نگاهی به نمایش «عادلها» به کارگردانی «قطبالدین صادقی» ـ تالار اصلی تئاتر شهر
سوتیتر کامو فیلسوف نیست؛ شاعر مسلکی است که با پوچگرایان به مخالفت بر میخیزد. صادقی از ساختار محتوایی نمایشنامه پیروی میکند، لیکن با صدور بیانیهای در محکوم کردن خشونت و ترور به کار خود پایان میدهد. پژمان ...
سوتیتر
کامو فیلسوف نیست؛ شاعر مسلکی است که با پوچگرایان به مخالفت بر میخیزد.
صادقی از ساختار محتوایی نمایشنامه پیروی میکند، لیکن با صدور بیانیهای در محکوم کردن خشونت و ترور به کار خود پایان میدهد.
پژمان پروازی
بررسی تطبیقی تئاتر امروز جهان، ما را به این استنتاج منطقی رهنمون میسازد که مؤثرترین شیوة انتقال مفاهیم مورد نظر نویسنده به مخاطب، روشهای به کارگرفته شده از سوی کارگردان اثر است.
«حوادث بر شمرده شده در عادلها تاریخاند. از این رو خواننده میتواند داوری کند که به خاطر مسموع افتادن آنچه که رویداد حقیقی گذشته است تا چه پایه گشادگی به خرج دادهام.
شکل نمایشنامه نباید خوانند را گمراه سازد. در این اثر بر آن بودهام که با نشانههای نمایشی گذشتگان، یک هیجان صحنهای را که بر بنیاد فاجعهای استوار است، پدید آورم و آن تضاد مخالفت آمیز نقش باران است با یکدیگر.
ستاش من به تمام و کمال به دو تن از نقش بازان خویش «دورا» و «کالیایف» نثار میگردد. منحصراً قصد داشتم، نشان دهم محمل نیز حدودی دارد. عمل نیکو و فضیلت عدالت وجود ندارد و آنچه هست از بازشناس این اعمال است که چون از حد بگذرد و آن سوی تحریر گامنهد، در فرجام پذیرای نابودی خواهد گردید ... کشندگان عدالت، خود را مرهون غیبت آن دادگری حدشناسی میدانند.»
اینها گفتههای کامو بود که فهرست وار ذکر شد. او فیلسوف نیست؛ شاعر مسلکی است که با پوچگرایان به مخالفت بر میخیزد. نبوغ فکری او باعث شده تا از موضوعات پیرامون خویش، دستمایهای برای نوشتههایش بسازد. در «بیگانه»، مردی را تصویر میکند که در عزای مادر خود حتی کوچکترین رقّتی از خود نشان نمیدهد که این مسأله، باعث تعجب و حتی رنجش اطرافیان میشود و میبینیم در نهایت به شهادت بر علیه او منجر میگردد. بعد در طول پروسة داستان پی میبریم، بیگانة واقعی خود اوست؛ کسی که هیچ چیز از خویشتن نمیداند. در آثار این نویسنده، نوعی اعتراض به چشم میخورد. کامو پوچی نظام سرمایهداری را پوچی فلسفی زندگی میانگارد و هر چند یک معتقد به تمام معنای مسیحی نیست، لیکن ردپایی از مفاهیم مذهبی دین مسیح، همواره در آثارش نمود دارد؛ مسیحیتی که با فرض خدا نشان میدهد که همه کارها مجاز نیست. مذهبی که ترحم را میستاید و تساوی را میپذیرد بر اساس تفاوتها مقرر شده. «هر کس عدالت را آنطور که میتواند به کار میبرد.»
او در جایی بیان میکند: «در تمام طول تاریخ مسیحیت، یک جا تراژدی وجود دارد و آن جایی است که مسیح به صلیب کشیده میشود و رو به آسمان میکند و میپرسد: خدایا چرا؟»
در حقیقت «عادلها» تاختن به تفکرات رایج است برای دستیابی به هدف از هر طریق ممکن. «عادلها» کشتن انسانهای بیگناه را مردود میشمارد. گروهی برای رهایی مردم از ظلم و بیعدالتی به بمبگذاری متوسل شدهاند؛ اما به چه حقیقتی؟
«استپان»، سمبل خشونت است که میخواهد به هر نحو شده ترور صورت بگیرد؛ اما «کالیایف»، درست نقطة مقابل او قرار دارد و حاضر نیست بمب را در کالسکهای بیندازد که دو کودک در آن نشستهاند؛ هر چند لازم باشد «تاگراندوک» از بین برود. همین مسأله زیربنای تفکر گروه بمبگذار میشود. آیا آنچه که انجام میدهند، درست است؟ در نهایت «کالیایف» با مرگ خود، حقانیت راهش را به اثبات میرساند و به شکل سمبلیک و اسطوره مطرح میشود و استپان در برابر عظمت نگاه آسمانی او، سر کرنش فرو میآورد. «کالیایف» از اینکه «گراندوک» را به قتل رسانده و اعدام میشود به هیچ وجه نگران نیست، بلکه خوشحال است که بار اول، بمب را پرتاب نکرده تا کودکان بیگناه کشته شوند. «دورا» به شدت عاشق اوست؛ اما دلش میخواهد بمیرد و تسلیم نشود و در نهایت نیز چنین میشود و میبینم چگونه بیصبرانه، لحظه به لحظة مرگش را مشتاقانه از زبان «استپان» میشنود. ـ در نهایت هم «دورا» به «کالیایف» مبدل میشود.
