود اختصاص داده است،(بیژن و منیژه، لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد)
نقشهایی که روی بوم مینشست، معمولاً در اندازه 5/3 ـ 3 متر در 180 سانتیمتر تهیه میشد.
بوم از پارچه متقال درست میشود، سپس پودر مل و شیره اندود میشود. پس از آن دو دست رنگ سفید میخورد. پس از خشک شدن، سمباده زده میشود که ناصافیهای آن از بین برود.
در مرحله دوم با مداد یا ذغال طرح صورتها را میزنند. نقاشان باید داستانها را بدانند و با هنر شمایل نگاری برای طراحی چهرهها آشنا باشند و بدانند کدام چهره در کجای پرده بنشیند.
استفاده به موقع و به جا از رنگ و ترکیب رنگها بسیار مهم است. این جا هم به مانند تعزیه، رنگ سبز متعلق به مقدسین است و نشانه عدالت و صلابت. رنگ قرمز برای شهادت در نظر گرفته میشود و رنگهای آبی تیره و قهوهای برای دشمنان در نظر گرفته میشود. زرد نشانه پریشان حالی است و سیاه نشانه عزاداری که از مراسم سیاوشون هنوز به یادگار مانده است. شخصیتهای اصلی پردهها عبارتند از حضرت علی ـ آقا امام حسین ـ حضرت ابوالفضل ـ حضرت علیاکبر.
به طور کلی نقاش باید موارد ذیل را دارا باشد.
«1- با هنر شمایل نگاری برای طراحی شخصیتهای مختلف و جایگاه آنان آشنا باشد.
2- با حوصله و دقیق باشد تا از پس طرحهای اسلیمی و ترسیم ظرایف نقوش برآید.(روی لباس، وسایل، فرش)
3- اغراق در طراحی به خصوص در مورد اجنه، شیاطین، ملائک و... مد نظر داشته باشد.
4- مقامی بودن را بشناسد(شخصیتهای مثبت و اصلی بزرگتر هستند)
5- تعداد نقوش شخصیتها را براساس اندازه پرده و سفارش مشتری درست انتخاب کند.
6- ترکیب تصاویر را به گونهای انتخاب کند که فضای خالی بر پرده نباشد و شخصیتها طوری کنار هم قرار بگیرند که از یک پرده چندین نقل حکایت شود. حتی نقل در نقل که یکی از مشخصات افسانههای ایرانی است.
7- تقسیم بندی و شمارش پرده را درست انجام دهد. (اصل داستان در مرکز پرده است)
ولی گاهی نقاشان براساس حس و علاقه خود این نظم را بر هم میزنند مانند محمد مدبر» دوست کودکی قوللر آقاسی. او در هفت سالگی یتیم شد و به کارگاه استاد علیرضا آورده شد. در تکیه دولت در نقش دو طفلان مسلم بازی میکرد و آن جا فریاد یتمی و غریبی خود را سر میداد.
«من اگر نقاش عاشورا نباشم. اگر خون ناکسان را بر پهنه بوم نریزم پس چه کسی به داد مظلومانی چون من خواهد رسید. من یک عمر مزه بدبختی را چشیدهام اما طعم اطاعت را هرگز نخواهم چشید.»
محمد مدبر بیشتر از قوللر پرده درویشی کشید به خصوص در مشهد و در دکه محمد حیدری. خانهاش در محله عربها بود. زمان تنگدستی در زمان جنگ جهانی دوم، سالهای 1320 و بعد که او و قوللر خانه نشین شده بودند به امید روزهای بهتر. جواهرهایی که در تابلوهایشان مورد استفاده قرار میگرفت آنها را از همه ثروتمندان بینیازتر کرده بود.
حسین قوللر آقاسی در آذر ماه سال 45 در یک اتاق کوچک بیمارستان ارتش در نداری کامل از بین رفت. در حالی که تابلوهایش در ایران و فرنگ و موزهها با قیمتهای گزاف خرید و فروش میشد.
