شرح زندگینامه سیمون دوبووار Simone de Beauvoir
< منصور خلج < اشاره آوریل (فروردین) امسال مصادف است با بیستمین سال خاموشی «سیمون دوبووار» (۱۹۸۶-۱۹۰۸) بانوی متفکر، رماننویس، نمایشنامهنویس و بیوگرافینویس بلند آوازه فرانسوی. او در کنار ژانپل سارتر از تأثیرگذارترین ...
< منصور خلج
< اشاره
آوریل (فروردین) امسال مصادف است با بیستمین سال خاموشی «سیمون دوبووار» (1986-1908) بانوی متفکر، رماننویس، نمایشنامهنویس و بیوگرافینویس بلند آوازه فرانسوی. او در کنار ژانپل سارتر از تأثیرگذارترین اندیشمندان قرن بیستم محسوب میشود. عقاید و آرای او و همراهش (سارتر) بحث و جدل عمده روشنفکران چه قبل از جنگ جهانی دوم و چه پس از آن را به خود اختصاص داد. به همین مناسبت نگاهی داریم به زندگی و آثار او.
«به اقرار همه، زندگی او خلاف عرف بود. نوشتههای او دو برابر زندگیاش خلاف عرف است؛ زیرا تحلیلی است لجوجانه از زندگی زنانه نامتعارف.»1
نزدیک به چهل سال سیمون دوبووار وانمود کرده که زن بودن هیچ تفاوتی در زندگی ایجاد نمیکند. او به مفهوم تمام، یک روشنفکر بود و نسبت به مسایل عصرش کاملاً متعهد. او با روشنفکر شدن، هویت بزرگسالی خود را بر الگوی تعارض و مخالفت عمدی قرار داده بود؛ یعنی نفی قید و بندهای فرهنگ بورژوازی، نفی خانواده، طبقه و خصوصاً سرنوشت زنانه.
سیمون دوبووار در نهم ژانویه 1908 در خانوادهای مرفه در پاریس به دنیا آمد. کودکی شاد و سعادتآمیزی را سپری کرد. پدرش به شغل وکالت اشتغال داشت و مردی بود با فرهنگ و مادرش، زنی دلسوز و مهربان. سیمون خواهری هم داشت که دلبستگی زیادی به او داشت.
به این ترتیب فضایی تنیده از آسودگی خیال، توأم با مهر و محبت، کودکی او را در بر گرفته بود و چون برادری نداشت از دختر بودن خود در شگفت نبود.
از پنج سالگی به یک مدرسه کاتولیکی رفت؛ مدرسهای که به گفته خودش، هرگز او را اقناع نمیکرد. در دوره دبیرستان، همواره شاگرد ممتاز دبیرستان دزیر Desir بود. پسرعمویش که عشق دوره نوجوانی دوبووار بود، ذهن وی را به تمامی نسبت به غنای میراث فرهنگیاش بیدار کرد. دوبووار در کتاب خاطرات2 خود چنین مینویسد:
«ژاک3، شاعران و نویسندگان بسیاری را میشناخت که من هیچ درباره شان نمیدانستم. همراه با او معمولاً همهمهای دور از جهانی که دروازههایش به روی من بسته بود به خانه میآمد. وای که چقدر دلم میخواست در این جهان کند و کاو کنم. پدر با غرور میگفت: «سیمون ذهن مردها را دارد؛ مثل مردها فکر میکند. اصلاً یک پا مرد است.» با این همه با من مثل دختر بچهها رفتار میکرد. ژاک و دوستانش کتابهای واقعی میخواندند و در جریان تمام وقایع روز بودند. آنها در فضایی باز و آزاد زندگی میکردند و من محبوس کودکستان بودم.»4
به این ترتیب دوبووار به مطالعه ترغیب شد و کتابها از عنفوان جوانی، قلمرو او شدند تا ذهن کنجکاوش را سیراب کنند.
در سال 1925 دوبووار دیپلم گرفت و علیرغم مخالفت خانوادهاش، حرفه معلمی را برای خود برگزید. در همین سال در انستیتوسن ماری5 به تحصیل ادبیات و فلسفه مشغول شد. سپس به دانشگاه سوربن رفت و تا اخذ مدرک لیسانس یکسری برنامه مطالعاتی فشرده را که شامل خواندن آثار فلاسفه مشهور همچون دکارت، کانت، برگسون، نیچه و دیگران بود در دستور کار خود قرار داد. سال 1928 به چند دلیل، سالی بس مهم در زندگیاش بود. نخست لیسانس خود را از سوربن گرفت و آنگاه آشنایی با ژانپل سارتر6 پیش آمد.
