نگاهی به نمایشنامه و نمایشنامهخوانی”آیا تا به حال عاشق بودهای روژانو؟”
نمایشنامه آیا تا به حال عاشق بودهای روژانو در نوع خود یکی از نمایشنامههای ساده و بیادعایی است که میخواهد مخاطب را بدون پیچیدگیهای تعمدانهای که بعضی از نمایشنامههای معاصر دارند، به چالش وادارد و نگاه متفاوتی را به مسائل پس از جنگ نشان دهد
بهزاد صدیقی:
نمایشنامه”آیا تا به حال عاشق بودهای روژانو؟” در زمستان 82 و بهار 83 توسط چیستا یثربی به نگارش درآمده است. این نمایشنامه نخستین بار در خرداد ماه 85 در فرهنگسرای نیاوران به کارگردانی یثربی نمایشنامهخوانی شد و افسانه ماهیان، رحیم نوروزی و آذر رجبی نقشهای سه شخصیت آن را ایفا کردند. مرجان 37 ساله، روژانو 17 ساله و صابر حدود 40 ساله تنها شخصیتهای آن هستند. این نمایشنامه در ده صحنه و بیست و یک صفحه نوشته شده است.
خلاصه نمایشنامه:
زنی به نام مرجان پس از هجده سال از شروع جنگ همچنان در انتظار مردی به نام صابر که قبلاً نامزد او بوده است، به سر میبرد. او ناگهان از برنامهای تلویزیونی درباره جنگ متوجه میشود که صابر هنوز زنده است و در یکی از روستاهای مرزی کردستان زندگی میکند. پس از تماس با روابط عمومی تلویزیون شماره تلفن کارگردان آن برنامه را میگیرد و سرانجام با اطلاعاتی که از طریق او به دست میآورد، به آن روستا رفته و خانه صابر را پیدا میکند. زمانی که به آن جا میرسد، صابر بیرون از خانه مشغول جمع آوری هیزم بوده و دختری هجده ساله به نام روژانو در را برای او باز میکند. در زمان نبود صابر، مرجان با روژانو حرف میزند. روژانو چون زبان فارسی را بلد نیست به کردی با او صحبت میکند و در طول این برقراری ارتباط آنها کمتر صحبتهای همدیگر را میفهمند. سرانجام صابر به منزل میآید و متوجه حضور مرجان میشود. مرجان از او درباره این غیبت هجده ساله، وجود دختری به نام روژانو در منزل او و دلیل سکونت صابر در این روستا توضیح میخواهد. صابر تلاش میکند که به طور غیر مستقیم به او بفهماند که چرا در چنین جایی زندگی میکند و چرا نخواسته به شهر نزد مرجان و خانوادهاش برگردد. در گفتوگوی صابر و مرجان معلوم میشود که پدر مرجان و صابر در طول این مدت از دنیا رفتهاند و مرجان به تدریس معلمی میپردازد. صابر از حال مادرش میپرسد و مرجان پاسخ میدهد که دعا میکند و فکر میکند که او مرده یا مفقود شده است. مرجان به او توضیح میدهد که در این مدت او فقط زندگی و دعا میکرده است. مرجان به او توضیح میدهد که به طور ناگهانی تصویر او را از برنامهای تلویزیونی دیده و به این طریق نشانی او را به دست آورده است. مرجان در صحنه چهارم درباره چگونگی آشنایی او با صابر صحبت میکند اما چون روژانو متوجه حرفهای او نمیشود تنها حرفهایش را گوش میدهد. سرانجام مرجان تصمیم میگیرد از آن جا به شهرش برگردد در حالی که فکر میکند که صابر دیگر صابر سابق نیست و او اکنون با کسی به نام روژانو ازدواج کرده است. صابر سعی میکند او را از این کار منصرف کند اما مرجان به او توضیح میدهد که دیگر صبر کردنش بی فایده است. او از صابر میخواهد حقیقت را برایش بگوید و صابر به او توضیح میدهد که چگونه در یک عملیات انتحاری صدای بمباران حافظهاش را مدتی از بین میبرد و همه چیز را فراموش میکند. مرجان با خواهش صابر تصمیم میگیرد بعد از چند روز دیگر آنها و آن جا را ترک کند. او در این مدت سعی