نگاهی به اجرای نمایش”برادر بزرگم هنریک و اولاف لیل یکرانس” از کشور نروژ به مناسبت هفته ایبسن
اشکان غفارعدلی: ”وایکینگها در هلگلاند”، ”جان گابریل بورکمن”، ”خانه عروسک”، ”براند”، ”هداگابلر” و... معرف آن وجه از شخصیت ایبسن هستند که او را در مقام نمایشنامهنویسی شهیر، بر اوج قلههای ادبیات دراماتیک جهان ...
اشکان غفارعدلی:
”وایکینگها در هلگلاند”، ”جان گابریل بورکمن”، ”خانه عروسک”، ”براند”، ”هداگابلر” و... معرف آن وجه از شخصیت ایبسن هستند که او را در مقام نمایشنامهنویسی شهیر، بر اوج قلههای ادبیات دراماتیک جهان مینشانند. اما همین ایبسن بزرگ، کودکی و یا به تعبیر گویاتر، مسیری را پیموده است که به هیچ روی نمیتواند جدا از شخصیت او در دوران پختگی و کمال(به عنوان یک نویسنده نامدار) مورد بررسی قرار گیرد. چرا که ایبسنِ نمایشنامهنویس از هنریکِِِ کودک قابل تفکیک نیست و این دو لازم و ملزوم یکدیگراند و در نهایت، ترکیب و تلفیق آن دو با هم است که ایبسنِ نمایشنامهنویس را نتیجه میدهد.
از این رو، غلفت از این وجه بی پیرایه و حتی کودکانه زندگی نویسندگان بزرگ، نه تنها به معنای ترفیع آنان به جایگاهی بالاتر و والاتر نیست بلک حتی در فرایندی معکوس، به معنای انکار تواناییها، استعدادها و تلاشهای آنان است. از این رو تلاش در جهت کشف دنیای ساده و حتی کودکانه یک نویسنده نامدار و(یا بازخوانی سرگذشت او از منظری کودکانه) میتواند، علاوه بر صحه گذاشتن بر استعداد و ویژگیهای شخصیتی، انسانی و فردیاش، پنجرهای ناگشوده و متفاوت را بر وجوه شخصیتی او بگشاید؛ پنجرهای که میتواند ما را در شناخت کاملتر و بهتر نویسنده نامداری چون ایبسن یاری رساند. نمایش”برادر بزرگم هنریک و اولاف لیل یکرانس”، رویکرد و نگاهی است به ایبسن و دنیای او از همین منظر متفاومت. در نگاه نخست آن چه که در نمایش”برادر بزرگم...” بسیار جلب توجه میکند و تامل برانگیز مینماید، نحوه و چگونگی روایت دو داستان به موازات یکدیگر و در قالب یک داستان کلی است. دو داستانی که با همراهی تکنیک اجرایی”نمایش در نمایش” در ترکیب کلی اثر خوش مینشینند و در نهایت نیز هدف مشترکی را دنبال میکنند.
از این دو خط داستانی، یکی سرگذشت هنریک و سفر به دنیای اوست که توسط”هدویک” ـ خواهر هنریک ـ نقل و روایت میشود و دیگری، اجرای یک نمایش خیمه شب بازی(1) که علی رغم مستقل بودن موضوع و خط داستانیاش، به واسطه بازی در بازیهای راوی و توانایی او در چرخش زاویه دید مخاطب از یکی به دیگری، در نهایت نیز معطوف به همان خط داستانی اصلی که گشودن پنجرهای دیگر(و متفاوت) بر زندگی هنریکِ نمایشنامه نویس است، میشود. نقطه عطفی که ایبسن را از جایگاه دست نیافتنیاش جدا میسازد و او را با زبانی ساده و گویا به تصویر میکشد. چه آن جا که”هدویک” از کودکی”هنریک” و علاقه او به نمایش میگوید و چه آن جا که یکی از نمایشهای او با همان تکنیک خیمه شب بازی و به موازات روایت فوق، به نمایش درمیآید، تماشاگر سفری به دنیای ایبسن را آغاز میکند که همچون نمای تئاتر شهرِ”برگن”، زیبا، افسون کننده و هیجان برانگیز است.