سارتر، آندره اربو7 و پل نیزان8، سه دانشجوی فلسفه بودند که محفلی به هم پیوسته را شکل دادند. سیمون دوبووار موفق شد به این جمع راه یابد. ذهن خلاق دوبووار سبب شد آنها او را به جمع خود بپذیرند. دوبووار این سالها را تا پیش از جنگ دوم جهانی، «سالهای طلایی» عمر خود مینامد و این، آغاز کنار هم قرار گرفتن ژان پل سارتر و سیمون دوبووار به عنوان زوجی فرهیخته بود که تا پایان عمرشان دوام آورد. خود او میگوید:
«من و سارتر همچون پریان در دایره سحرآمیز خلوت خود میزیستیم ...»9
در سال 1931 دوبووار برای تدریس به جنوب فرانسه اعزام شد. ژان پل سارتر هم سمتی مشابه به دست آورد. سالهای اقامت در شهرهای مارسی و روآن، سالهایی است که دوبووار با تمام حّدیت به نوشتن پرداخت؛ رمانهای مهمان10، خون دیگران11 و نمایشنامه دهانهای بیهوده12 در زمره آثار دوره نخست نویسندگی سیمون دوبووار محسوب میشوند.
در آثار این سالهای دوبووار، یک شخصیت محوری زن، حضوری چشمگیر دارد. هر یک از این زنان به طریقی قربانی دسیسهها، سرافکندگی و تشریفات جامعه، عُرف و مناسبات پدرسالارانهاند و با دو حقیقت انکارناپذیر که میبایست انسانها همزمان با آن مواجه شوند؛ یعنی شاد بودن و هراسِ نبودن رو به رو هستند.
دوبووار در این سالها به مدد تلاش مستمر به عنوان فیلسوفی تربیت یافته در مکتب فرانسوی و وارث میراث قدرتمند مکتب دکارت خود را به جهانیان شناساند.
در سال 1936 دوبووار و نیز ژان پل سارتر، مشغول تدریس در دبیرستان شدند. پس از مدتی که ملال زندگی در شهرستان آنها را به ستوه آورده بود، دوبووار در پاریس و سارتر در لیون مشغول به کار شدند؛ اما این دوران سرشار و پرثمر، چندان به درازا نپایید و با شروع جنگ جهانی دوم، زندگی دوبووار دچار چرخشی غریب شد. سارتر در سال 1939؛ یعنی ایام پرالتهاب جنگ دوم به خدمت نظام اعزام و در سال 1940 توسط نازیها اسیر شد. در این ایام، دوبووار حدود بیست و هفت بهار را پشت سرگذاشته و به گفته خودش، وارث تاریخ در مصیبت بارترین شکلش شده بود. از آن به بعد زندگی و کار او در مقام نویسنده، معلم و روشنفکر، گواهی بود بر تقریباً تمامی آشوبهای عمده اروپای قرن بیستم. دوبووار مینویسد:
«تاریخ، ناگهان بر سرم آوار شد و من هزار تکه شدم. یکباره چشم از خواب گشودم و دیدم که هر تکهام در یک گوشه از جهان افتاده است. برای نخستین بار دریافتم که زیستن زیر سلطه حوادث؛ یعنی چه.»12
بدین ترتیب بود که او بستگی و همبستگیاش را با دیگران کشف کرد و باز این دوران، مصادف است با نضج گرفتن فلسفه اگزیستانسیالیسم13 یا اصالت وجود که سارتر، یکی از پیشروان و مبلغان آن بود. این فلسفه، جریان فکری بسیار تأثیرگذاری در سالهای پرتب و تاب قرن بیستم در میان روشنفکران جهان شد. اگزیستانسیالیسم به واقع فلسفه دوره بحران است؛ دورانی که با خشونت در مهد سیاسی نهضت مقاومت فرانسه در ایام سلطه نازیها در اروپا متبلور شد و به سرعت تبدیل به حس اروپایی دهههای پس از جنگ (1950-1940) گردید. پایبندی سفت و سخت آن به آزادی و اصالت با حال و هوای فرانسه که چکمههای آلمانی را بر گرده خاکش حس کرد و تمدن غربی که به دست فاشیسم و نازیسم زاده و پرورده خودش، دچار بحران و تباهی شده بود، درکی منطبق با حال و هوای این دنیا را با خود داشت که به زودی مورد توجه روشنفکران قرار گرفت.
در سال 1946 این وسوسه، دوبووار را بر آن داشت تا به دنبال پیشنهاد ژان پل سارتر، دست به تحقیقی بزند مبنی بر اینکه زن بودنش، واقعاً چه تأثیر متفاوتی در سرنوشتنش داشته است و به گفته خودش: «من که میخواستم درباره خودم حرف بزنم به این نتیجه رسیدم که برای این کار، نخست باید وضع زنان را به طور کلی توصیف کنم و نخستین چیزی که باید بگویم، این است که من زن هستم» و این آغاز نگارش کتاب جنجالبرانگیز و با ارزش جنس14 دوم بود که عمدتاً به وضعیت زن از نگاه زن در همه اشکالش میپردازد. یکی از دستاوردهای نوشتن کتاب جنس دوم برای دوبووار، این بود که سرآغاز خلاقیتی جاری و مداوم در زمینه نوشتن زندگینامه شخصیاش شد. خلاقیتی که تا پایان دوره نویسندگی وی دوام یافت. خاطرات یک دختر وظیفهشناس (1958)، کتاب رشگ برانگیز خاطرات در چهار جلد و رساله بلند کهنسالی15 در دو جلد از جمله آثار در خور توجه دوبووار در این زمینهاند.
