در حال بارگذاری ...
...

نگاهی دوباره به”ادیپوس شهریار”

کلمه‌ای که سوفوکل برای دانایی به کار می‌برد ”فرونئین” است. فرونئین در نظر سوفوکل به معنای هوشیار بودن و امور را از سر هوش و عقل پی بردن است.

اشاره:
یکی از دغدغه‌های سرویس مقالات سایت ایران تئاتر، نگاه به رسانه تئاتر از منظر دیگر علوم انسانی است. از همین رو از آقای”سیدنعمت‌الله عبدالرحیم‌زاده” که در حوزه فلسفه فعالیت می‌کنند، آشنا به زبان یونانی هستند، و این روزها مشغول آماده کردن پایان‌نامه دکتری خود با موضوع”پلیس در تفکر یونانی” است، خواستیم که از حوزه تخصصی خود نگاهی به یکی از آثار سوفکل داشته باشد.

سیدنعمت‌الله عبدالرحیم‌زاده:
”ادیپوس شهریار” یا به عبارت دقیق‌تر و آن چنان که از ترجمه عنوان یونانی نمایشنامه برمی‌آید، ”ادیپوس جبار” نام نمایشنامه‌ای است از سوفوکل که به همراه دو نمایشنامه دیگر او؛ ”ادیپوس در کلنوس” و”آنتیگونه” مجموعه سه گانه افسانه‌های تبای را تشکیل می‌دهد. ”ادیپوس جبار” معادل دقیق‌تری برای عنوان یونانی این نمایشنامه یعنی”ادیپوس درانوس” محسوب می‌شود. هر چند که در این سه گانه ”ادیپوس جبار” قسمت اول را تشکیل می‌دهد اما به روایت اچ‌. جی. رز در کتاب تاریخ ادبیات یونان، پس از”آژاکس” و”آنتیگونه” و احتمالاً‌”الکترا” و پیش‌ از”تراخینیائه” و”فیلوکتتس” نوشته شده است. به هر حال چیزی که پیداست، سوفوکل این نمایشنامه را در اوج قدرت و پختگی خود نوشته است.
مجموعه افسانه‌های تبای در این سه گانه از سرانجام خاندان”لابداسیرها” روایت می‌کند. این خاندان از موسس آن یعنی”کادموس” شروع می‌شود و به ماجرای دو پسر ادیپوس؛”پولونیکس” و”اته‌اکلس” و دختران او؛”آنتگونه” و”ایسمنه” ختم می‌شود. ”کادموس” به اشارت”آتنا”، الهه عقل و دانایی، مارِ که نظر کرده”آدس”، خدای جنگ و خونریزی را می‌کشد و بنا به روایتی با استفاده از استخوان‌های آن که در زمین کاشته و انسان‌هایی از آن‌ها درآمده‌اند، شهر تبای را پایه‌گذاری می‌کند. این عمل”کادموس” گرچه به فرمان”آتنا” بوده است، اما”آدس” و دیگر خدایان را خوش نمی‌آید و”آپولون” خدای هنرها و موسیقی، عهده‌دار آن می‌شود تا رنج سختی را بر خاندان او وارد کند. ”لائیوس” از فرزندان”کادموس”، ناخواسته و ناشناخته به دست پسرش ادیپوس کشته می‌شود و ادیپوس بدون آن که بداند پس از کشتن پدر با مادرخود ازدواج می‌کند و وقتی از کار خود آگاه می‌شود، چشمان خود را کور کرده و خود را نفی بلد می‌کند. پسران او در نزاع برای به دست آوردن شاهی بر تبای کشته می‌شدند و خواهرشان آنتیگونه نیز به حکم قانون و کرئون در دخمه‌ای زنده به گور می‌شود.
