در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «سکوت»، نوشته و کار «حسین مهکام»، اجرا: تالار سایه مجموعه تئاتر شهر ـ فروردین و اردیبهشت ماه 1385

< علی اکبر صدیقی   < هدف غایی هر اثر هنری، جلب توجه مخاطب چه به لحاظ زیباشناسی و چه از جهت عرضه محتوای و مفهومی است که خالق اثر در افکارش آن را برای ارایه در نظر دارد، لیکن باید توجه داشت که این هدف در گرو اجتماع هماهنگ اجزای ...

< علی اکبر صدیقی
 
< هدف غایی هر اثر هنری، جلب توجه مخاطب چه به لحاظ زیباشناسی و چه از جهت عرضه محتوای و مفهومی است که خالق اثر در افکارش آن را برای ارایه در نظر دارد، لیکن باید توجه داشت که این هدف در گرو اجتماع هماهنگ اجزای تشکیل دهنده یک اثر و در هماهنگ ساختمان ارایه و عرضه آن است. نتیجه اینکه اثری موفقتر است که کیفیت و کمیت مخاطبش در شرایط بهتری باشد.
«سکوت»، نمایشی است درباره یک استاد فلسفه که توسط سؤال یکی از دانشجویانش، دچار تغییر فکری و ذهنی می‌شود و در این اثنا، متوجه می‌شود که در قرن 7 هجری نیز چنین اتفاقی بین یک استاد و شاگرد در آن زمان افتاده است. استاد به روانپریشی می‌افتد و به اتهام داشتن اسکیزوفرنی و توهم ناشی از آن از دانشگاه اخراج می‌شود و تا آخر عمر، سکوت اختیار می‌کند و به عارفی عزلت نشین بدل می‌شود. اصلی‌ترین نکته‌ای که در مواجهه با این نمایشنامه به ذهن متبادر می‌شود، مضمون و محتوای آن است. عده‌ای هستند که دغدغه طرح اندیشه‌شان را دارند و عده‌ای هم هستند که ادای دغدغه اندیشه داشتن را دارند. «حسین مهکام» در مقام نویسنده «سکوت» از دسته اول است. پافشاری او روی بن مایه نوشته‌اش در طول اثر و تکرار آن بخصوص در لحظات پایانی، گواه این مطلب است. از طرفی دیگر با نگاه به آثار قبلی او؛ همانند یافته‌های مشوش ذهن و ... این نکته را بیشتر هویدا می‌شود.
آدمهای نمایش ساده‌اند و زلال؛ بخصوص استاد که همان خضوع و خشوع استادان دیگر دارد و امروزه در اغلب آثار هنری نمود یافته‌اند. از این جهت آدمها ساده‌اند؛ اما هویت و شناسنامه هر کدام در لایه‌های تشکیل دهنده شخصیت‌شان پنهان مانده است. نویسنده فقط گذشته استاد را ارایه می‌دهد آن هم اندک؛ اما شاگرد، همان شاگرد است. نمی‌توان گفت که اینها تیپ هستند که گاه هستند. بی‌آلایشی وجود هر یک بخصوص شاگرد، باعث شده آنها را ساده بیابیم. در این بین استاد با تغییرات وجودی خود تا حدودی روند تکامل شخصیتی‌اش را پیموده است؛ اما چرا تاحدودی؟ معمولاً اشخاص در ابتدای نمایشنامه خود را با حرفها، اعمال و رفتارشان معرفی می‌کنند. شروع نمایش با دیالوگ دکتر و در نتیجه ایجاد ارتباط کلامی بین او و استاد است. در شروع نمایش اطلاعاتی که راجع به اشخاص ارایه می‌شود، فقط استاد را یک استاد و دکتر را یک روانکاو معرفی می‌کند. البته اطلاعات مبهم دیگری نیز گفته می‌شود که تعلیق ایجاد می‌کند و این خوب است؛ اما فاصله بین این صحنه تا نقطه عطف اول و ایجاد گره و معضل داستانی تا حدودی زیاد است و همین نیز حتی به شناخت بیشتر استاد به عنوان شخصیت اصلی و سایرین نمی‌افزاید، بلکه ابهامات دیگری را رقم می‌زند. مخاطب تا اواسط نمایش معلق می‌ماند و این خطری برای گسستگی ارتباط او با این اثر است. در این بین می‌فهمیم که استاد فلسفه درس می‌دهد و شاگردی به علت کنجکاوی‌اش از او سؤالی می‌پرسد و هیچ تلاشی از سوی نویسنده برای تکمیل شناختنامه‌ای که باید در مورد دیگران؛ یعنی روانکاو و شاگرد انجام شود، محقق نمی‌شود. در این اثنا و بدون پاسخ به ابهامات اولیه برای جدا نشدن مخاطب از اثر، بازگشت به قرن 7 هجری رخ می‌دهد و همان استاد و شاگرد ـ حکیم و اسحاق ـ با طرح همان سؤال شاگرد، دچار همان کشمکش می‌شوند. مع‌الوصف معضلی که هست اینکه