محمد مدبر یار همیشگی حسین در بهمن سال 46 در دکه کوچک خود به سوی معبود به پرواز درآمد. در حالی که او را روی لنگه در دکهاش چهار مرد با عزت به عسگرآباد برای خاکسپاری بردند که با دانههای برف تزئین شده بود.
تنی چند از حامیان نقاشان قهوهخانه
«مرشد محمد ـ بازارچه کل عباس علی ـ نقاش ساختمان، مداح، نقال
حاج سیدمحمود ـ بازار عودلاجان ـ کرایه دهنده، میز، صندلی، تابلو و...
مشهدی صفراسکندری ـ میدان سیداسماعیل ـ قهوه چی
اصغر امامی ـ .... ـ قهوهچی
عباس تکیه ـ چهار راه سیروس ـ قهوهچی
علی بیزار ـ چهار راه سیروس ـ کرایه دهنده وسایل تعزیه و پرده
اکبر دواتگر ـ بازار سیداسماعیل ـ قهوهچی
تنی چند از شاگردان استادان: قوللر آقاسی و محمد مدبر
عباس بلوکیفر( فوت کرده است)
حسن اسماعیلزاده(چشمان بسیار ضعیف)
فتحالله قوللر(پسرخوانده قوللر)
صدری عبدالصالحی(نوه دختری قوللر ـ فوت کرده است)
حسین همدانی(یک ماه پیش فوت کرده است)
علی الوندی(به کار دیگر مشغول است)
محمد فراهانی(خوشبختانه هنوز نقش میزنند)
علی مرنی(مستخدم دولت است ولی گاهی تابلو میکشد)
مهدی عبدا...»
دست بزرگوار و پر هنر را چگونه میشود پیش خلق به آسانی دراز کرد این دستها را خدا نیافریده که به نیاز سوی کسی دراز شود. این دستها، دستهای پرهیز و با کرامت محمد مدبر هستند. دست و پنجههای هنرمندانهای که خروار خروار خمهای بسته جواهر و گنج را در بارگاه سلیمان به این و آن بخشیدهاند این دستها مگر بشکنند تا که بی آفرینش هنر بچرخند.
پردهخوانی
معمولاً به هنرمند بازیگرِ پردهخوانی، مرشد یا درویش میگویند(قدیم بیشتر پردهخوانان از دراویش بودند)
به همین دلیل به پردههای نمایشی پرده درویشی میگویند.
چند نکته:
1- در پردهخوانی درویش گمنام است. اساساً نیست. هر چه هست داستان حاکم بر پرده است و سرنوشت قهرمانان آن. او تنها فریاد مظلومیت را در هر کوی و برزنی بلند میکند.
2- مرشد و یا درویش براساس خصلت کار خود را نمیبیند. بلکه میخواهد قداست را نشان دهد و مردم را به احد واحد و انبیا وصل نماید.
3- پردهخوان در هر محلی که گذر باشد و رفت و آمد در آن جا زیاد باشد میتواند اجرا نماید(قدیم با سر میخ طویله روی دیوارهای کاهگلی یا با استفاده از درختان پرده وصل میشد، ولی در حال حاضر دیوارهای سیمانی و آجر ریسمان مزاحم کار هستند.)
4- گذرها، میادین، قبرستانها، مکانهای مورد استفاده بودند.
5- زمان اجرا در روز است. پردههای مذهبی بیشتر در ایام ماه مبارک رمضان(جنگهای حضرت علی خیبر) ـ ماه محرم و صفر(حماسه کربلا) به اجرا درمیآمد و در ماههای دیگر کمتر اجرا میشد.
پردههای حماسی و عاشقانه در ماههای دیگر اجرا میشد. عاشقانهها کم و در محلهای پر از کودک و جوان اجرا میشد.
6- متون پرده معمولاً به نظم است و با آواز و نوحه همراه. نظم است چون نظم نهایت کمال در ادبیات است و چه طریق بهتری برای بیان مصائب ائمه اطهار یا حماسههای پهلوانان و عاشقان.
