در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «روزهایی که به یادت گذشت» به کارگردانی «سعید شاپوری» ـ تالار کوچک تئاتر شهر

 اردلان جنتی سوتیتر این نمایش به رغم اینکه بر گرفته از مضامین آیینی و سنتی و نمایشی است، داعیه تئاتر دارد و باید با قواعد تئاتری آن را سنجید. نمایش به سمت شعر گرایش پیدا کرده و کمتر توانسته خود را از آن جدا و قالبی شبه ...

 اردلان جنتی
سوتیتر
این نمایش به رغم اینکه بر گرفته از مضامین آیینی و سنتی و نمایشی است، داعیه تئاتر دارد و باید با قواعد تئاتری آن را سنجید.
نمایش به سمت شعر گرایش پیدا کرده و کمتر توانسته خود را از آن جدا و قالبی شبه دراماتیک پیدا کند.

چقدر در نمایش اجازه داریم دیالوگ بلند و نقل قول مستقیم بیاوریم و چقدر می‌توانیم روایت را بدون چارچوب نظام‌مند دیالوگ‌نویسی آن پیش ببریم؟ تا آنجا که شخصیت اصلی نمایش، توالی جملات و عبارات کوتاه خود را با تمرکز بر یک رشته چیزهای منفرد و مختلف، پشت سرهم برای مخاطب نقل کند و در انتها، تماشاگر چیزی نبیند، جز مویه‌ها، دلهره‌ها و دلتنگیهای مادری که انتظار فرزندش را می‌کشد! حال این فرزند می‌تواند حضرت عباس (ع) باشد و مادر هم، ام البنی.
یک شکل قضیه می‌تواند به این صورت باشد که در تئاتر، لحظه به لحظه و بی‌درنگ گفتگو در جریان باشد و در آن فرصتی برای تأمل معنی و مفهوم سخن ایجاد نشود و از جز به جز دیالوگها به یک کلیت واحد رسید. شاید اولین نکته‌ای که در این نمایش به چشم می‌خورد، همین قضیه بلند بودن دیالوگها و نقل قول مستقیم شخصیتهاست. «روزهایی که به یادت گذشت» برگرفته از مضامین آیینی و سنتی است و نمایشی است که داعیه تئاتر دارد و از همین رو باید با قواعد تئاتری آن را سنجید. با این بینش به جستجوی پاسخی برای سؤال طرح شده می‌پردازیم.
«برنارد گربانیه»، نویسنده و مدرس تئاتر امریکا می‌گوید: «از آنجا که درام شیوه متمرکز ارایه زندگی است؛ لذا همیشه قرابتهایی با شعر دارد.» مونولوگهایی که ام‌البنی با بازی خوب «شبنم مقدمی» می‌گوید، بازگوی این قرابت نثر مسجع به شعر در نمایش است. شاپوری توانسته با یکدست کردن ترکیب جملات و دادن وزن و ریتم به توالی آن، زبانی پیراسته را به گوش مخاطب برساند و با برانگیختن حسّ همذات پنداری در مخاطب، روایت بی‌سرانجام مادری را که در انتظار فرزندش است، بازگو کند؛ اما به نظر می‌رسد که نویسنده نتوانسته است این قرابت شعر گونه مونولوگهایش را در قالب یک گفتگوی دیالکتیک قرار دهد تا تماشاگر ضمن شنیدن دیالوگهای تأثیرگذار، شاهد زوال روحی و صبوری مادری باشد که شهادت فرزندانش را در رکاب امام حسین (ع) افتخار محسوب می‌کند. به همین دلیل نمایش به سمت شعر، گرایش پیدا کرده و کمتر توانسته خود را از آن جدا نماید و قالبی شبه دراماتیک پیدا کند. به نظر می‌رسد رویکرد نمایش به آیینهای مرثیه خوانی، مناقب‌خوانی، نقالی و بازسازی و تدوین آن به شکلی نو، نمایش را به این سو برده و نگذاشته است، چهارچوب دیالوگ گویی منطقی رخ دهد. «گربانیه» می‌افزاید: «هر گونه آکسیون مهم و قابل توجهی که با سخنان شخصیت دیگری همراه نباشد، می‌تواند در مقام پاراگرافی به کار رود که به سخن یک شخص دیگر پایان می‌دهد.»