میکند از گذشته خود و از آشناییاش با صابر صحبت کند و از روژانو میخواهد که پایش را از زندگی مشترک او و صابر کنار بکشد و بگذارد دوباره آنها کنار هم زندگی کنند. روژانو از حرفهای مرجان ناراحت میشود و صابر به مرجان اعتراض میکند که چرا او را ناراحت کرده است. مرجان اذعان میکند که میخواهد به خانهاش برگردد. صابر به ما به صورت بازی در بازی توضیح میدهد که چطور روژانو را در زمان بمباران شیمیایی پیدا کرده و ماسک روی صورت خود را روی صورت نوزادی او قرار داده است تا او زنده بماند. سپس صابر با بازی در بازی روزهای هفت سالگی روژانو را تصویر میکند و به این طریق صابر به مرجان یادآور میشود که به این دلیل تصمیم گرفته در سرزمین و محل تولد روژانو به زندگی خود ادامه دهد. مرجان به این که او چنین واقعیتی را تا به حال به او نگفته اعتراض میکند. صابر به او یادآور میشود چون روژانو از بابت بمباران شیمیایی دچار بیماری شده او را کمک میکند و روژانو در این موقعیت به صابر احتیاج دارد چرا که دکترها از زندگی او قطع امید کردهاند. بالاخره مرجان از کنار صابر میرود و به شهر خود برمیگردد. روزی در کنار سقاخانهای مینشیند و زیر لب دعایی میکند. در صحنه آخر روژانو با لباس مشکی و بقچهای در دست به منزل مرجان میآید. مرجان معنی اسم روژانو از او میپرسد و روژانو پاسخ میدهد که یعنی روز نو.
قالب تراژدی تلخترین نوع نمایش محسوب میشود و تلخی و سیاهی در صحنههای نمایشنامه همواره وجود دارد. هر چقدر نمایشنامه و صحنهها پیش میروند بر شدت این تلخ و سیاهی افزوده میشود تا سرانجام در صحنه آخر یا پرده آخر به اوج میرسد. چیستا یثربی در نمایشنامه”آیا تا به حال عاشق بودهای روژانو؟” یکی از تلخترین موضوعات جنگ را برای نوشتن انتخاب میکند. سه شخصیت هر کدام گذشتهای تلخ دارند. مرجان هجده سال به خاطر جنگ، از نامزدش دور میشود و هجده سال در بی خبری از او به سر میبرد و فقط صبر میکند و دعا و زندگی. صابر، نامزد مرجان، در عملیات انتحاری در روستایی مرزی دچار آسیب دیدگی شیمیایی میشود و بر اثر بمباران مدتی حافظهاش را از دست میدهد. روژانو در همان بمباران شیمیایی به طور اتفاقی مورد توجه صابر قرار میگیرد و از همان نوزادی نزد او میماند و با کمک او بزرگ میشود. او در جنگ خانوادهاش را از دست داده است. با نگاهی به نمایشنامه درمییابیم این سه نفر هیچ کدام از جنگ در امان نماندهاند و هر یک دچار سرنوشت غمبار و تلخی شدهاند. مصیبتزدگی از پس هر دیالوگ آنها بیشتر نمایان میشود و جنگ چنین یادگارهای تلخی را برای آنها و خانوادههایشان باقی گذاشته است. هر چند باید در این جا یادآور شوم که اساساً جنگ قالبی تراژیک دارد زیرا که در هر لحظه آن تلخیها و ناآرامیهایی دیده میشود که برعکس زندگی در حالت عادی یا صلح است. در زندگی عادی و در زمان صلح ما کمتر با تلخی و تباهی و سیاهی روبروایم یا حداقل بخش اعظم زندگی ما را به خود اختصاص نداده است. به هر حال نویسنده اگر چه در این اثر وقایع تلخی را تصویر نمیکند، اما سه زندگی تلخ از سه شخصیت را پیش رویمان روایت میکند. یک عاشقانه آرام و سرد را پیش روی مخاطب قرار میدهد که در نهایت این روایت به مرگ کسی میانجامد که روزهای جوانی و زندگیاش را فدای این ملت و مردم کرده است و اکنون در تنهاییای خود خواسته به سر میبرد تا بلکه قلب بازماندگانش را دوباره به درد نیاورد.
