نگاهی به نمایش”تندباد خیال” به نویسندگی و کارگردانی”اعظم بروجردی”
”تندباد خیال” مرتبط با جهان مردگان است. یک سوبژه که با حضور شخصیتی به نام”زینب” عینیت پیدا میکند. به عبارت دیگر ابژه شدن موقعیت بر پایه یک ضرورت فیزیکی(حضور یک انسان زنده) شکل میگیرد.
رضا آشفته:
”تندباد خیال” مرتبط با جهان مردگان است. یک سوبژه که با حضور شخصیتی به نام”زینب” عینیت پیدا میکند. به عبارت دیگر ابژه شدن موقعیت بر پایه یک ضرورت فیزیکی(حضور یک انسان زنده) شکل میگیرد.
نمایش”تندباد خیال” موضوعی در ارتباط با جنگ ایران و عراق دارد و زمان آغاز آن را در برمیگیرد. دو زن به دنبال شوهر و پسر خود سرگردانند و یک انفجار یکی از آنان را بعد از تولد دخترش میکشد. دیگری فرزند آن زن را با خود میبرد تا بزرگش کند.
اعظم بروجردی به عنوان نویسنده کاملاً متاثر از ادبیات”رئالیسم جادویی” است و بر پایه باورهای ذهنی و اعتقادی موقعیت دراماتیک خود را سر و سامان میدهد. این موقعیت یک مقدمه دارد که در آن سه زن معرفی میشوند. ”زینب”، ”زهره” و”ننه زاغی” هر یک به نوعی به دنبالِ یوسف گمشده زندگیِشان میگردند. این جستوجو تا عالم مرگ نیز ادامه مییابد تا لحظهای که روح به یک باور و یقین از فنایِ یوسفش برسد. با آن که تکنیک در ظاهر از آمریکای لاتین میآید، اما درواقع این تکنیک متعلق به مشرق زمین به ویژه سرزمین ایران است. آن چه زینب لمس میکند، یک فضای سورئال از ذهنیات اوست. بنابراین منطق اجرا نیز برپایه همین ذهنیت گرایی جذابیتهای لازم را مییابد. یک زن به دنبال پسرش(اسماعیل) سرگردان دشت و بیابان شده است. او نمیخواهد نبودن فرزندش را به خود بقبولاند. این جست و جو گویی تا بینهایت ادامه مییابد. دلبستگی و وابستگیهای عاشقانه، عمیق و ناگسستنی است، همین روند منجر به اختلالات روانی میشود. آن چه در روح و روان آدمها میگذرد، حکایتی غیر منطقی به نظر میآید در حالی که آن هم در نوع خود یک باور حقیقی و منطقی خواهد بود. مشروط بر آن که آدمی بخواهد با واقعیتها کنار بیاید، وگرنه دچار رنج و زحمت میشود.
با این اوصاف آن چه در صحنه دیده میشود، به گونهای توهمات و تخیلات”زینب” است که در ارتباط با عالم ارواح جست و جوی ذهنیاش را ادامه میدهد. این جستوجو در آن عالم نیز گویی به گونهای دیگر در جریان است، چون زهره نمیخواهد قبول کند که دخترش نهال را پیش از مرگ به دنیا آورده است. بنابراین در لحظاتی که نهال در کنار صحنه با زینب حاضر میشود و یا لحظاتی که زهره در خلوتِ خود درباره بچهاش حرف میزند، مثلِ یک نابینا به نظر میرسد. این نابینا بودن شکل تمثیلی دارد برای آن که زهره وقتی به سمت یوسف میرود، مثلِ یک آدم بینا میماند. پیچیدگی ماجرا نیز به همین باورهای ذهنی برمیگردد که شاید برخی از همان ابتدا نتوانند با موضوع ارتباط برقرار کنند و به راحتی کلیت اثر را کنار بگذارند. و در نقطه مقابل عدهای دیگر از این همه توهمات تو در تو لذت میبرند و این نوع نگاه فرا ذهنی را به فال نیک میگیرند، چون کمتر نمایشی با انگیزههای روایتی قوی و پیچیدگیهای مضمونی و روایت ـ آن هم در مقوله جنگ و دفاع مقدس ـ کار شده است.
اعظم بروجردی، در بروشور نقل میکند:
”زبان مردگان زبان وحدت است و این زندهها هستند که دچار کثرتاند.” او از ابتدا تکلیف خود را با تماشاگر روشن میکند تا زیادی هم سرگردان نماند. در این نمایش قرار است دنیای مردگان در یک موقعیت نمایشی تصویر شود. بنابراین باور و تکنیک در هم مُزدوج میشوند تا یک اثر هنری(نمایشی) خلق شود. حالا این به سلیقه آدمها برمیگردد که تا چه اندازه بتواند یا بخواهد وارد”تندباد خیال” شوند و از آن حظ بصری و مفهومی ببرند. شاید اعظم بروجردی دوست داشته است روی لبه تیغ حرکت کند. کارگردانی هم با توجه به دنیای غیر متعارف متن، مواد و عناصر خود را برای بازآفرینی چنین جریانی به کار میگیرد. اگر قرار باشد که در صحنه تئاتر تماشاگر دنیای مردگان را باور کند، چه عناصری به این موضوع کمک میکند؟! مطمئناً طراحی صحنه یکی از عناصر کارآمد است. باید از ابتدا همه چیز منطبق با غیر واقعی بودنِ جریانات باشد. باید بازگو شود که همه چیز به توهم و تخیل صرف آدمی مرتبط است. یک سکوی مستطیل شکل سفید رنگ شاید مهمترین عنصر برای معرفی چنین فضایی باشد. بعد مقداری پارچه سفید که از سقف تا کفِ صحنه آویز شدهاند. بودنِ یک راه پله و یک چرخ خیاطی در گوشهای از صحنه باز دلالت بر یک فضای نامأنوس و غیر رئال دارد. شاید تعبیه چیزی شبیه”روشنایی” بالای پشت بامها برای نوردهی به آشپزخانهها و گلخانهها، باز کمک زیادی به تصویر شدن قبر و یا ورود مردگان از زیر آوار میکرد. به عبارت بهتر در آن فضای سورئال، یک نماد و نشانه واقع گرایانه هم حضور دارد که در زمان کاربری تبدیل به عنصری تمثیلی میشود. ”روشنایی” بیانگر قبر”ننه زاغی” و در لحظاتی بعد قبر ”زهره” میشود.
