چند نکته درباره نمایش”مثل سوسوی فانوس آویخته” نوشته”محمدرضا کوهستانی” و کارگردانی”علی فرحناک”
مهدی میرمحمدی: ۱- محمدرضا کوهستانی به عنوان نویسنده کنشهای درام خود را براساس تضاد استوار کرده است. چنین نمایشنامههایی از امکان جذابیت بیشتری برخوردارند و مخاطب را ترغیب به پیگیری و برقراری ارتباط با اثر میکند. ...
مهدی میرمحمدی:
1- محمدرضا کوهستانی به عنوان نویسنده کنشهای درام خود را براساس تضاد استوار کرده است. چنین نمایشنامههایی از امکان جذابیت بیشتری برخوردارند و مخاطب را ترغیب به پیگیری و برقراری ارتباط با اثر میکند. حالا به این نکته اضافه کنید کارگردانی بدون پارازیت”علی فرحناک” را، نتیجه میشود این که مخاطب به تماشای نمایشی نشسته است که میتواند آن را دنبال کند و حتی اگر به جریانات فکری اثر موافق نباشد به تماشای اثر بنشیند. یکی از مهمترین خصوصیات نمایش”مثل سوسوی فانوس آویخته” این است که در مدت زمان حیات خود روی صحنه توان برقراری ارتباط را دارد، اما این که بعد از پایان حیات فیزیکی خود روی صحنه بتواند به حیات روانی در ذهن تماشاگر ادامه دهد، نکتهیِ دیگری است که به آن خواهیم پرداخت.
2- در همان آغاز اجرا وقتی نور بر صحنه تابیده میشود، شکل و شمایل صحنه و ابزار به کار رفته در صحنه مانند تابلوهای عکسی که در خانه قرار دارند، در تضاد است با ترانهای که از”داریوش رفیعی” پخش میشود. از همان آغاز و پیش از ورود شخصیتها به صحنه، کارگردان هسته اصلی درام را برای ما تصویر میکند. این جا خانه تضاد است. برادر رو در رو با خواهر، پدر رو در رو با پسر، گذشته در برابر حال و آرمان در برابر واقعیت. اتفاقاً یکی از دلایل شکل گیری ارتباطی ساده و سالم میان مخاطب با اثر همین مشخص بودن تکلیف نویسنده و کارگردان است. در نتیجه این مشخص بودن استراتژی، اثر دچار تورم ابعاد نمیشود. نقاط سکون در شکل گسترده در آن شکل نمیگیرد و همه چیز مهیا میشود برای برقراری ارتباط.
3- اما محیط نمایش”مثل سوسوی فانوس آویخته” خالی از آسیب هم نیست. این آسیبها بیش از آن که با ساختار اثر در ارتباط باشد با استراتژیهای نویسنده و کارگردان در ارتباط است. ”مثل سوسوی فانوس آویخته” جزء در چند نقطه روان است و توان برقراری یک ارتباط سالم را دارد و این ارتباط ساده و سالم در جایی به خاطر استراتژی نویسنده در طراحی ساختار اثر و چگونگی روایت و نحوه داستان تعریف کردن است و بخشی هم به دلیل کارگردانی ساده و به دور از خودنمایی علی فرحناک است به این مجموعه اضافه کنید بازیگرانی را که آنها هم به همین گونه بازی میکنند. نویسنده داستان تعریف میکند و همان طور که اشاره شد کنشهای این داستان هم مبتنی بر تضاد میان شخصیتهاست و این گونه آثار امکان و پتانسیل برقراری یک ارتباط ساده و سالم را با مخاطب دارند. آسیبهایی که در ساختار این اثر تشخیص میدهیم به لحاظ کمیت در حدی نیستند که در ارتباط میان اثر و مخاطب ایجاد مشکل کنند. از جمله آسیبهای ساختاری این اثر میتوان به این دو مورد اشاره کرد.
مورد اول: جلال(پدر خانواده) با ظاهری آشفته و زخمی وارد صحنه میشود پدر او دلیل این وضعیت را میپرسد. جلال میگوید:”.... دست گل دوستای سعیدِ” یعنی این وضعیت توسط دوستان فرزند او به وجود آمده است. بعدتر متوجه میشویم جلال که مسافرکش است زنی را به عنوان مسافر سوار ماشین خود کرده بود که از نظر سعید و دوستانش دارای مشکلات اخلاقی بوده است. سوالی که بدون جواب میماند این است که آیا این جلال بوده است که با دوستان سعید درگیر شده و یا دوستان سعید بودهاند که جلال را به خاطر آن زن مورد ضرب و شتم قرار دادهاند. آیا جلال مظلومانه مورد ضرب و شتم قرار گرفته است و یا نه، در مقابل اتهامی که به او نسبت داده شده از خود دفاع کرده است؟
این دو وضعیت متفاوت، صاحبِ دو بار احساسی متفاوتند که میتواند در همان آغاز در تعریف شخصیت جلال به عنوان یک کلید رفتار کند. اما نویسنده از این امکان استفاده کامل نمیکند و مخاطب در مقابل سوالی که در مواجه با این صحنه برای او مطرح میشود بی جواب میماند.