شناخت از آدمها به حدّی نیست تا مخاطب را با سؤالات و اطلاعات جدیدی مواجه کنیم و مخاطب با کوله‌باری از سؤالات و ابهاماتی که در ابتدا با آن رو به رو شده و هیچ جوابی نیز دریافت نکرده با خیل عظیمی از چراهای جدید و سؤالات نو برخورد می‌کند و متأسفانه آنها نیز بی پاسخ می‌ماند و همین روند، شناسایی آدمها برای مخاطب و در نتیجه پیشبرد نمایشنامه را مختل می‌کند. در این بین، فارغ از گفتگو که به عنوان یکی از عوامل مهم در شناخت کاراکترهای یک نمایشنامه به کار می‌رود، افعال و فضای نمایشنامه نیز مسکوت است. آدمهای نمایشنامه هیچ فعلی را فعال نمی‌کنند که به واسطه آن کمی از خودشان به مخاطب بگویند. بدین سبب است که در شناسنامه این آدمها، جدا از سادگی‌شان، گرایش زیادی به تیپ مشاهده می‌شود؛ البته به استثنای استاد؛ البته آن هم تا حدودی. می‌دانیم عموماً دکترها عینک دارند و معمولاً وسط موهایشان ریخته است و کت و شلوار رسمی می‌پوشند و هنگامی که قدم می‌زنند برای فکر کردن و صحبت، کفشهایشان تق تق می‌کند و ... عموماً عارفان با لباسی بلند و تسبیحی که دانه‌های چوبی دارد و دور گردن است دیده می‌شوند و معمولاً محاسنی با رنگ سفید و مشکی در صورتشان است. شاگرد هم فارغ از خصوصیات ظاهری به تمام معنا یک شاگردِ شاگرد است. در هیچ کجای نمایش بر روی نقاط بارز آدمها پرداختی صورت نگرفته است و آدمها چه به لحاظ ظاهری و چه به لحاظ خصوصیات باطنی، اسیر کلیشه‌اند و این گواهی است بر میل آنها به قالب تیپ گونه. آیا در چنین اثری با چنین مضمون بکری، آدمهایی که پرداخت آنها از حّد تیپ فراتر نمی‌روند، می‌توانند در راه نیل به هدف نهایی موفق عمل نمایند؟ نکته دیگری که می‌توان آن را از مواردی دانست که وجود آن باعث کم شدن جلوه بصری و زیبا شناختی اثر می‌شود، انتخاب کاراکترهای نمایشنامه است. سؤالاتی از جنس سوالی که در این نمایشنامه مطرح می‌شود، معمولاً ویژه دنیای اساتید و شاگردهاست. در اغلب آثار نوشتاری، سؤالاتی از این دست مطرح می‌شود و گپ و گفتها و سرانجام تحول. این مسأله فی‌النفسه ایراد نیست؛ اما بهتر بود که حسین مهکام برای فرار از کلیشه‌ها، اشخاصی دیگر را مورد بررسی قرار می‌داد که تا به حال چنین مسایلی برایشان اتفاق افتاده است. نتیجه، جذابیت خاصی است که برای مخاطب شکل می‌گیرد و البته زبردستی نویسنده؛ در صورتی که آن اشخاص و بالطبع نمایشنامه خوب نوشته شود و خلاقیت و نوآوری، زمینه بروز بهتری پیدا کند. اصلی‌ترین نکته در بخش محتوای اثر مورد بحث، این است که پیام و بن اندیشه متن توسط دیالوگ آدمها به واضح‌ترین و مستقیم‌ترین شکل گفته می‌شود. آدمها حرف نمی‌زنند، بلکه این نویسنده است که به جای آدمهای نمایش حرف می‌زند و جملگی حاصل کمرنگی وقوع شخصیت‌پردازی است. زیبایی مفهومی هر اثر در آن است که پیام و محتوای آن با روند قابل قبولی ارایه شود و هضم آن با لذت همراه باشد و برآمده از وجوه زیبایی شناسانه ظاهری و تکنیکی اثر. در نمایش سکوت، کمتر برای پیدا کردن یک روش جهت انتقال مفهوم به شکلی قابل قبولتر و جذابتر تلاش شده و تمامی مفاهیم اثر، توسط نویسنده از زبان خودش به وسیله آدمهایی که شبیه نویسنده هستند، بیان می‌شود. با کمی دقت می‌توان حدس زد که استاد و شاگرد در واقع چکیده‌ای از عصاره سؤالاتی است که حسین مهکام در مقام نویسنده با آنها مواجه بوده است. پیشتر هم گفتیم، مهکام از جمع اشخاصی است که دغدغه اندیشه دارد؛ اما تکنیک مناسبی را برای مطرح کردن آن به کار نمی‌گیرد. این نکته شاید به دلیل اصرار نویسنده و تمرکز وی برای انتقال حرفش باشد. در نتیجه از تکنیک و شیوه ارایه اثرش، بازمانده و ارکان اثر به گونه‌ای است که انگار آدمها فقط و فقط روخوانی حرفهای نویسنده را انجام می‌دهند.
