در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”آخرین جشن” به نویسندگی و کارگردانی”حمید ابراهیمی”

وقتی پرسوناژها نه از درون جامعه و گستره کنش‌مند و متلاطم آن بلکه از دریچه ذهن خود نویسنده بیرون بیایند، در آن صورت، سطحی، ساختگی و جلوه فروش و به عبارتی”نمایه‌”ای از کار درمی‌آیند؛ یعنی با چشم مخاطب دیده می‌شوند، اما در بصیرت، ذهن و عواطف او جایی ندارند.

حسن پارسایی:
در دنیای شلوغ و در هم تنیده شده‌ای که با کثرت اتفاقات هولناکش اغلب چیزی جز سراسیمگی و گم شدگی درونی آدم‌ها را به همراه ندارد، شکل دهی به یک متن، حتی با توجه به آن که گونه‌های صوری حوادث مختلف را بارها و بارها دیده و تجربه کرده‌ایم، ممکن است کار آسانی نباشد، زیرا استعداد، قریحه و دانایی می‌خواهد و نگاهی خاص و نو به آن چه که ظاهراً تکراری و کهنه به نظر می‌رسد. در این رابطه نمی‌توان هر نوع طرح ذهنی را برای القای یک مضمون سیاسی یا مذهبی برگزید، چون فرم و محتوا باید در رابطه متقابلی گزینه مناسب و متجانسی برای هم باشند.
در نمایش”آخرین جشن”، حمید ابراهیمی بر آن است که به ترتیب سه مضمون”سیاسی، مذهبی و انسانی” را با اشاره به هر دو رویه سفید و سیاه، خوب و بد یا معنوی و مادی آن به تحلیل درآورد، اما نوع داستانی که برای بیرونی و نمایه‌ای شدن این موضوع‌ها انتخاب می‌کند، خصوصیت ناهمگن و غیر متعارفی دارد که از دایره استدلال و منطق بیرون است، خصوصاً این که در اجرا هم متناسب با متن، اشتباهاتی چند روی نموده است و همین‌ها تضادهای درون متنی نمایشنامه را آشکارتر کرده است. پرسوناژهایی که ظاهراً از آن‌ها انتظار می‌رفته که گروهی مردم دوست و حق طلب باشند، در دیالوگ‌ها و اعمالشان و نوع شخصیتی که برای مخاطب ارائه می‌دهند، کاملاً به گانگستر شباهت دارند. گرچه هدف حمید ابراهیمی هم در اصل همین بوده است، اما برای آن که متن از مطلق‌گرایی و حکمیت شخصی بر کنار بماند، لازم بود برای انتظار انجام اعمال مثبت هم نمونه و نشانه‌هایی هر چند اندک و حاشیه‌ای ارائه یا در کارنامه اقدامات قبلی آن‌ها منظور می‌شد. این نه تنها به تعبیر و تاویل حمید ابراهیمی آسیبی نمی‌رساند، بلکه آن را تقویت می‌کرد و باورپذیر جلوه می‌داد و تماشاگر می‌پذیرفت که این افراد برای رد گم کردن و عوام فریبی قبلاً اهدافی شبیه اهداف”رابین هود” که در متن با اکراه به او اشاره می‌شود، نیز داشته‌اند؛ هیچ پرسوناژی صرفاً با یک یا دو دیالوگ تبدیل به یک آدم بد یا خوب نمی‌شود. این کار به پردازش و زمینه‌سازی عمیق در متن نیاز دارد.
زنِ صحنه اول نمایش، زنی سوگوار و حق به جانب است که به یاد عشقی از دست رفته به انتقام هم می‌اندیشد. حضورش و نیز قرار گرفتن در برابر سه شمع می‌توانست استارت مناسبی برای یک نمایش کنش‌مند، گیرا و عمیق باشد، اما در صحنه بعد، همین زن تبدیل به زنی سبک می‌شود و روانش با اشمئزاز و دافعه‌گرایی سایرین تا حدی که سلطه‌اش کمرنگ شود، درمی‌آمیزد و نهایتاً هم زیر سایه خباثت آنان گم می‌شود. گرچه”آذر خوارزمی” نقش‌اش را خیلی خوب بازی می‌کند، ولی ضعف پردازش این شخصیت که به متن مربوط می‌شود، همچنان به صورت یک علامت سوال باقی می‌ماند.