مورد دوم: در جایی پدر(جلال) چفیه پسر(سعید) را از گردن پسر برمیدارد و به گردن خود میاندازد. در این صحنه میبینیم:
«جلال: (چفیه را به گردن میاندازد) الان بسیجیام؟ (برمیدارد) الان بسیجی نیستم؟!(این کار را تکرا میکند) جواب بده...»
در ادامه نیز سعید بخشهایی از نامههای پدر را که از جبهه میفرستاده و بخشهایی از وصیت نامههای شهدا را در واکنش به عمل پدر میخواند.
به واسطه این صحنه بار دیگر بر تضاد شخصیتی پدر و پسر تاکید میشود. اما مسئله این جاست که نویسنده و کارگردان پیشتر روی این تضاد تاکید و آن را برای ما تعریف کرده بودند و دیگر نیازی به این تاکید دوباره نبود. علاوه بر این که در این صحنه زبان نمایش به شعار نزدیک میشود. در حالی که پیشتر این تضاد را نویسنده به واسطه کنشها و نه شعارها برای ما تعریف کرده بود. از همین رو این صحنه در حکم یک نقطهیِ سکون در محیط نمایش قرار میگیرد که در آن نقطه نمایش متوقف است و در وضعیت جدید قرار نمیگیرد و باز از همین رو بازیگران مجبور میشوند برای مخفی کردن این نقطه سکون انرژیای چند برابر بگذارند. علاوه بر این در صحنهای که سعید نامهها را میخواند شرایط نور در صحنه تغییر میکند و این باعث میشود که احساس کنیم کارگردان نقطه تاکید بر این صحنه گذاشته است، در حالی که نباید تغییری در فضا ایجاد میشد تا این دو شخصیت بتوانند در شرایطی برابر و مساوی نظریات خود را بیان کنند. کارگردان فقط باید این دو فضای متفاوت را در شرایطی برابر روایت میکرد.
اما همچنان که پیشتر اشاره کردیم این آسیبها این توان را ندارند که در خط ارتباطی میان اثر و مخاطب خللی ایجاد کنند و علاوه بر این آسیبهای مهم این نمایش بیش از آن که در ساختار اثر متجلی شده باشند در استراتژی نویسنده و کارگردان متجلی شدهاند. این آسیبها را میتوانیم چنین روایت کنیم.
1- نمایش در هسته اصلی خود به موضوع”تضاد” میپردازد. چیزی که در متن جامعه میتوانیم آن را به وضوح دنبال کنیم. اما گروه اجرایی در مواجه با این هسته اصلی خیلی با احتیاط عمل میکند و مخاطب او در متن جامعه این تضاد را به شکل تندتر و شدیدتری دیده است به همین خاطر در مواجه با اثر در ذهن خود به سراغ نمونههایی میرود که در سطح جامعه با آنها روبرو بوده است و این همان جایی است که اثر از مخاطب عقب میماند.
2- در چنین آثاری اگر نویسنده، کارگردان و بازیگر میخواهند برای نسلهای آینده نیز پیامآور باشند باید اصل عدالت را رعایت کنند. یعنی فقط این تضاد را روایت کنند و ردپای عوامل اجرایی را در پشت سر هیچ یک از شخصیتها احساس نکنیم. گروه اجرایی نباید موضع گیری اخلاقی نسبت به این شخصیتها داشته باشد، اما در”مثل سوسوی فانوس آویخته” چنین نیست احساس میکنیم نویسنده خود نسبت به سعید منتقد است. حتی ممکن است مخاطب نیز موضعی مشترک با نویسنده در قبال شخصیت سعید داشته باشد، اما نویسنده نباید فریب این هم سویی را بخورد. او اگر فقط عادلانه این تضاد را روایت کند، آن گاه ماده خامی در اختیار مخاطبان فعلی و آیندهیِ اثر قرار میدهد که آنها خود آن را مورد تاویل قرار خواهند داد. در”مثل سوسوی فانوس آویخته” نویسنده به شکل مستقیم موضعی منتقدانه در مقابل سعید اتخاذ نمیکند، اما در چیدمان شخصیتها در محیط نمایش، او را در وضعیتی قرار میدهد که این موضع نویسنده و در ادامه مخاطب احساس میشود.
و نکته آخر این که: انگار گروه اجرایی به همین ارتباط ساده و سالم قانع هستند و انتظار دیگری از اثر خود ندارند. هر چند در نتیجه این نگاه است که آنها اثری خلق میکنند که مدعی نیست و نمیخواهد تمام مشکلات دنیا را به واسطه یک نمایش حل کند و در نتیجه همین نگاه است که آن ارتباط ساده و سالم میان مخاطب و اثر برقرار میشود اما سویِ دیگر این تفکر، معمولی بودن است و در نتیجه معمولی بودن هر چند ممکن است در خط ارتباطی میان مخاطب و اثر در مدت زمان حیات اثر روی صحنه تنشی ایجاد نشود اما باعث میشود که اثر بعد از پایان نمایش در ذهن مخاطب ادامه پیدا نکند و در نتیجه این معمولی بودن است که ما را آزار نمیدهد اما توان این را هم ندارد که یک ضربهیِ عاطفی و یا فکری به مخاطب خود وارد کند.