نگاهی به نمایش”درامهای زندگی” به نویسندگی و کارگردانی”بابک محمدی”
نمایش"درامهای زندگی" بیش از آنکه تلاش کند عنوان خویش را در صحنه متحقق سازد روندی معکوس را در پیش میگیرد. اغلب قطعات انتخاب شده غیر دراماتیک است و یا در مورد مفهوم درام دچار سوءتفاهم است.
امین عظیمی:
سفر انسان مدرن در جهانی که مولکولهای زمان با شتاب پردامنهتری تکثیر میشدند از او تصویری پاره پاره ساخت تا هنگامی که برای بازیابی و ادراک معنای خویش به اطراف مینگرد، دستاوردی جز توالی نامفهوم و پرشتاب تصاویر نداشته باشد. این تصویر پاره و جداشده از کلیتی کلاسیک چنان خود را در سودای کشف و ادراک میدید که یکسره جهد خویش را برای پاسداشت لحظات زندگی صرف نمود. انسان مدرن دیگر آنقدر زمان نداشت تا ساعتها روی مبلهای غول پیکر و رویایی ویکتوریایی لم بدهد و روایات شوالیهای و عشقهای آرمانی را بخواند. زمان برای او تنها فرصتی کوتاه برای نشستن روی صندلیهای سفت و سادهی متروها را فراهم می نمود که پرشتاب به سوی آیندهای بدون رویا پیش میرفت و در دستانش صفحاتی کم حجم با نوشتاری کوتاه داشت که قرار بود باز هم او را به رویاهایش پیوند دهد. انسان مدرن همه چیز را سبک کرد تا پرشتاب تر حرکت کند، حتی کتابهایش را و تئاترهایش را و هیچگاه نفهمید این شتاب از چه روست؟
مجموعه قطعات کوتاه نمایشیای که بابک محمدی، عنوان"درامهای زندگی" را به آنها داده است شباهت بیبدیلی به همان داستانهای کوتاهی دارد که گاه در هیاهوی نامعنای ماشینها و شهرها لحظاتی را با آنها سپری میکنیم . تمامی این قطعات ، برشهایی بسیار کوتاه – گاه 1 تا 2 دقیقه - هستند که تا میخواهی با آنها هم هوا شوی تمام شده اند و تصویر بعدی جایشان را گرفته است.
اما این قطعات نمایشی در اغلب اوقات بسیار سطحی است و تنها قرار است همان کاری را بکند که لطیفهای smsای برایتان انجام میدهد. منتها اینجا چند بازیگر خوب و اندکی ابزار صحنهای و عوامل و آدمهایی جمع شدهاند که این لطیفهها را روی صحنه برایتان بازی کنند بی آنکه بهره هوشمندانهای از ظرفیتهای چنین فرم اجرایی افاده کنند. درامهای زندگی بیش از هر نوع مخاطبی، تماشاگرانی را مدنظر دارد که نمی خواهند فکر کنند و تنها قرار است خوش باشند . و از این رو قطعات نمایشی ساخته و پرداخته شده در این اثر هرچه بیشتر ما را به یاد آیتمهای طنز تلویزیونی می اندازد که با تعداد محدودی بازیگر که آنها هم با هر ترفندی شده – صداسازی، شکلک در آوردن ، معلق زدن و ...- قرار است شما را سرگرم کنند و روایتهایی کوتاه را که اغلبشان متکی بر دیالوگ است را روی صحنه جان ببخشند. از این رو نمایش "درامهای زندگی" که در شکل بیرونی خویش ما را به یاد تمام آن چیزهایی میانداخت که انسان مدرن را با خودش مشغول نموده بود تبدیل به کارناوالی از لحظات خنده آور و گاه روشنفکرنما میشود که هیچ ربطی به چیزهایی که در مقدمهی این نوشته آوردیم ندارد و بیشتر به شمایلی از نوعی نمایشنامه نویسی مفرح و در عین حال سرگرم کننده میماند .