در نظام نشانه‌ای تئاتر، پرسوناژها مهمترین و تاثیرگذارترین نشانه‌های نمایش محسوب می‌شوند، طوری که جامعیتی فراگیر آن‌ها را به اشیاء و عوامل صحنه، شکل و حتی رنگ مربوط می‌سازد. برای شناخت‌شان هم نباید ذهن خود را صرفاً روی مفاهیم دیالوگ‌هایشان متمرکز کنیم. اشیاء پیرامون و حتی چگونگی صحبت کردن، راه رفتن و حتی یک حالت خاموش و بدون دیالوگشان می‌تواند یک داده نمایشی برای بیرونی و عینی کردن شخصیت درونی آن‌ها باشد.
اگر روابط علت و معلولی نمایش ضعیف باشد این پرسوناژها همانند عروسک‌هایی که علتی برای تغییرات و حرکاتشان متصور نیست، از کلیه جانمایه و شاخصه‌های معنادار خود تهی می‌شوند و اعتبارشان برای ما از حد یک تصویر بیرونی صرف فراتر نمی‌رود.
متاسفانه پرسوناژهای نمایش”آخرین جشن” برای ما درونی نمی‌شوند، چون علتی برای بد بودن یا خوب بودن آن‌ها در متن نیست. در عوض، سوال‌های فراوانی در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد که مثلاً شوهر زن کافه‌دار به چه دلیل آدم خوبی بوده است و”یوهان” که بیشتر به یک کشیش شباهت دارد بین این افراد ناهمگون و شرور چه می‌کند. آخرش به این نتیجه می‌رسیم که همه این آدم‌ها و حوادث براساس قراردادهای ذهنی نویسنده کنار هم گذاشته شده‌اند. مضافاً این که، صریحاً هم به آمریکایی بودن آن‌ها اشاره نمی‌شود اما به طرز متناقضی در بروشور نمایش تصاویرشان بالای مشعل مجسمه آزادی کلاژ شده است تا آن چه که در نمایش پنهان نگه داشته‌ شده در بروشور به شکلی شعاری و کلیشه‌ای اطلاع رسانی شود، حتی اگر بخواهیم شوهر زن کافه‌دار را انسان حق طلب و مردم دوستی بدانیم، چگونگی شخصیت زنش که نمایانگر یک زن سبک و پرخاشگر است، درستی چنین تحلیلی را زیر سوال می‌برد. وقتی پرسوناژها نه از درون جامعه و گستره کنش‌مند و متلاطم آن بلکه از دریچه ذهن خود نویسنده بیرون بیایند، در آن صورت، سطحی، ساختگی و جلوه فروش(هر نوع جلوه‌ای) و به عبارتی”نمایه‌”ای از کار درمی‌آیند؛ یعنی با چشم مخاطب دیده می‌شوند، اما در بصیرت، ذهن و عواطف او جایی ندارند، در نتیجه، او را با عواملی مثل هیجان، دغدغه، شادی، نفرت و تفکر درگیر نمی‌کنند و نهایتاً مخاطب هیچ سهم و لذتی از دیدار نمایش نمی‌برد.
نمایش”آخرین جشن” حتی فارغ از یک”گره‌افکنی” ساده است و ماجرایش از همان آغاز لو می‌رود: وقتی”ژاک” در اوایل نمایش”آرنی” را متهم به خیانت و کشتن شوهر زن کافه‌دار می‌کند و پایان نمایش هم بر این امر صحه می‌گذارد، دیگر وجود گره داستانی یا هر گونه تعلیقی در نمایش منتفی می‌شود.