یثربی با نگارش این اثر و چنین موضوعی وضعیتی از دوران پس از جنگ را نشان میدهد که جزء واقعیتهای جنگ و زندگی است واقعیتهایی که وجود داشته و دارد و هرگز نمیتوان به سادگی از کنار آنها عبور کرد. در واقع آن چه او به عنوان نمایشنامهنویس از واقعیتهای جنگ انتخاب کرده، واقعیتهایی تاثیرگذار و تلخ و حتی تکان دهنده است و برای همین هم شخصیتهای او باورپذیر و ملموس به نظر میرسند و مخاطب با آنها همذات پنداری میکند. جمشید خانیان در این باره معتقد است آن چه نمایشنامه نویس به عنوان شخصیت(یا قهرمان جنگ) وارد اثر خود میکند، کسی است که خصوصیات خود را از نمونههای واقعی اخذ کرده که میتواند در طول اثر به قهرمان نیز تبدیل گردد. نتیجه این نوع از شخصیت پردازی، خلق شخصیتهای جامع و ماندگار است که همان سرمشق دیگران و نسلهای بعدی قرار میگیرند.(1) به هر روی او واقعیتی را تصویر میکند که هیچ ادعایی ندارد و تنها بر آن است به این طریق با مخاطب خود به ارتباطی درست برسد. بی آن که این واقعیت را به شعار تبدیل سازد یا دچار غلوگویی شود و یا حتی بیانیه تندی علیه جنگ و مسائل پس از آن صادر نماید. از همین جاست که میتواند بر این اثر او به عنوان تراژدی باورپذیر صحه گذاشت زیرا که تماشاگر همه آن چه را که از زبان شخصیتهای میشنود، میپذیرد. برای آن که آنها شخصیتهایی تاثیرگذارند و ایجاد دلسوزی میکنند در تماشاگر و حس او را تحریک میکنند و آن چه آنها میگویند حقیقت نما نیست. به گفته میشل ویینی تراژدی برای آن که تاثیر مورد نظر را که عبارت از دلسوزی و ترس است در تماشاگران به وجود آورد، باید به آنان داستانی باور کردنی ارائه کند که بتواند در زندگی واقعی صورت پذیرد. (2) هر چند این نظر در خصوص تراژدی کلاسیک بیشتر کاربرد دارد، اما در تراژدیهای معاصر نیز مصداق پیدا میکند. اگر چه یثربی در مقام نمایشنامهنویس براساس یک ایده واقعی یا خاطره واقعی به نوشتن این اثر میپردازد اما این ایده را با ذهنیت خود میآمیزد و از آن اثری ممکن پدید میآورد. در واقع او موقعیتی را براساس یک رویداد واقعی پدید میآورد که میتواند ایثار و فداکاری بازماندهای از جنگ را جاودانه و ماندگار سازد. ایثار فردی که به قیمت از دست دادن جان و جسم، زندگی زناشویی و خانوادگیاش تمام میشودو زندگی دوبارهای را برای نوزاد فراهم میآورد. یثربی در این ایده از هر چه عنصر خیالی و ناممکن است پرهیز میکند تا به واقعیت و یا حقیقت اصلی پای بند باشد و به باورپذیری بیشتر اثرش بینجامد. چه، به قول میشل ویینی در تراژدی نه تنها عناصر خیالی و ناممکن را نباید در طرح داستان راه داد، بلکه از نشان دادن موقعیتهایی که بیش از حد نادر و خارقالعادهاند نیز پرهیز باید کرد. هر چند که از لحاظ نظری در زندگی واقعی امکان پذیر باشد.(3)
آدمها در نمایشنامه”آیا تو تا به حال عاشق بودهای روژانو؟” در دو مکان بیشتر حضور ندارند. یکی منزل مرجان که ظاهراً آپارتمانی در تهران یا و شهر دیگری میتواند باشدو دیگری منزل صابر در روستایی کردنشین در مرز کشور. در این جا البته روایت در نمایی داخلی و بیرونی یا خارجی یعنی حیاط منزل صابر و اتاق منزل آنها میگذرد. هر چند در صحنه ماقبل آخر مرجان در سقاخانه چند شمع روشن میکند و به دعا میپردازد که این عمل میتوانست در گوشهای از آپارتمان او نیز رخ دهد. مکانهای بازگشت به گذشته اگر چه به صورت فیلمی که به صورت ویدئو پروجکشن یا بازی در بازی نشان میدهد، اما نمیتوان از آنها به عنوان مکانهای ثابت و اصلی یاد کرد. بلکه آنها مکانهایی فرعی اما مهمند که در چگونگی ماجرا تاثیرگذارند یعنی از طریق آنها بهتر به وضعیت صابر و روژانو پی میبریم و با آنها بیشتر آشنا میشویم و میتوانیم حضور آنها را در کنار یکدیگر بهتر درک کنیم.