این موضوع درست است که روایت مربوط به کادموس و ادیپوس به شکل اسطوره‌ای آن سال‌ها پیش از سوفوکل به صورت شفاهی نقل می‌شده، چنان که ویل دورانت از دو نقش برجسته در کتاب تاریخ تمدن یاد می‌کند که یکی مربوط می‌شود به آگاممنون و دیگری به داستان ادیپوس و اسفکینس و حل معمای او توسط ادیپوس. مسئله‌ای که باید به آن توجه شود استفاده‌ای است که سوفوکل از روایت شفاهی می‌کند. می‌توان پذیرفت که در روایت سوفوکل خط اصلی داستان همان روایت اسطوره‌ای است، یعنی این که ادیپوس پس از کشتن پدر و ازدواج با مادر سرنگون می‌شود. در”ایلیاد” هم در فصل بیست‌وسوم، به مرگ ادیپوس اشاره شده و در آن جا هم از مرگ او به صورت مرگی فجیع یاد می‌شود که در زبان حماسی همچنین مرگی‌ نشان دهنده مردن با افتخار نیست. همچنین در فصل یازدهم از کتاب ادیسه، ادیسئوس پس از رفتن به جهان مردگان از ملاقات خود با مادر ادیپوس یاد می‌کند، در این فصل طرح کلی نمایشنامه ادیپوس را می‌توانیم بیابیم. اما روشن است که عناصر زیادی از داستان در نقل‌”هومر” بیان نشده است، عناصری چون آزاد کردن تب از شر اسفکینس، به دنیا آوردن فرزندانی برای ادیپوس و کور شدن ادیپوس به دست خودش.
در این گفتار جای بحث تطبیقی روایت سوفوکل با منابع پیش از او و نشان دادن عناصر پیش از او نیست، اما تا این قدر لازم است توجه داشت که سوفوکل در بیان واقعه ادیپوس تنها از اصل روایت در بیان تراژدی خویش آن مقدار را بهره برده است که برای مقصود او کافی بوده است. به بیان دیگر سوفوکل تنها از یک واقعه تاریخی ـ اسطوره‌ای روایت نمی‌کند، بلکه آن را در جهت موضوع مورد نظر خود به کار می‌گیرد و با به کارگیری و اضافه عناصر داستانی دیگر، آن را در زبان شاعرانه خود می‌پروراند. بنابراین، سوفوکل پا را از تاریخ و اسطوره فراتر گذاشته و در روایت اسطوره‌ای خود با تعبیر تاریخ، دیدگاه خود را نسبت به مسائلی چون حقیقت انسان، آگاهی، قانون و اخلاق را مطرح می‌کند.
غنای معنایی و گستره دیدگاه سوفوکل است که باعث شده”ادیپوس جبار” و به طور کلی افسانه‌های تبای، برای آنانی که خواهان شناخت اندیشه و روح یونانی هستند، یکی از راه‌های اصلی رسیدن به چنین شناختی باشد. از این روست که برای مثال هگل در بیان تطور تاریخ، برای بررسی عقل و خودآگاهی عقلانی در مسئله قانون و حاکمیت آن در یونان سراغ آنتیگونه می‌رود و موضع آنتیگونه در برابر کرئون را تحلیل می‌کند و مارتین هیدگر برای بیان نگرش یونانی نسب به وجود و در ذیل تقسیمات چهارگانه از تعنیات وجود ـ وجود شدن، وجود و نمود، وجود و اندیشه و وجود و باید ـ با اصرار مکرر خود که برای فهم وجود در اندیشه یونانی نخست باید سراغ ادبیات آنان رفت، از ادیپوس شهریار کمک می‌گیرد. بنابراین، افسانه‌های تبای سوفوکل زبان گویایی است که در شنیدن سخن او لازم است تا آدمی تامل و دقت را پیشه خود کند و بداند که این زبان از آن جهان معنایی سخن می‌گوید که در پس اندیشه و تفکر مغرب زمین قرار دارد. آن چه سوفوکل در افسانه‌های تبای می‌گوید چنان از پیوستگی برخوردار است که سه گانه آن را می‌توان سه وجه مرتبط به هم دید که به صورت تکاملی، و اگر دوست داشته باشید دیالکتیکی، مرحله به مرحله آن چه که از ابتدا مطرح شده را پیش می‌برد.
شاید بتوان حدس زد که سوفوکل خود دانسته بود لازم است بین دو بخش ادیپوس شهریار و آنتیگونه، بخش وسطایی نیز ذکر شود و از این رو در اواخر عمر خویش ادیپوس در کلنوس را نوشت.