«دورا: دفعة آینده میخواهم نفر اولی باشم که بمب را میاندازد.»
اما کارگردان به این نظریه اعتقادی ندارد و پایان ماجرا را به نوعی دیگر رقم میزند. در عادلهای کامو، ادامة بمبگذاری و کشتن ظالمها در زمانی که پای بیگناهی در کار نباشد، مجاز است. صادقی با تمهیدات به کار گرفته شده که به آنها اشاره خواهد شد، ترور را به هر نحوی، روشی غیر منطقی و غیر انسانی دانسته و آن را به شدت محکوم میکند به گونهای که تروریستها در پایان از اعمال خود پشیمان میشوند و اعلام میکنند دیگر بمبی پرتاب نخواهد شد.
به جز تغییر در پایان، تمامی صحنهها و دیالوگهای نمایش، منطبق بر متن نمایشنامة عادلهاست. به عبارتی دیگر کارگردان اثر از هر گونه دخل و تصرف خودداری کرده و حتی شیوة ادای لغات، درست همانند عادلهای کاموست و تطبیق با شرایط موجود جهان، کاری است که صادقی بر اساس اعتقاداتش صورت داده است.
بر همین اساس، تجزیه و تحلیل اشخاص بازی و سایر مؤلفههای نمایشنامه به روند ارزشیابی کار کارگردان منجر خواهد شد و البته در این پروسه، المانهای صحنهای نیز مورد توجه قرار خواهند گرفت. شخصیت محوری نمایش ]نمایشنامه[ «کالیایف»، جوانی مبارز و جسور است که اندیشههای نو در سر دارد. او به دنبال حقیقت در زوایای پنهان زندگی به جستجو بر میخیزد و روش ترور را بر میگزیند، لیکن بشدت با مرگ بیگناهان مخالف است. در طرف دیگر و از همین گروه، «استپان» قرار گرفته که هیچ روشی جز خشونت و کشتار را نمیپسندد. این دو با یکدیگر درگیر میشوند و هر کدام مصرانه میخواهند، روش خویش را به عنوان دستورالعمل گروه به تثبیت برسانند. استپان شخصیت منفی، درونگرا و سادهای دارد و ظاهرش بزرگ و خشن است؛ اما به یک اشاره میافتد! در عوض «کالیایف» مثبت، برونگرا، پیچیده و به لحاظ ساختمان فیزیکی، ریز نقش است به نحوی که استپان اشاره میکند او نمیتواند بمب بیندازد؛ در حالی که بسیار قوی، مصمم و با اراده است. «آننکوف» ـ رییس گروه ـ شخصیت سفید است و حضورش در صحنه لازم؛ ولی کاربردی نیست. او یک هماهنگ کننده است و بیشتر مراقب پیشرفت جریانی است که به عنوان راهبر در دستور کار گروه قرار دارد. مشاوره میگیرد؛ ولی تصمیم نهایی با اوست. با وجود این نقش پیش برنده ندارد؛ حتی زمانی که خودش میخواهد بمبی بیندازد، تحت تأثیر حرفهای افراد گروه منصرف میشود.