چشمهایتان را ببندید و گوشهایتان را باز کنید؛ آیا چیزی را از دست می‌دهید؟ ریخت نمایش به گونه‌ای است که کمتر عمل و کنش بیرونی و بصری برای ارایه دیده می‌شود و اندک عملی که از سوی بازیگران در صحنه رخ می‌دهد آن قدر مهم و محسوس نیست که نبودشان خدشه‌ای بر روح اثر وارد کند. با وجود فضای خوبی که طراح صحنه برای کارگردان به وجود آورده، عدم استفاده مناسب از آکسوسوارهای مشهود است؛ البته در هماهنگی با کلیت نمایش ما در کل، اجرای یکسری خطوط ساده را می‌بینیم و تابلوی به یادماندنی از این اجرا به دست نمی‌آید. درکی که طراح صحنه از اندیشه متن دارد، فرم اجرایی کار را تا حدّی نجات داده و برخی حرکات و چیدنها با استفاده اندک از فضایی که صحنه در اختیار کارگردان گذاشته و البته بهره‌گیری از نورپردازی زیبا، نقاط و لحظات درخوری را در روند اجرایی نمایش ایجاد می‌کند. این مسأله فقط در زمانی هویدا می‌شود که گروه نمایش در قرن 7 هجری هستند که بدون شک، زیباترین بخشهای اجرا به شمار می‌آیند. دیالوگهای پخته و زیبایی که مهکام برای این صحنه‌ها نوشته، ترکیب‌بندی و بهره‌گیری از میزانسن مطلوبتر در قیاس با باقی صحنه‌ها و استفاده از عمق صحنه و نقاط طلایی توجه تماشاگر از خصوصیات مثبت و بارز این لحظات نمایش است؛ البته می‌شد قابلیت این صحنه را با بهره‌گیری از دیگر عوامل موجود برای ایجاد فضاسازی بهتر نشان داد و برای ایجاد صحنه‌ای ماورایی، فقط به نورپردازی بسنده نکرد.
کنشها درونی است و آنچه اتفاق می‌افتد، نمی‌بینم و فقط آنها در وجود بازیگران حس می‌شود و این، عملکردشان را سخت‌تر می‌کند. در همان قرن 7 هجری که به تصویر کشیده شد، اسحاق پس از ورود، روی تاب منزل استاد می‌نشیند و تاب می‌خورد. استاد که خوابیده است تا پایان صحنه بر می‌خیزد و چند قدم بر می‌دارد و شاگرد، همچنان تاب می‌خورد و تا پایان، هیچ کنش بیرونی ندارد؛ حتی استفاده‌ای از آکسوسوارهای دیگر، جدا از تاب صورت نمی‌گیرد و بدین سبب آن صحنه نیز با وجود زیبایی‌اش ـ که بدون شک، گفتگوهای زیبایی که مهکام برای آن صحنه نوشته بار سنگینی از این زیبایی را به دوش می‌کشد ـ کمتر دارای عنصر بصری و دیداری است و کمتر در آن تفکر دراماتیک دیده می‌شود.
در نتیجه کنش درونی، سکوت نقش محوری را ایفا می‌کند که نتیجه آن را می‌توان، ریتم کند اجرای عنوان کرد. اگر از روی عمد این مسأله شکل گرفته باشد، عوامل دیگری می‌تواند از این فضای تهی پشتیبانی کند و ریتم کُند، اثر را برای تماشاگر آزاردهنده جلوه ندهد. بازیگر یکی از این عوامل است که می‌تواند با ابتکار عمل و ایجاد خلاقیت در نمایاندن کاراکتری که به عهده دارد، کمی از نقاط ضعف نمایش را پوشش دهد. در طول نمایش اکثر دیالوگها به صورت یکنواخت گفته می‌شود؛ حتی دیالوگهای دکتر و استاد که به نوعی با یکدیگر در جدال‌اند یکنواخت و همسان است. شاید مشکل را باید در هدایت صحیح بازیگران جستجو کرد. یکنواختی بیان، تأثیری منفی بر روی میزانسن و در نتیجه ریتم کلی اثر می‌گذارد.
با تمامی این اوصاف باید اذعان داشت که حسین مهکام، خوب فکر می‌کند  و خوش فکر است. آدمی است با اندیشه قابل طرح؛ اما تکنیک انتقال این اندیشه در نمایش «سکوت» ضعیف است.
صداقت بیان و نوآوری مفهومی سازندگان این نمایش، ستودنی و قابل تحسین است و تمامی این موارد به دور از ژستهای روشنفکری عجیب و غریب و محیرالعقول این روزهای تئاتر ایران است که همه به آن واقفیم. <