درامهایی که آنجا نبود
نمایش"درامهای زندگی" بیش از آنکه تلاش کند عنوان خویش را در صحنه متحقق سازد روندی معکوس را در پیش میگیرد. اغلب قطعات انتخاب شده غیر دراماتیک است و یا در مورد مفهوم درام دچار سوءتفاهم است. درست است که بر مبنای نگره ای کلان می توانیم زندگی و تمام لحظات گونهگونش را عملی دراماتیک بنامیم اما این اصل هرگز نمیتواند برخی شوخیهای بیمزه، خاطرهای تجربه و یا شنیده شده و ... را شامل شود. آنچه که درام زندگی و درام صحنهای را از یکدیگر متفرق میکند ارزشهای گزیده و پرداخت شدهای است که در درام صحنه ای جریان دارد . نظامی عمیق و اندیشه ورز که در لایههای تو در توی خویش گوهرهای گرانبهای گوناگونی را عرضه میکند و چه در بستری تراژیک و چه در فضایی کمیک سیر کند، دست از نظام اندیشهگری خویش باز نمیدارد . در "درامهای زندگی" شوخی هم به مثابه درام قلمداد میشود. به یاد بیاوریم قطعاتی همچون "مامان سلام می رسونه" ،"درست مثل خودم"، پزش خواستگار میآره"و یا....که بیشتر ما را به یاد کاریکاتورهای تصویری میاندازد که حتی برای لحظهای تامل پتانسیل ندارد و گاه پیش از تمام شدن زمان کوتاه هر قسمت فراموش میشود.
اگر اَشکال دراماتیک با تعاریف گونهگونی که در طی هزاران سال از آنها شده است اشکال متفاوتی داشته باشند، بازهم در یک نقطه به اشتراک میرسند و آن هم تاثیر بر مخاطب است. مخاطب در یک تئاتر واقعی موجودی ساده انگار نیست که تنها به لطیفههای روی صحنه بخندد بلکه با ورود به سالن نمایش خود را در جهانی قرار میدهد که قرار است در سطوح متفاوتی از دریافتگری قرار بگیرد . قرار است پالوده شود و حتی لحظهای خود را در ارتباط با جادوی تئاتر دریابد . اما در برابر نمایشی چون درامهای زندگی که گاه دراماتیک نیست و تنها پزش را میدهد احساس ملال میکند. چراکه خوراک مولف اثر از فرط ساده انگاری حتی تماشاگر را تا پای پوچی و حرمان پیش میبرد. بسیاری از این قطعات نمایشی فاقد هرگونه کنشی است و حتی تلاشهای مولف برای الحاق هر نوع ماهیت کنش گرانهای گاه بیثمر بوده است . به یاد بیاوریم قطعاتی همچون" شلوارها ورزشی بچه های خارجی سوراخند" ، "زیر سیگاری کاکا سیاه"، رستوران چینی ها"، یا "ژاپنی ها خط ریش ندارند". در اغلب این بخشها میزانسنهای بیرونی به گفتگوهای افراد سنجاق شده است . بی این که عملی که توسط بازیگرها در حال روی دادن است ارتباطی درونی یا بیرونی با چیزهایی که میگویند داشته باشد.
در این میان استثناهایی نیز چون" کشتی نوح"، "باشگاه سوارکاری"، "کجا میشه تو وین یک شوهر دکتر پیدا کرد" وجود دارد که بر مبنای موقعیتهایی جذاب بنا شده است اما تعدادشان آنقدر کم است که در هیاهوی دیگر قطعات گم میشوند.