«لورا» مبارز عاشق است و از سویی عشق به مردم دارد و در طرف دیگر «کالیایف» است که از خودش کوچکتر است. تلفیق احساسات رمانتیک و مادرانه به دلیل تفاضل سن با معشوق به تلطیف شدن فضای نمایش کمک میکند. در حقیقت این چهار شخصیت، محور پیشبرد وقایع داستان هستند و حضور دو دیگر بر صحنه که یکی برادر دوراست، تقریباً غیر ضروری است، مگر آنکه بخواهد به شکل سمبلیک، گروه تروریستی را ترسیم کند. در هر حال به نظر میرسد، صادقی در انتخاب بازیگران درست عمل کرده و موفق است. شروع نمایش با معرفی شخصیتها در خانة تیمی گروه همراه است. نقطة عطف منطبق بر اوج نمایشنامه، آنجایی است که قرار میشود، «کالیایف» پس از کشمکشهای تدریجی درون گروهی، «گراندوک» یکی از مظاهر استبداد در روسیه تزاری را ترور کند. همین مسأله به بروز بحران در داستان میانجامد. «استپان» میگوید او نمیتواند؛ ولی گروه با او مخالفند. وقتی «کالیایف» ناموفق از مأموریت باز میگردد، این شک مبدل به یقین میشود که او ناتوان است. «کالیایف» دلیل این کارش را حضور دو کودک در کالسکه «گراندوک» بیان میکند و میخواهد گروه از کشتن بیگناهان صرفنظر کند. از اینجا به بعد با تعلیقهای مداومی رو به رو هستیم. پذیرش نظریه «کالیایف» یا «استیپان» مبنی بر اینکه آیا در پرتاب مجدد «کالیایف» موفق خواهد بود و یا بنا به دلیل دیگری از این کار صرفنظر میکند و یا در نهایت او با وجود فشارها و اهرمهای مختلف روسیه تزاری از جمله ملاقات «گراندوشس» با وی تسلیم خواهد شد؟ از طرفی کشمکشهای نمایشنامه بیشتر از نوع ماهوی (فرد با خویش) است که هر لحظه تغییر تصمیم را ممکن میکند.
نتیجهگیری داستان بسیار جذاب است و اینکه مرگ او به عنوان یک سمبل از زبان «استپان» برای «دورا» روایت میشود و بسیار تأثیرگذار و منطقی است.
صادقی از ساختار نمایشنامه پیروی میکند، لیکن با صدور بیانیهای در محکوم کردن خشونت و ترور به کار خود پایان میدهد. در حالی که «کامو» معتقد است تا زمانی که ظلم هست، مبارزه ادامه دارد و «کالیایف»های دیگر حتی در کسوت «دورا» ظهور خواهند کرد. درام «عادلها» در شیوة اجرایی این گروه به شکل مدرن روی صحنه میآید. استفاده از رنگ قرمز و سیاه به عنوان سمبل تباهی و خشونت در طراحی صحنه و لباس، تونل به عنوان مخفیگاه، انفجار به عنوان نمادی از بمبگذاری و تخریب، جعبههای متعدد به نشانة بمب و باروت، کفشهای پراکنده شده در کف صحنه به عنوان نماد مرگ بیگناهان، پارچه سفید و مجسمه مصلوب مسیح که روی سر آن پوشیده شده و ... تمامی نمادهایی است که کارگردان اثر از آنها برای ارتباط دو سویه با مخاطب بهره میگیرد. موسیقی با ریتم تند به پیشبرد روایت کمک میکند. لکنتهای صوتی، نوعی قرینهسازی در ذهن تماشاگر پدید میآورد تا با تصویرسازی ذهنی، «گراندوک» را که در کالسکه نشسته، تجسم کند. بهترین بازی هم متعلق به «محبوبه بیات» است که در زمان کوتاه، توانسته از ایفای نقش به خوبی بر بیاید.
به نظر میرسد کارگردان تمام هّم خود را به کار برده تا از طریق تکنیکهای بازیگری، حسّ غالب را به مخاطب منتقل کند، لیکن چندان موفق نیست. بازیها خشک و بیروح هستند و اکثر بازیگران از عهدة نقش به خوبی بر نیامدهاند و انرژی لازم را بروز نمیدهند. فضای سالن اصلی برای این نمایش، اندکی نامناسب است و بهتر بود از سالنهایی با فضای کمتر استفاده میشد و قطعاً اگر هدف جذب مخاطب بود، بهرهمندی بیشتری به دست میآمد.
در یک جمعبندی با تمام کوششهای صورت گرفته در محکومیت ترور و خشونت از سوی کارگردان، «عادلها» نسبت به کارهای پیشین کارگردان شاید نوعی پیشرفت محسوب نشود. جای خالی اضطراب در شیوة اجرا در کنار تعلیق حاضر در متن به خوبی ملموس است و نمایش یکصد دقیقهای، ارتباط چندان مطلوبی با تماشاگر ایجاد نمیکند.
حالا بر میگردیم به مقدمه و یادداشت خود کامو، آنجا که میگوید: «شکل نمایشنامه نباید خواننده را گمراه کند.» آیا چنین است؟!