”رضا مهدیزاده”، یکی از طراحان صحنه خلاق است که با درک و دریافت از متن، مواد، حجم و نورپردازی را انتخاب میکند. او این بار هم موفق شده است تا در تندباد خیال به”سوبژکتیو” بودن موقعیت با طراحی صحنهاش دلالت کند. نورهای موضعی، نورهای اریب و نورهای تخت طوری در صحنه تابیده میشود تا ضمنِ دلالت بر ذهنی بودنِ جریانات، ضرباهنگ تصویری را در نگاه تماشاگر تشدید گرداند. بنابراین طراحی صحنه فقط حضور تصویری ندارد، بلکه در ترکیب با نور در ایجاد فضا و ضرباهنگ نیز دخالت مستقیم و موثری دارد.
مطمئناً بازی کردن در چنین شرایطی بسیار پر دردسر است، برای آن که باید دوگانگی در بازی حفظ شود. از یک سو باید حرکات و سکنات دلالت بر حضور یک مرده داشته باشد، از طرف دیگر باید واقعگرایی صحنه و بازی نیز مراعات شود. به همین دلیل خیلی راحت میشد، لحظاتی از بازی بازیگران را که دچار اغراقها یا لغزشهای بی مورد شده بود، مشاهده کرد. مثلاً”تبسم هاشمیحائری” در نقش زهره وقتی میخواهد کوری آن را نشان بدهد، با توجه به اغراق بیش از حد در نحوه راه رفتن با لغزش روبرو میشود. گاهی نیز این بده بستانها بین عالم زندگان و مردگان با حرکاتی متناقض و ریز روبرو میشود که باید به بازیگر هم تا حدی حق داد چون شکل دادن این لحظات زمان زیاد میبرد تا ریزترین حرکات نیز منطبق با منطق اجرا شود.
”شبنم مقدمی” حضورش با توجه به آن که باید با لهجه جنوبی حرف میزند، بسیار گرم و محرک بود. او به خوبی از عهده نقش”زینب” برآمده بود و انتظار و جنون و دلبستگی یک مادر را در لحظات متعدد تداعی میکرد. ”رضا امامی” نیز تلاش زیادی برای تصویر کردن اسماعیل و یوسف کرده بود و به تندی پاساژهای حسی و حالت و حرکات آدمها را در صحنه با توجه به تغییر نقشها به نحو مطلوبی ارائه میکرد. حضور ساقی عقیلی(ننه زاغی) نیز دلالت بر یک بازیگر موفق داشت، چون طوری بازی میکرد که کلمات بیانگر پختگی و دانایی یک زن رنج دیده باشد.
تبسم هاشمی حائری، گاهی اغراقهای بی مورد داشت که اگر آنها را از بازیش دور میکرد، مطمئناً نقش زهره بهتر میتوانست برای تماشاگر تداعی کند.
موسیقی هم با توجه به جنوبی بودن محیط جغرافیایی متن طوری تنظیم شده بود که لحظات حماسی، دراماتیک و ذهنی را تداعیگر باشد. شاید بهتر از این هم میشد از موسیقی در فضاسازی استفاده کرد. به هر حال نقب زدن به دنیای مردگان، چندان منطبق با عادت ها و عناصر شناخته شده نیست. بنابراین موسیقی هم هر چه غیر متعارفتر میشد، میتوانست با ناشناختگی عالم ارواح همسوتر شود. به رغم آن که معمولاً نویسندگان و کارگردانان حیطه تئاتر دفاع مقدس با رعایت اصول و موازین از پیش تعیین شده از رسیدن به اثری در خور باز میمانند، این بار اعظم بروجردی دلبستگی خود را به حقیقت بیشتر آشکار میکند و با این نیت اثری در خور تامل و تعمق را خلق میکند. در این نمایش لحظهای است که در آن یک غواص دشمن تیر خورده است و ننه زاغی سعی میکند که به او کمک کند.
از دیدگاه ننه زاغی وقتی کسی رنج میکشد، دوست و دشمن ندارد، در آن لحظه باید به داد یک انسان نیازمند و رنجور رسید. به همین ترتیب اتفاقات و تصاویری در کل اثر دیده میشود که هر یک دلالت بر حقیقتی ناب دارد و چنین بن مایهای جوهره یک اثر هنری اصیل و بی عیب و نقص را موجب میشود.
از همه مهمتر باورپذیری اثر به باور داشتن موقعیت از جانب خالق اثر برمیگردد که بهتر از هر پیش فرضی پل ارتباطی را مابین اثر و تماشاگر برقرار میکند.