در غیاب دراماتورژی: داستانهای تهرانی ، داستانهای وینی
تماشاگر"درامهای زندگی" با اینکه شاهد مجموعهای از قطعات کوتاه نمایشی کنار یکدیگر است، باز هم در طول اجرا احساس کسالت میکند. ترتیب و توالی هریک از این قطعات از نظم خاصی برخوردار نیست و هرچه بیشتر موید این نکته است که به شکل تصادفی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. عدم وجود استراتژی مشخصی جهت پیوند این قطعات ماهیت کل اثر را زیر سوال میبرد. چرا که مخاطب هر لحظه از کنار هم قرار دادن و کشف معنای کلان اثر نا امید میشود و در ذهن خویش این سوال را مرور میکند که با جابجایی، حذف و افزودن هریک از قطعات نمایشی هیچ اتفاقی رخ نخواهد داد. چرا که منطقی بر پیوند میان آنها حکمفرما نیست. به معنایی دیگر نمایش"درامهای زندگی" به شکل خارق العادهای فاقد دراماتورژی است و پیوند میان اجزا و رابطه ی کل و جز در آن هیچ هدف خاصی را دنبال نمیکند. این نکته را هنگامی به طور قاطع خواهیم گفت که پرداخت نه چندان عمیق آدمهایی که ساکن "وین" هستند و نیز کسانی که مثلا ً اهل تهران هستند ولی هرکدامشان برای بامزهتر شدن لهجهای اختیار کردهاند را به عنوان منطق ساختاری اثر نپنداریم !
قطعات نمایشی اجرا شده در نمایش"درامهای زندگی"، قبلا ً توسط بابک محمدی در دو دسته ی "داستانهای تهرانی"و "داستانهای وینی" در کتاب"مادام پی پی" و چند نمایشنامه دیگر" (1383) منتشر شده است . اما تصور آنکه نویسنده این قطعات را بدون هیچگونه دراماتورژی روی صحنه ببرد امری بعید بود که حالا دیگر بعید نیست !
اجرا
اکثر بازیها در"درامهای زندگی" روان و خلاقانه است. افسر اسدی، مریم سعادت، احمد ساعتچیان، محمد جوزی و حتی بازیگران جوانتری چون شیما بخشنده تا آنجا که متن و شکل اجرا اجازه میدهد سعی در خلق فضا و موقعیتها دارند و اگر لحظههای جذابی در کار باشد بخش عمده ای از انرژی خود را مدیون توانایی و تجربهی بازیگران اش است . به یاد بیاوریم قطعهی"فرانس" را که مریم سعادت در آن نقش دختر شش یا هفت سالهای را بازی میکند و تماشاگر از توانایی و ذکاوت این بازیگر حیرت زده میشود. شکل نورپردازی – استفاده از نور فالو و نیز نورهای موضعی ـ نیز بسیار ساده و دم دستی است و انگار قرار است هر چه بیشتر ما را به یاد آیتم های طنز تلویزونی بیندازد.
تلویزیون ، تئاتر و فرهنگ مخاطب
یکی از اهداف عمدهی تلویزیون از همان روزهای نخست تولدش در نیمه دوم قرن بیستم ایجاد سرگرمی برای مخاطبانش بود. برنامه سازان تلویزیونی تلاش داشتند علاوه بر آنکه از امکان ارتباطیِ جالب توجه رسانه شان بهره میگیرند، خوراکهایی آماده را برای اوقات فراغت مخاطبانشان فراهم کنند . سالها بعد درست در دههی هفتاد و هشتاد شمسی در تلویزیون ایران نیز هنوز آن هدف- سرگرمی – به هر قیمتی در حال دنبال شدن است . خیل برنامه های طنزی که بی توجه به ظرفیتهای فرهنگی جامعه و نظام های ارزشی مبدل به کالاهایی برای خندیدن می شدند اوقات زیادی را از تماشاگرانشان گرفتند . کم کم سینما نیز برای اینکه عقب نماند به این قافله پیوست و فیلمهایی که به شرط خنده بود را راهی سالنها کرد . و این روزها انگار نوبت به تئاتر رسیده است. تئاتری که قرار بوده و هست که فرهنگساز باشد اما کم کم دارد یاد میگیرد مثل برادران جوانتر خودش – سینما و تلویزون – به تماشاگران باج بدهد و طرفهتر آنکه بر تن خود لباس روشنفکری و فرهیخته مآبی بپوشاند .
تئاتر تنها سرگرمی نیست. هنری است که مفاهیم عمیق زندگی و انسان را گاه به چاشنی سرگرمی گره میزند اما هیچ کدام از ارزشهای بنیادین خویش دست بر نمیدارد .
به امید دیدن آثار ارزشمندتری از بابک محمدی و اعضای گروهش .