جدا از شخصیت پردازی، انتخاب موضوع و انتخاب شخصیتهای محدود که به خوبی و درستی صورت گرفتهاند، دیالوگهای روان و زبان راحت آدمهاست که به ریتم، بافت و زبان نمایشنامه کمک میکند تا به درستی در نمایشنامه جای گیرند. در واقع، این نوع گفتوگوها، هم با نوع روایت و قصه هماهنگی دارند و هم به منطق تراژدی نزدیکند و هم به شخصیت پردازی آدمها کمک میکنند. به غیر از آن دیالوگها ساده و روان و بی حشو و زوائد بیان میشوند. آدمها نه زیاد سخن میگویند و نه کم که سبب گنگی و ابهام نمایشنامه و نوع روایت آن شود. بلکه آنها به اندازه و هر آن چه که به واقعیت نزدیکتر است، بیان میکنندو این از تسلط نویسنده بر این عنصر نمایشنامهنویسی است. هر چند که اساساً باید یادآور شد که او در همه اصول این هنر آگاهی و تسلط دارد و میکوشد تا کمتر حوصله مخاطب را از طریق دیالوگنویسی سر ببرد. برخلاف بعضی دیگر از آثار او در این جا اصلاً دچار زیادهگویی نمیشود و همین مسئله نیز به ریتم درونی اثر و ریتم اجرایی کمک میکند تا نمایشنامه در زمانی لازم به پایان رسیده و ریتم اجرایی در هنگام نمایش از کسالت آور بودن دور بماند. در این جا باید یادآور شد که در این اثر از دستور صحنه به صورت حداقل استفاده میکند و از عنصر ایجاز در صحنه پردازی به درستی بهره میبرد و همینها سبب میشود تا از تطویل کلام جلوگیری شود. زیرا هر چقدر نویسنده به عنصر ایجاز توجه بیشتری بنماید، طبیعتاً از زیادهگویی و یا تطویل کلام نیز بیشتر دور میشود. با این همه نویسنده در لابهالی دیالوگهایی که بین صابر و مرجان رد و بدل میکند از عباراتی سود میجوید که میتواند افکار و اندیشههای یک آدم روشنفکر را تبیین نماید و همینها نیز این جملات را تا مرز جملات قصار پیش میبرد. همچون این جمله صابر:
«بدبختی و خوشختی وجود نداره... فقط زندگیه که هست؛ سرسخت، بی رحم و واقعی، این آدمه که روی همه چیز اسم میذاره...»
یا این جمله مرجان:
«چیزای خوب، کهنه شونم خوبه...»
در کنار این دیالوگ نویسی، البته نباید مهمِ انتخاب به جا و درست از زبان کردی نویسنده را در همه لحظات گفتوگوی روژانو با مرجان و صابر از یاد برد. انتخاب چنین زبانی برای شخصیت روژانو هم به شخصیت پردازی او کمک میکند و هم به اینکه تمهیدی میشود تا او کمتر سخن بگوید و فرصتی باشد تا مخاطب بیشتر با شخصیتهای مرجان و صابر و نیز شخصیت روژانو آشنا شود. اختلاف این زبان با زبان فارسی همچنین به منطق درونی داستان کمک میکند و هم در بافت زبان نمایشنامه تاثیر میگذارد و زبان نمایشنامه را متفاوت از هر نمایشنامه دیگری میکند که در خصوص مسائل پس از جنگ نوشته شده است.