طراحی سیاه صحنه نیز باز هم کلیشه‌ای و ساده‌ نگرانه است و اصرار دارد بگوید که”این آدم‌ها دنیایی سیاه دارند”. اما کارگردان با سیاه نشان دادن این همه کشت و کشتار و هرزه گویی و خیانت جز آن که کار خود را راحت کرده باشد، کار دیگری نکرده است. اگر این سیاه شدن را بنا به ادعای درونمایه خود متن(گرچه کمرنگ هم هست) به طور تدریجی از یک سیاهی حداقل به یک سیاهی حداکثر می‌رساند، در آن صورت می‌شد برای آن وجه المعنایی قائل شد. با وجود این، حتی در چنین حالتی باز کارگردان نمی‌بایستی بطری‌ها را سیاه کند، زیرا واقعیت عینی آن برای تماشاگر به کلی از بین می‌رود و همانند یک”کاردستی” ساختگی یا شیشه مرکب به نظر می‌رسد. ضمن آن که باید یادآور شد در این نمایش که واقعیت‌ها بیرونی هستند، تمثیل‌گرایی و انتزاعات ذهنی جایی ندارد و استفاده از رنگ سیاه به عنوان”سیاهی درون” چیزی جز گزافه‌ نمایی و افراط یکسویه نیست.
حرکت‌های اضافی، شتابزدگی، توسل بیش از حد به ژست(Gesture) و استفاده زیاد از”هدف گیری با اسلحه” ما را یاد سریال‌های تلویزیونی و تهدیدهای بدون انگیزه می‌اندازد. وقتی اسلحه‌ای را ده بار به سوی یک نفر نشانه برویم و شلیک نکنیم، آن اسلحه از همه وجوه خطرناک و تهدید آمیزش تهی می‌شود و در نهایت، نبودنش بر بودنش تفوق بصری و عاطفی می‌یابد. اما اگر بعد از مقدمه چینی‌ها و تعلیق‌های زیاد به انتظاری عاطفی برای یک تهدید با اسلحه یا شلیک فقط یک گلوله دامن بزنیم، وقتی تهدید انجام گیرد یا آن گلوله شلیک شود، تاثیر حس آمیز یک انفجار قوی را در بر خواهد داشت. چرا؟ چون کاربری حس‌آمیز حرکت، حالت، دیالوگ، اشیاء، رنگ، نور و موسیقی، درونمایه و شاخصه‌ اصلی هنر تئاتر است و سبب نضج‌گیری و زایش”داده‌های ذهنی و عاطفی” می‌شود.
طی چند ماه گذشته در بروشور هیچ نمایشی به اندازه نمایش”آخرین جشن” رویکرد کلیشه‌ای به متن و اجرای آن لو نرفته و تا این اندازه به جلوه در نیامده است؛ ترسیم مجسمه آزادی و وجود تصاویر پرسوناژها به جای مشعل آن، نوشتن اسامی بازیگران بدون ذکر نقش‌های آن‌ها که حتی تماشاگر هوشمند را هم گیج و سردرگم می‌کند از عوارض همین سطحی‌نگری‌هاست؛ این نشان می‌دهد که حتی در بروشور نمایش هم به این پرسوناژها اهمیت واقعی داده نشده است. در نتیجه، هیچ تماشاگری نمی‌داند که چه کسی چه نقشی را بازی می‌کند. جا دارد که طراح بروشور(ابراهیم حسینی) و نیز مسئوولان تئاترشهر از این به بعد به این مورد هم توجه کنند، چون خود بروشور نمایش هم دارای تعریف و شاخصه‌های معین است. در همین برشور ذکر شده که در پایان نمایش مونولوگ جایگزین دیالوگ می‌شود، در حالی که ما شاهد حتی یک مونولوگ هم نیستیم و آن چه که در پایان ظاهراً به عنوان مونولوگ بیان می‌شود، مونولوگ نیست.
قفلی که به شیوه‌”کاردستی” توسط دکوراتور ساخته شده شباهتش به قفل کم است. ضمناً وجود یک قفل واقعی در صحنه نیز باعث تناقض شده است، چون وجود قفل ساختگی، کاربری‌اش را که عبارت از نشان دادن مهارت پرسوناژها در باز کردن قفل است، لو می‌دهد؛ تماشاگر می‌فهمد که چون بلد نبوده‌اند برای این کار از قفل واقعی استفاده کنند به این ترفند متوسل شده‌اند.
استفاده از رومیزی قرمز به جا و مناسب است، خصوصاً آن که پرسوناژهای خبیث نمایش روی میز غذا هم می‌خورند و این، بقا و دوامشان را روی رنگ تمثیلی خون، معنادار کرده است. اگر این کاربری به قصد اشاره تلویحی به نوع ایدئولوژی غیر مذهبی آن‌ها صورت گرفته باشد در آن صورت باز اقدامی شعاری و کلیشه‌ای محسوب می‌شود. باید یادآور شد که در نمایش هیچ قطعیتی برای یک سویه شدن این موضوع وجود ندارد.