شاید درست نباشد در این بیان کوتاه و گذرا، به خود اجازه دهیم که این سه گانه را تعبیر کنیم اما فقط از روی اشاره‌ای کاملاً‌ مختصر و تنها به خاطر نشان دادن مراحل تکاملی موجود در آن، از سه گانه مذکور تحت سه عنوان کلی یاد می‌شود. این سه عنوان عبارتند از: هستی، دانایی و سیاست. در سه گانه افسانه‌های تبای نخستین مسئله‌ای که مطرح می‌شود در مورد بودن شخص ادیپوس است و این که به واسطه طرحِ چگونه بودن او، راه به درک بودن انسان و هستی او و از این رو بودن موجودات در اندیشه یونانی کشیده می‌شود. ادیپوس در قسمت دوم یعنی در ادیپوس در کلنوس، انسانی است دانا که می‌تواند آن چه هست را به درستی درک کند و از این روست که وقتی پسرش پولونیکس به پیش او می‌آید و خبر از همدستان خود و عزم آنان برای نبرد با شهر خود یعنی تب را می‌دهد، به خوبی از سرنوشت آنان آگاه است و نابودی آنان را خبر می‌دهد. در قسمت سوم، دو قسمت قبل به هم گره می‌خورند و گره خودرن دو موضوع هستی و دانایی باعث شکل گیری مسئله قانون درست که مبنای اساسی سیاست در اندیشه یونانی است، می‌شود. این موضوع در مجادله بین آنتیگونه و کرئون بیان می‌شود که می‌توان به صورت این پرسش مطرح شود که آیا قانون که خیر شهر در وجود آن‌ است می‌تواند سنت و بنیادهای آن را به خصوص آئین‌ها را نادیده بگیرد و با نادیده گرفتن سنت شهر، آیا این خود شهر نیست که محکوم به نابودی و فنا می‌شود؟
چیزی که در این جا بیان شد صرف ذکر کلیاتی است که می‌تواند در تفسیر و تحلیل افسانه‌های تبای به کار گرفته شود و هر کدام از آن‌ها احتیاج به تفصیلات بیشتری دارد و در این جا تنها به تعبیر نخستین، آن هم به اختصار اشاره می‌شود. نخست لازم به ذکر است که در نمایشنامه ادیپوس شهریار، موضوع نمایشنامه کشف هویت ادیپوس نیست. هر چند که با خواندن آن در وهله اول به نظر رسد که موضوع نمایشنامه چنین چیزی است اما به واقع چنین تصوری از موضوع نمایشنامه تصوری گمراه کننده به نظر می‌رسد. دلیل این مطلب روشن است، زیرا اگر موضوع آن کشف هویت ادیپوس بود، این کشف باید در جریان پیشرفت داستان انجام می‌گرفت، به گونه‌ای که در انتها معلوم می‌شد ادیپوس کیست و هویت واقعی‌ او افشا می‌شد. اما در نمایشنامه ادیپوس، پیش از شروع شدن سلسله پرسش‌ها و تحقیق ادیپوس، صحنه‌ای وجود دارد که در آن هویت واقعی ادیپوس افشا شده و معلوم می‌شود که او چه کسی هست. این صحنه مربوط است به ورود”تیرزیاس” و گفت‌وگویی که بین او و ادیپوس درمی‌گیرد که در ادامه این گفت‌وگو تبدیل به مجادله‌ای بین آن دو می‌شود.
پیش از هر چیز لازم به ذکر است که تیرزیاس شخصیتی خاص در نظر اندیشه یونانی بوده است. در همان فصل یازدهم از حماسه ادیسه، ادیسئوس در جهان زیرزمین و مردگان با تیرزیاس مواجه می‌شود. تیرزیاس حتی در سرزمین هادس یک انسان معمولی و در رنج نیست. او همان مقامی را داراست که در این جهان داشت، هنوز انسانی داناست و آگاه به وقایع و حقایق که می‌تواند راهنمای ادیسئوس باشد که از سرزمین خود، ایتاکا، بی‌خبر است و نمی‌داند چه بر سر همسرش پنه لوپه و تنها فرزندش تلماکوس آمده است. او به بیان”هومر” در جهان مردگان نیز چوگان سروری را به دست دارد. این همان تصوری است که سوفوکل در نظر دارد و در نمایشنامه آنتیگونه، همین تیرزیاس است که خطای کرئون را به او گوشزد کرده و حقانیت ادعای آنتیگونه را بر او ثابت می‌کند. بنابراین حضور تیرزیاس در صحنه برای سوفوکل حضوری تعیین کننده است و نباید آن چه را که او می‌گوید در حد ادعایی دانست که ادیپوس را تحریک می‌کند تا با تحقیق و پرسش خود نقض آن را ثابت کند. خیر، کلام تیرزیاس در نگرش سوفوکل کلامی حقیقی است که از زبان دانایی برخاسته است، چنان که ادیپوس در ابتدا و خطاب به تیرزیاس او را همه چیزدان آگاه به دانش‌های بیان شده و بیان ناشده می‌داند که حتی جواب آپولون را بدون شنیدن از قاصدی نیز می‌تواند بداند. در این صورت وقتی که در جواب اصرار ادیپوس‏‏، تیرزیاس مجبور می‌شود هویت او را برملا کند و او را همان کسی بنامد که خود به دنبال جستنش است، این دیگر یک ادعای صرف نیست و بیان حقیقی است حتمی.