از ویژگیهای دیگری که در این اثرِ نویسنده به چشم میخورد، حضور زن و مرد در طول نمایشنامه است که به اندازه قرار گرفتهاند. نویسنده در این نمایشنامه اصلا تلاش نمیکند زن را بیشتر از مرد محق نشان بدهد یا مرد را محقتر از زن، بلکه هر یک در طول هجده سال دوری آنها از یکدیگر یا غیبت طولانی و خود خواسته مرد از زندگی درکنار خانوادهاش، به یک اندازه سختی کشیدهاند و رنج دوری از یکدیگر را تحمل کردهاند. بنابر این در این نه تنها نشانهای از طرفدارای جنسیت زن و زنان دیده نمیشود، بلکه حتی شاید در پارهای موراد بتوان به سبب ایثار بیشتری که از مرد(صابر) دیده میشود، سنگینی کفه طرفداری از جنسیت مرد را بیشتر حس کرد. هر چند که نویسنده از چنین نگرشی تلاش کرده پرهیز نماید. زیرا که او فقط میخواسته به منطق واقعیتنمایی وفادار بوده باشد و از هر چه اثر او را به اغراق یا کلیشه نزدیک میکند، دوری کرده است. به نوعی میتوان گفت که یثربی در این اثر آدمها را واقعی تصویر کرده، نه زن را به عرش اعلا رسانده و نه از مرد قدیسی ساخته که منجر به نگاه ایدهآلیستی یا شعاری شده باشد، بلکه او با دوری جستن از آرمانخواهی، زن و مردی باورپذیر از دوران پس از جنگ را تصویر کرده که اکنون ما به عنوان مخاطب یا تماشاگر شاهد گوشهای زندگی غمبار و مصیبتزده آنان هستیم. زیرا که نویسنده یکبار دیگر به مخاطب آسیبها و پیامدهای جنگ و عواقب تلخ و تراژیک آن را یادآور میشود و او را به تفکر بیشتری از این پیامد وامیدارد. شاید به گفته”اورلی هولتن” این اثر نیز همچون هر نمایشنامه تراژدی دیگری«ظاهرا یادآوری این نکته به آدمی است که در جهانی ناآرام میزید، جهانی که در آن تصمیمات او چون امواج حاصل از پرتاب سنگی به درون آبگیر، انعکاس یا گسترش مییابد.»(4)
سخن پایانی آنکه نمایشنامه آیا تا به حال عاشق بودهای روژانو در نوع خود یکی از نمایشنامههای ساده و بیادعایی است که میخواهد مخاطب را بدون پیچیدگیهای تعمدانهای که بعضی از نمایشنامههای معاصر دارند، به چالش وادارد و نگاه متفاوتی را به مسائل پس از جنگ نشان دهد. از همین منظر این اثر در میان نمایشنامههایی که درباره جنگ یا مسائل پس از جنگ نوشته شدهاند، به دلیل همین پرهیز از پیچیدگیهای عمدی و نگاه تازه به مسائل پس از جنگ، و نیز انتخاب مکان و زبانی که متعلق به خطه کردستان است و کمتر مورد توجه نمایشنامه نویسان قرارگرفته است، همچنین انتخاب قصهای که عشق را در تلخیهای جنگ و پس از آن جستوجو میکند، و روایتهایی که آدمهای آن میگویند، نمایشنامهای در خور توجه و نو در نمایشنامهنویسی تئاتر دفاع مقدس محسوب میشود و میتواند الگوی مناسب و دیگر گونهای در این نمایشنامه نویسی محسوب شود، قابلیت اجرایی برای همیشه و همه وقت داشته باشد. گو اینکه اصلا تکنیک خاصی را برای نمایشنامهنویسی یا اجرا پیشنهاد نمیکند. پیشنهاد این اثر همان نگاه دیگر گونه دیدن مسائل بعد از جنگ و چگونگی پرداخت آن درنمایشنامهنویسی است.