گریم پرسوناژ سیاه‌پوست ضعیف انجام شده و او همرنگ سایرین شده است. استفاده از گیتار و سازدهنی به صحنه جان بخشیده و تا حدی در کاراکتریزه شدن آن‌ها و نیز القای فضای محیط موثر بوده است.
میزان سن‌های نمایش بدون هدف است و از میان آن‌ها تنها می‌توان به میزان سن صحنه اول و نیز میزان سن معنادار دیگری اشاره نمود: ”آرنی” رو به دری که با قفل بزرگ بسته شده، حرف می‌زند. طراحی صحنه‌ای هم که در آن اجساد زیر پارچه‌های سفید در حریم صحنه گذاشته شده‌اند، زیباست.
موسیقی نمایش متناسب با حوادث نیست و گرچه برای اخطار و حس‌‌آمیز کردن صحنه‌های خطر و تهدید به کار گرفته شده ولی بازده عاطفی چندانی ندارد.
”حمید ابراهیمی” به تعداد پرسوناژهای صحنه قاب عکس‌هایی از شوهر زن کافه‌دار به دو طرف صحنه می‌زند و فراموش می‌کند که به کمک میزان سن‌هایی هر کدام از پرسوناژها را به یک تصویر مرتبط سازد تا یک”بن مایه” آرمان خواهانه که دال بر همگرایی و یکی شدن موقتی آن‌ها حول یک پرسوناژ محوری باشد، شکل بگیرد.
نور نیز کارایی نمایشی پیدا نکرده است و احساس روشن بودن یک لامپ در اتاق را به ما می‌دهد؛ معنا زا نیست. این نمایش تک رنگ و سیاه، نهایتاً رنگ سیاه را هم که می‌تواند در رابطه با نگرش مذهبی”یوهان” اشاره‌مند باشد، از معنا تهی و همه را به کج‌اندیشی، گمراهی و تاریک بینی بقیه نسبت می‌دهد.
نمایش گاهی به لودگی، اوقاتی به بازی بزرگسالانه”گانگستر بازی”، لحظاتی به مذهب و زمانی هم به تمایلات شخصی می‌پردازد و تماشاگر را بین داده‌های ناهمگون و متفاوت سرگردان می‌کند. در پایان هم سر از یک بازی سیاسی تبیین و تحلیل نشده درمی‌آورد. می‌توان فانکشن(Function) اصلی نمایش را در یکی از دیالوگ‌های”آرنی” خلاصه کرد:”هر چیز کوچکی بزرگ و هر چیز بزرگی کوچک می‌شود.”
پایان بندی نمایش با یک”نقطه کور” که بیانگر پیروزی و سلطه پستی‌ها و زشتی‌هاست و نیز ارتباط دادن آن به مقوله آزادی، به مثابه آن است که گناه آدم‌های زنده، جابر، لذت‌جو و اقتدار طلب را به مفاهیم انتزاعی یا به خود مجسمه‌ آزادی ربط دهیم و از آن‌ها تمثیلی کاریکاتور وار برای یک نمایش بسازیم. این کار بارها و بارها در نمایش و حتی در رمان نویسی، مقاله نویسی و بیشتر از همه در کاریکاتور به کار گرفته شده است. ضمناً نمایش با رویکردی ناتورالیستی آن چه را که هست در حد یک گزارش جنایی به ما ارائه می‌دهد. حتی روزنه امیدی هم برای خروج از این دایره سیاه و بسته در نظر نمی‌گیرد. تمام پیامش این است که این آدم‌ها جا‌ه طلب، کج اندیش و سیاه دل هستند که نه تنها چیز تازه‌ای نیست بلکه بسیار تکراری و حتی بدیهی است.
لازم به یادآوری است عامل مهمی که در کل نمایش را برای تماشاگران قابل تحمل کرده، بازی بازیگران آن است که جز یکی از آن‌ها که نامی برای او در نمایش ذکر نمی‌شود یا قابل شنود نیست. (بازیگر مرد قد بلند)، بقیه قابلیت‌های قابل توجه و حتی در مواردی(بازیگر نقش”ژاک”) بازی تحسین برانگیزی ارائه می‌دهند.