قسمتهای پردهخوانی عبارتند از:
1- پیش پرده یا پیش واقعه: نوحهای با صدای گرم برای جذب مردم علاقهمند
2- مناجات: راز و نیاز و طلب یاری برای پیروزی و روزی حلال
3- منقب خوانی: بیان مشخصات چهرههای نورانی ائمه
4- ذکر حرمت پرده: پرده مقدس است چون از اولیا حمایت میکند
5- خطبهخوانی: ذکر قصص فرعی مربوط به ماجرای اصلی
6- حدیث خوانی: ذکر واقعه و داستان اصلی
7- گریز زدن: اتصال داستان پرده به داستان زندگی روزمره مردم
8- نوحه یا روضه: اشک تماشاگران را درآوردن از بهر ثواب
9- دوران زدن: الهی پیش پیغمبر و حیدر، ببینی سرفرازی روز محشر(ذکر خاطره)
10- دعا برای تماشاگران و برکت بیشتر جیبشان و وعده برای اجرایی دیگر
11- جمع کردن پرده و شکر خدا برای روزی حلال آن روز
مشخصات پردهخوان
1- در راه رضای خدا و با عشق به ائمه و فرهنگ سرزمین خود آگاهانه دست به چنین انتخابی میزند. در اصل عشق به آقاحسین(ع) و... او را پیش برده و دلگرم میکند.
2- بردباری او از این روست که میخواهد در پردهاش قهرمانان را که مخاطبان، مثل خورشید نورانی در روز به آن بیتوجهند را شاخص نماید.
3- او حق جو است، چون همیشه به سراغ پیروزی خیر بر شر میرود.
4- او کمالگراست، چون قهرمانان خود را به حد اعلای تفکر و زندگی میرساند.
5- او هدفمند است، چون با عشق به زندگی و تحرک، داستان را پیش میبرد.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما
6- مرشد و مربی است، چون خصیصههای اخلاقی نیک و انسانی را در هنگام نمایش معرفی مینماید.
7- هم فکری و هم کاری با تماشاگران را دارد و آنها را راه بری مینماید.
8- او تماشاگران را با گفتار و اعمال درون پرده به تفکر وا میدارد.
9- ابتدا ذهن مخاطبان را آماده میکند. او میداند که اگر تماشاگر آماده نباشد. تنها مواردی را میبیند که دلش میخواهد ببیند یا عادت دارد که ببیند، پس او مدیریت تفکر میکند.
10- او تماشاگر را وادار به ادراک آن چه میبیند میکند او را به کشف حقیقت میرساند
11- فرآیند تغییر را ایجاد میکند. دید و نگرش در افراد را به گونهای نامحسوس تغییر میدهد. او خوب میداند که به عنوان بازیگر باید چنین باشد:
1- مخاطبان باید صدای مرا بشنوند. پس باید واضح، بلند و گرم نقل کنم.
2- داستانهای زیادی بدانم و بر نسبت تماشاگرم موضوع انتخاب کنم
3- باید بتوانم ارتباط برقرار کنم. پس با زبان آنها سخن میگویم
4- برای تاکید، از فتارهای غیر کلامی مانند تکان سر و حرکات دست و... استفاده میکنم.
5- با حضور دل اجرا میکنم که بر دل تماشاگران بنشیند.
6- هماهنگی و ریتم موجود در پرده را از لحاظ تصویر و بیان باید ایجاد کنم.(تا زیبایی شناسی را رعایت کرده باشم.)
7- باید تماشاگر را درگیر کار نمایم. همیاری در بازی را ایجاد کنم(بگو بر دشمن علی لعنت)
حال با این توانمندیها، حق خانه نشینی است؟
فاتحه فکرت و ختم سُخُن نام خدایست، بر او ختم کُن
آیا این هنر توان برقراری ارتباط مردمی را که اولین شرط تئاتر است را دارا نیست؟
پس چرا در صحنه حضور ندارد. چرا نگاهی از سر نیاز بر او نمیکنیم.
توضیح:آن چه در« » آمده است از کتاب”نقاشی قهوهخانه” نوشته”هادی سیف” است.