در سال 1945 دوبووار، عضو تحریریه مجله «دوران جدید»16 شد؛ نشریهای با اعتباری در خور که توسط ژان پل سارتر اداره میشد. دو گزارش، یکی از امریکا، تحت عنوان «امریکا روز به روز» 1948 و دیگری درباره چین به نام «راهپیمایی طولانی» 1957 بر نگاه هوشمندانه دوبووار از مشاهداتش طی سفرهایی که به اقصا نقاط جهان داشت، گواهی میدهد. رمان «ماندرانها»17 در سال 1954 جایزه کنگور را نصیب او ساخت.
در دوران جنگ فرانسه و الجزایر، دوبووار فعالتر شد. او در تظاهرات حضور یافت و سخنرانی کرد. مقاله نوشت و به خاطر آرمان مبارزان الجزایری، خصوصاً جمیله بوپاشا18، زن مسلمانی که توسط فرانسویها به شدت شکنجه و آزار شده بود، دست به مبارزه تبلیغاتی همه جانبه زد. کتاب مشهور جمیله بوپاشا، حاصل همکاری دوبووار و ژیزل حلیمی19 است که با اقبال فراوان خوانندگان روبهرو شد. زمانی که جنبش آزادی زنان (M.L.F)20 در سال 1971 پایهگذاری شد، دوبووار یکی از امضاکنندگان بیانیه مشهور این جنبش بود. در سال 1974 دوبووار به ریاست مجمع حقوق زنان21 که به مبارزه قانونی برای احقاق حقوق زنان میپرداخت و ماهنامهای به نام کسیتون فمنیست22 (طرفداران حقوق زنان) را منتشر کرد، انتخاب شد. از دیگر آثار دوبووار که برخی از آنها به فارسی هم برگردانده شدهاند، میتوان رمانهای همه میمیرند 1946، ضرورت زمان 1960، جبر محتوم 1963، مرگ آرام 1964، تصویرهای زیبا 1966 و زن وانهاده 1967 را نام بُرد.
بدین ترتیب منحنی زندگی سیمون دوبووار که از پیوستگیاش به حرفه انزواجویانه روشنفکری آغاز شده بود به همبستگی پر شور، توأم با پیشرفت برای احقاق حقوق زنان در سراسر جهان ادامه یافت. با این احوال، نوشتن در درجه نخست، دلبستگی اصلی او در زندگی محسوب میشد. او همیشه نوشتن را به دیده نوعی زیستن مسئولانه مینگریست و به همین دلیل و شاید به تحریک احساس بیپایان بشری به میل جاودانگی که در جان و دلش ریشه دوانیده بود، دست به نگارش زندگینامه شخصی خود با اندیشمندی تمام زد و حاصل آن کتاب ارزشمند «خاطرات» است. خودش در این باره مینویسد: «این بار خاتمهای بر کتابم نخواهم نوشت. میگذارم تا خوانندگان خود هر نتیجهای که میخواهند از آن بگیرند.
سیمون دوبووار در چهاردهم آوریل 1986 در سن 78 سالگی در پاریس چشم از جهان فروبست.
< پانویسها
1ـ مکلینتاک، ان، سیمون دوبووار، ترجمه صفیه روحی، نشر نشانه، تهران، 1372، ص 7.
2، 4، 9 و 12 ـ دوبووار، سیمون، خاطرات، ترجمه قاسم صنعوی (2جلد) جلد اول، توس، تهران، 1383، صص 98 و 97.
3- jacque
5- Institut Saint Marrie
6- ژان پل سارتر jean Paul Sartre (1980-1905) فیلسوف، نمایشنامه و رماننویس و نویسنده مقالات فرانسوی
7- Anderre Arabe
8- Paul Nauzan
10- L’ invite
11- خون دیگران، The Blood of Others، سیمون دوبووار، ترجمه مهوش بهنام. کتاب پرواز، تهران، 1368.
12- Les Bouches Inutiles
13- اگزیستانسیالیسم L’ existentialisme، به معنای اصالت وجود.
14- جنس دوم Le Deuxieme Sexe، سیمون دوبووار، ترجمه حسین مهری، انتشارات توس، تهران، بیتا.
15- کهنسالی La Vieillesse، ترجمه دکتر محمد علی طوسی، انتشارات شباویر، تهران، 1367.
16- Les Temps modernes
17- مانداران، سیمون دو بووار، پرویز شهدی، نشر دنیای نو، 2 جلد، تهران، 1382.
18- Djamila Boupacha
19- Gisele Halimi
20- Mouvement de Liberation des femmes
21- Ligue du droits de femmes
22- Questions Feministes