در این سفرِ قاب در قاب، راوی کلید ورود از تالاری به تالار دیگر را در دست دارد. او گاهی مخاطبش را به درون قاب جادویی تئاترِ”برگن” که ایبسن سالها در آن به عنوان نمایشنامهنویس فعال بود میبرد و از دریچه آن شخصیتهای عروسکیِ مخلوقِ ایبسن را که در بستر نمایشی”پاستورال”، یک افسانه عاشقانه روستایی را بازآفرینی میکنند، در معرض تماشا قرار میدهد و گاهی دیگر با چرخش زاویه دید روایت و یک فاصله گذاری به جا، او را به زمان حال میآورد و با تاکید بر وجه مصنوع و نمایشی داستان، نقل مابقی داستانش را پی میگیرد.
این گونه است که راوی حتی در صورت لزوم و به تناوب، خط ممتد رواییِ داستانی که درون قابِ تئاترِ”برگن” در جریان است را با شگردهای گوناگون نمایشی درهم میشکند و برای این منظور حتی در جایی”کریستین” ـ مادرِ اولاف که در درام پاستورالِدرون قابِ خیمه شب بازی به دنبال برپایی مراسم ازدواج پسرش است ـ را از درون قاب بیرون میکشد و در رابطه با احساسش، توضیحاتی را از زبان او(مستقیماً خطاب به تماشاگر) بیان میکند. توضیحاتی که جزء در راستای شکستن خط ممتد روایی و ایجاد یک پاساژ روایی به منظور برقراری ارتباط میان دو قسمت نمایش(و نیز جلوگیری از برقراری ارتباطی یک سویه میان صحنه با مخاطب) نمیتواند مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد.
از این منظر، هدویک(روای) همچون”برخوان” و یا به تعبیری دیگر چون کارگردانی در صحنه عمل میکند که وظیفه هدایتِ نگاه و توجه تماشاگر را بر عهده دارد و اوست که بدون هرگونه تغییر نور یا دکوری در صحنه، چنان نگاه و توجه مخاطب را معطوف به عمق صحنه تئاتر”برگن” و حرکات آدمهای درون قابِ آن میکند که دیگر حتی حضورش احساس هم نمیشود و این وضعیت تا هر زمانی که او اراده کند که تماشاگرش را به زمان حال بیاورد، ادامه مییابد.
از این منظر تعاملی میان صحنه و تماشاگر برقرار میشود که همانا مطلوب و مقصود نمایش است؛ تعاملی که در رابطه با دو پاره نمایش نیز در تلاقی و تعاطیِ دو روایت موازی، تجلی و تبلور یافته است و شاید از همین روست که این دو پاره نمایشی، (با توجه به بستر موضوعی و محتوایی خود) هر یک به نوعی برهه و مقطعی از شخصیت ایبسن را به تصویر میکشند که در یک سوی آن هنریک کودک قرار دارد و در سوی دیگر آن، ایبسن نمایشنامهنویس.
هنریک کودک (لازم به توضیح است که منظور از هنریک کودک، لزوماً اشاره به سن خاصی نیست و بیش از آن ایام ماقبل از اوج و شهرت ایبسن مدنظر است) که با چند عروسک ساده و داستانی عامیانه، یک مثلث عاشقانه میان”اولاف با اینگه بورگ”، ”اینگه بورگ با همینگ” و”اولاف با آلف هیلد” را ترسیم میکند و در عین حال از ورای آن قاب خیمه شب بازی، ایبسن نامداری را در ذهن متبادر میکند که داستانها و شخصیتهای ماندگاری چون”نورا” در”خانه عروسک” و یا”دکتر استوکمان” در”دشمن مردم” را در آیندهای نه چندان دور به گنجینه ادبیات نمایشی جهان میافزاید.
پینوشت:
1- نمایش دوم(اولاف لیل یکرانس) در صحنهای کوچک شبیه به جعبهیِ خیمه شب بازی اجرا میشود. چیزی که به آن”تئاتر اسباببازی” میگویند و معمولاً به عنوان وسیله بازی کودکان مورد استفاده قرار میگیرد. خیلی از بزرگان تئاتر اولین تجربیات خودشان را در تئاتر با این وسیله بازی آغاز کردهاند.