در مناظره بین ادیپوس و تیرزیاس تقابل دو شخصیت نشان داده می‌شود که از این تقابل موضوع اصلی نمایش فهمیده می‌شود. در یک سوی این تقابل ادیپوس شهریار قرار دارد که از ابتدای متن به خوبی معرفی شده است.
او پادشاه شهر تب است، که با احترام و شکوت ظاهر می شود و امید همگان به رفع مصیبت به اوست. این امید بیهوده نیست، چرا که مگر او نبود که توانست با پاسخ گفتن به معمای اسفیکس شهر را نجات دهد، همان هیولایی که همگان از پاسخ دادن به معمایش عاجز مانده بودند و به این خاطر شهر در فاجعه بود. مقام پادشاهی نیز بابت همین عمل به او عطا شده بود و همچنین همسر شاه سابق که ناپدید شده بود. از این جا صفت اصلی و برجسته ادیپوس نمایان می‌شود. آن که به مدد عقل و دانایی خود قادر به حل مشکلات مردم است و اکنون نیز به مدت همین دانایی خویش را مهیای برطرف کردن مصیبت جدید شهر، طاعون کرده است.
عامل طاعون و مصیبت شهر کسی است که شاه سابق لائیوس را کشته است. قتل لائیوس توسط یک فرد انجام شده اما مکافات آن به صورت طاعون بر تمام اهالی شهر وارد شده است. در اندیشه یونانی اصولاً عمل فرد، مجزا از جمع تصور نمی‌شده است و همواره عمل فرد را در ارتباط با جمع و دیگران تصور می‌کردند و از این رو، اخلاق و تربیت برای آنان به معنای جمعی آن مطرح می‌شده است. به جز ارسطو که عمل فرد و عمل فرد در ارتباط با جمع و شهر را از هم جدا کرده و به صورت مجزا بررسی کرده است. اگر کسی لائیوس را کشته، این عمل تنها مربوط به او نیست بلکه به جمع و تمام شهر ربط دارد و مکافات آن متوجه تمام اهالی و شهروندان است.
ادیپوس آن گونه که به نظر می‌رسد آن کسی است که می‌تواند بنا به توانایی‌هایش شهر را نجات دهد و انتظار همگان نیز از او همین است. اما در مقابل تیرزیاس قرار گرفته است. پیرمردی که عصازنان و با راهنمایی پسر خردسالی وارد جمع می‌شود. او مقامی رسمی ندارد و از افتخارات رسمی شهر و ثروت بی‌بهره است و حتی در راه رفتن نیز احتیاج به پسر خردسالی دارد تا عصای دستش شده و او را به مقصد رساند، چون از نعمت بینایی بی‌بهره است و نمی‌تواند هر آن چه که دیگران می‌بینند، ببیند. به خصوص ادیپوس را در آن شکوه و عظمتش. در این جا تقابل بین ادیپوس و تیرزیاس تبدیل به تقابل بین بینایی و نابینا می‌شود. در یک سو ادیپوس بینا و در سوی دیگر تیرزیاس نابینا. تقابل بینایی و نابینایی آن چیزی است که به وضوح در نمایشنامه دیده می‌شود که می‌توان گفت حتی بنیان مناظره بین آن دو نیز براساس همین تقابل مشکل می‌گیرد.
تقابل بینا و نابینا در صحنه مناظره ادیپوس و تیرزیاس، نقطه عطفی است که محتوای نمایش را با روند داستان آن و اجرای نمایش گره می‌زند، یعنی نقطه اتکایی است که هر سه وجه نمایش بر آن تکیه می‌زنند. در اجرا آن چه تماشاگر می‌بیند ادیپوسی است که ثروت و قدرت را در اختیار دارد و به گفته تیرزیاس با اتکای به همین است که به او امر و نهی می‌کند و تیرزیاس بدون اتکای به چنین چیزی در عین ناتوانی پیری و کوری در مقابل او نشسته است. بنابراین بی راه نرفته‌ایم اگر که صحنه مناظره ادیپوس و تیرزیاس را به عنوان قلب نمایشنامه”ادیپوس جبار” تلقی کنیم به گونه‌ای که ماهیت آن را ماهیت و هویت اصلی نمایش دانسته و به وسیله آن نه تنها رویداد بلکه تحلیل شخصیت‌ها و در اصل دیدگاهی که نمایش به دنبال آن است را کشف کنیم.
