نمایش ِ"کارمن فونبر"،نویسنده اش "پاول ژوکوتاک"وهنرمندانش، با بازی های بی پیرایه وصمیمی، صحنه و نورپردازی چشم نواز و با موسیقی تکان دهنده فقروشکنجه وزندان را درمقابل نوروامید به تصویرکشیدند
نمایش ِ"کارمن فونبر"،نویسنده اش "پاول ژوکوتاک"وهنرمندانش، با بازی های بی پیرایه وصمیمی، صحنه و نورپردازی چشم نواز و با موسیقی تکان دهنده فقروشکنجه وزندان را درمقابل نوروامید به تصویرکشیدند
ایرج زهری
درفضای آزاد، مقابل کارگاه های دکورولباس تالاروحدت، پنج شب متوالی، ما، زن ومرد وبچه تماشاگر یک اتفاق بودیم
درچهارسوی گودچهارپروژکتوربرپایه های بلند، آن گونه که ازبازداشتگاه های نازی می شناسیم استواراست. روبرودروازه ایست، پشت آن ظاهراً سلول های زندان. بالای دروازه دوخانه ی نگهبانی. ما، نشسته وستاده تنگاتنگ، گرداگردِ گود به انتظار. پروژکتورها روشن می شوند، دوشکنجه گر، بادامن های سرخ وبلند، شلاق به کف، سواربرچوب پاها، به بلندای آسمان و واردمی شوند، ازمیان تماشاگردان پنج مرد وزن را به درون گود فرامی خوانند. آنها را، که راه گریزی ندارند، باشلاق، همچون حیوان، تا مرز ازپاافتادگی به این سو وآن سومی دوانند ، به جلوی دروازه می رانند. مردان و زنان به حکم آنها لباس خودرا ازتن درمی آورند و ازدروازه به درون سلول ها می روند. درهابسته می شود..
مردان زنان دگرباره می آیند، یکی به فارسی می گوید:"بعضی ازاونها توخونه های مجلل زندگی می کنند، بعضی تودخمه ها. ماهنوزجایی نداریم." دیگری:"ساختمانی دیدم باهزارپنجره هیچیک ازآنهامال مانبود. زیرِدشتی پهناور ایستاده بودم. هزاران سربازجستجوگردنبال من وتومی گشتند، دنبال من تو." لحظه ای بعد دوشکنجه گربرمی گردند و آنهارا باشلاق می رانند.
مردی ظاهرمی شود، چیزی شبیه بخاری بادودکش که روی آن یک قوری است باخودمی کشد. سه نفر ازهمان شکنجه شده گان اینک مجهزبه تفنگ واردمی شوند و اساس آنها را به هم می ریزند.
دوزن می آیند، بردو میله ی راست و چپ گود طنابی می بندند، روی آن پیراهنی سفید آویزان است. تفنگ به دستان، به پیراهن شلیک می کنند، طناب را دورکمرزنی دیگرمی پیچند، اورا می چرخانند، روی تخت داربست می اندازند وهمچون قفس خیوانات دوراوتورمی کشند. حالا هریک ازآنها عکسی را به تماشاگران نشان می دهد، گویی درجستجوی محبوب گمشده اش باشد صدامی زند:" ماریا!"،" ماریشا!" دونفرازآنها باهم و باهمراهی ِنوای آکوردئون می رقصند.
دوباره جماعت مستمندان واردمی شوند، این بارروی چوب پا راه می روند، کاسه ی گدایی می گردانند. بعضی ازتماشاگران پول خرد درکاسه ی آنها می اندازند. دوشکنجه گرمی آیند وبینوایان را می رانند.
دونفز ازدوطرف میله ها پارچه ی سبزی بیرون می کشند، پارچه هارا تا مر دروازه می کشند ومیان گود جاده ای می سازند. مردان وزنان ازدروازه واردگودمی شوند، فانوس های کوچک و روشن به دست دارند. می گویند:"نمایش درتئاترسوخته شده. در رانبندید. یه روز من می آم، درمی زنم." آنهاازداربست بالامی روند ازکیف های خود بادکنک هایی را که بانخی به فانوس ها وصل است بیرون می آورند و رها می کنند.بادکنک ها، همچون ستاره های ریزبه آسمان می روند.
مرگ وارد می شود، لباسی عنابی به تن دارد وپرچم سیاهی به دست، که آنرا دورسرخودمی چرخاند. ارابه ای را باخودمی کشد که روی آن لباس ریخته است. با چنگک نکه تکه لباس ها را بلبدمی کند و به زمین پرتاب می کند. دورمی چرخد وچنگک را به سوی تماشاگران می گیرد، انگاری می خواهد لباس مارا هم ازتنمان درآورد. ارابه را باخود می برد.
نورپروژکتورهاکم می شود. زنان ومردانی واردمی شوند تکه لباس هاراجمع می کنند وبه چهارتیرک ِگودمی آویزند. دیگر زنان ومردان با چهارمشعل لباس هارا آتش می زنند. آتش و نوراز زمین وآسمان می بارد. مرگ برمی گردد. آنها سرآسیمه دنبال راه فرارمی گردند. مرگ آنهارا به داخل سلول هامی راند و خودنیزخارج می شود. موسیقی به صورت کورال، آوازتکان دهنده ودلخراش زنان و مردان دربند را تجسم می بخشد.
مردان و زنان دوباره به گودپامی گذارند. تیرک ها ولباس ها همه سوخته، درامواج موسیقی که نماد وحشت وضجه وفریاد است سرگردان اند.
به ناگه ازپشت دروازه آتشی درمی گیرد. آتش را که انداخته است؟ "آنجا که عیان است، چه حاجت به بیان است؟" دروازه وبنای ظلم گرمی گیردوفرومی ریزد. آنگاه دونفر، ازفرازحصاردیده می شوند. آنهامسلسل به دست ننیستند، زنگ هارا به طنین می افکنند.
با شرح صحنه های نمایش خیابانی هنرمندان لهستانی نیازی به بازکردن نمادها نمی بینم. آنچه بایدگفت اینست: نمایش ِ"کارمن فونبر"،نویسنده اش "پاول ژوکوتاک"وهنرمندانش، با بازی های بی پیرایه وصمیمی، صحنه و نورپردازی چشم نواز و با موسیقی تکان دهنده فقروشکنجه وزندان را درمقابل نوروامید به تصویرکشیدند. پیام آنها، نه تنها حال وروزلهستان، که پیامی جهانی بود. ناگفته شنیدم که به فارسی می خواندند:"جانا، سخن از زبان ما(تو) می گویی (می گویم )!"