ب) اجرای نمایشنامه خوانی: نمایشنامه خوانی«آیا تا به حال عاشق شده بودی روژانو؟» با اجرا و کارگردانی چیستا یثربی در روزهای 8، 9 و 10 خرداد در فرهنگسرای نیاوران در تالار گوشه به اجرا درآمد. در این اجرا رحیم نوروزی، افسانه ماهیان و آذر رجبی نقش خوانی میکردند. یثربی در این نمایشنامهخوانی همچون تجربههای قبلیاش در نمایشنامهخوانی، تلاش کرده بود از اجرای صحنهای فاصله بگیرد و تنها متن و دیالوگهای شخصیتها قرائت شود. او در هدایت بیان نقش خوانها موفق شده بود تا آنان با سکوتها و مکثها و نیز حسهای لازم فضای نمایشنامه را تبیین کنند. توجه به حسگیری و ایجاد حس از طریق تن صدا و بیان گفتوگوها از سوی نقش خوانان منجر به ارتباط راحت و صمیمی با مخاطبان شده بود. دوری جستن از میزانسن و حرکتبندیهای بی مورد برای نقش خوانان توسط کارگردان به قوت اجرای نمایشنامهخوانی او کمک کرده بود. به همین دلیل نمایشنامهخوانی او همچون دیگر کارهای قبلی او در این عرصه بین اجرا و نمایشنامهخوانی معلق و سردرگم نبود. متاسفانه این مسئله در اغلب نمایشنامهخوانیها دیده میشود و کارگردانان و گروههای اجرایی نمایشنامهخوانی اصرار دارند تا با طراحی لباس، نور و حتی گریم و حرکت بندیهایی که معمولاً در اجرای صحنهای از یک متن کاربرد پیدا میکند، نمایشنامهخوانی را به سمت اجرای صحنهای نزدیک کنند. در صورتی که نمایشنامهخوانی اصلاً نزدیک شدن به اجرای صحنهای نیست بلکه قرائت صحیح متن توسط نویسنده یا بازیگران اتفاق میافتد بدون آن که بازیگران و گروه اجرایی به سمت دوبلوری یا اجرای نمایش رادیویی نزدیک شوند و از صداسازیهای خاص استفاده کنند.
از ویژگیهای این نمایشنامهخوانی، قرائت دستور صحنهها به شکل محاورهای و کوتاه است و بدین دلیل به ارتباط راحتتر و صمیمانهتری با تماشاگر منجر شده بود. انتخاب بازیگر کرد زبان برای ایفای نقش خوانی روژانو از انتخابهای درست و به جای این اثر محسوب میشود. رحیم نوروزی با ایفای نقش صابر و ارتباط و دیالوگ با آذر رجبی در نقش روژانو در انتقال مفاهیم دیالوگهای آنان به زبان کردی موثر واقع شده بود. بازیگران یا در واقع نقش خوانان با حسهای متنوع که در صدای خود به وجود میآورند، توانسته بودند آن چه که در ذهن نویسنده اثر وجود داشت را به مخاطب انتقال دهند. با این همه باید یادآور شد نمایشنامهخوانی”آیا تا به حال عاشق شده بودی روژانو؟” به دلیل موضوع تازهای که در آن وجود داشت و عشق ناکام یک زوج بازمانده از جنگ را تصویر میکردو نیز اجرای بیپیرایهیِ آن از جزء آثار موفق در این عرصه به شمار میرود.
پینوشتها:
1- وضعیت نمایشی دفاع مقدس – جمشیده خانیان - انتشارات عابد – چاپ اول 1383
2- تئاتر و مسائل اساسی آن – میشل ویینی – ترجمه سهیلا فتاح – انتشارات سمت – چاپ اول – 1377
3- همان.
4- مقدمه بر تئاتر - اورلی هولتن – ترجمه محبوبه مهاجر – انتشارات سروش – چاپ دوم - 1376