سوفوکل با مهارت برای این صحنه، گفت‌وگوی اولیه آن را به نحوی تنظیم کرده که نشان دهنده مقصود اوست. ادیپوس پس از ورود تیرزیاس، او را مدح کرده و امید به نجات و حمایت در او می‌بیند. اما آن چه سوفوکل در دهان شخصیت تیرزیاس می‌گذارد عجیب و در خور تامل است. تیرزیاس به صراحت و روشنی به ادیپوس پاسخ نمی‌گوید بلکه درباره رابطه دانایی و انسان دانا می‌گوید، آن جا که دانایی نفعی به انسانِ دانا نمی‌رساند. چه دهشتناک خواهد بود چنین دانایی. کلمه‌ای که سوفوکل برای دانایی به کار می‌برد ”فرونئین” است و نمی‌توان در این نوشته کوتاه آن را توضیح داد و تنها به اختصار همین مقدار را می‌توان گفت که فرونئین در نظر سوفوکل به معنای هوشیار بودن و امور را از سر هوش و عقل پی بردن است.
سخن تیرزیاس اخطاری است که در روند داستان، دلیل این اخطار گام به گام روشن‌تر می‌شود. اخطار تیرزیاس به آن هوشیاری‌ای است که انسان هوشیار به آن تکیه دارد و با اتکای به آن گمان دارد و می‌تواند هر مشکلی را حل کند، اما مواردی وجود دارد که از این هوشیاری کاری ساخته نیست و آن گاه مصیبت هوشیار شروع می‌شود. ادیپوس کسی است که از این هوشیاری ـ فرونئین ـ برخوردار است و به آن اعتماد دارد و به اتکای آن توانسته معمای اسفکینس را حل کند. اما آیا چنین هوشیاری در هر جا کارساز است؟ آیا می‌توان با آن اصل حقیقت را که خود اوست آشکار کرد؟ ادیپوس مقتدر، ثروتمند و بیناست و برعکس او تیرزیاس است، اما آیا حقیقت همین چیزی است که دیده می‌شود؟ ادامه نمایشنامه به ما نشان می‌دهد که هم ادیپوس و هم آن چه که از ظاهر برمی‌آمد خطا بود. حقیقت آن چیزی نیست که به چشم آید و ظاهر که چشم می‌تواند آن را دریابد پرده‌ای است که حقیقت به تن کرده تا خود را از دیدگان مخفی کند.
بنابراین در دیدن حقیقت، رابطه بینا و نابینا بین ادیپوس و تیرزیاس معکوس می‌شود. نابینا آن کسی است که نمی‌تواند حقیقت را ببیند هر چند که در ظاهر بیناست و می‌تواند پیرامون خود را به دیده ببیند و بینا همان قادر به درک حقیقت است هر چند که به کمک خردسالی راه خانه و مقصد را بپیماید.
نمایشنامه ادیپوس شهریار بیانگر آن نظری از اندیشه یونانی است که به هستی توجه دارد. سوالی که مطرح است این است که موجودات در رنگارنگی و تنوع خود دیده می‌شوند و به این واسطه درکی از آن‌ها به دست می‌آید. آیا چنین درکی از موجودات حقیقت همان چیزی است که هست؟ آیا این درک خود مانع و پرده‌ای است که آن چه هست بر تن کرده تا خود را در اختفا و پوشش نگه دارد؟ انسان ناآگاه، خود را به همین درک قانع می‌کند و سرگرم به آن. در وهله اول چنین سرگرمی خطای او نیست بلکه این عمل طبیعت است که او را چنین سرگرم می‌کند. این انسان است که باید آگاه به چنین ترفندی باشد و بداند که آگاهی او در جستن از این بند و فراروی از آن است. آن چه در ابتدای نمایش از ادیپوس دیده می‌شود همان ظاهری است که موجود خود را با آن می‌نمایاند. اما آیا ادیپوس همین شاه مقتدر، محترم، ناجی و دانایی است که نشان داده می‌شود، پس آن کس که موجب طاعون و مصیبت شهر شده است کیست؟ نمایش ادیپوس به دنبال کشف حقیقت این ظاهر است که این شاه کسی نیست جز همان قاتلی که باید او را جست و کشت یا نفی بلد کرد، یعنی همان چیزی که در آخر نمایش دیده می‌شود؛ ادیپوس فردی بدون احترام، کور و ژنده‌پوش و بی‌اتکا حتی به یک فرد از اهالی تب، راهی کوهستان از پی آوارگی و دربه‌‌در شدن.