درست است که بسیاری از نمایشنامه‌نویسان بزرگ جهان از دوران باستان گرفته تا مدرن‌نویسان عرصه نمایش، همگی شاعر بوده‌اند؛ ولی در آثار کمتر کسی، دیالوگ به مثابه کار کرد ویژه شعری به کار رفته، بلکه شعر بستری مناسب برای تصویرسازی و انتقال احساس بازیگر به تماشاگر شده است. به دور از هر مقایسه تماتیک، نمایش «روزهایی که به یادت گذشت» با بهره‌گیری از عناصر شعری و استعاری، موفق به نماد‌پردازی شاعرانه می‌شود؛ ولی نمی‌تواند برای تماشاگر تصویرسازی کند. اگر در این میان حضور شخصیت «عروس ام‌البنی» با بازی «سپیده پارسایی» نبود، نمایش به کل تبدیل به مدیحه سرایی ام‌البنی می‌شد؛ اما نویسنده تلاش می‌کند با تکنیک زبان‌پردازی از کشدار و ملال‌انگیز بودن اثر بکاهد و اثری یکپارچه از نثری شعر گونه را ارایه دهد.
باید افزود این نمایشنامه بدون کم و کاست، قابلیت اجرا در رادیو را دارد؛ زیرا لحن و زبان شخصیتها به گونه‌ای اوج و فرود می‌یابد که شنونده به راحتی می‌تواند تمام وقایع عاشورا را در ذهن خیال‌پرداز خود بازسازی کند و آن را در چارچوب تعیین شده صحنه تئاتر قرار ندهد.
نمایش از این حیث، تماشاگر را بی اینکه چیزی دیده باشد، درگیر تجربه‌ای شنیداری می‌کند. البته نا به جاست اگر از کوششهای کارگردان به دلیل بیان درست روایت واستیلیزاسیون صحنه از یک واقعیت اعتقادی و مردمی، حرفی به میان نیاید و تلاش او برای رسیدن به یک میزانسن ساکن؛ ولی در عین حال پر تنش نادیده گرفته شود.
برای تماشاگر تئاتر متداولتر است که تنش درونی ما بین ام‌البنی و عروسش را با شنیدن دیالوگ و بازی در قاب صحنه ببیند تا اینکه کنش آن دو را در مویه و زاری ام‌البنی و به تنهایی بشنود.
طراحی صحنه نمایش شامل یک بیرق سبز رنگ ـ به عنوان نشانه‌ای از علمدار کربلا ـ و چند شمع تزیین شده است که علاوه بر زیباشناسی صحنه بر حسّ و بازی بازیگران تأثیر می‌گذارد و بر آن جلوه‌ای خاص می‌بخشد. ضمن اینکه به کارگردان کمک می‌کند تا میزانسن صحنه‌ای خود را با قواعد تعیین شده بچیند و از عوامل زاید و تزیینی دیگر صرفنظر کند تا همانگونه که خود در ابتدا با تماشاگر قرار داد گذاشته، نمایشی اپیک را نشان دهد. شاپوری سعی کرده با استیلیزه نشان دادن قراردادهای صحنه‌ای، مفهومی نشانه شناسانه از محتوا و مظلومیت واقعه کربلا به دست دهد.
مثلاً او چهار سنگ سرخ را به دست بازیگرش می‌دهد تا ضمن تصویرپردازی از واقعه کربلا، نهایت مظلومیت و رسالت آیند‌گان را در برابر این واقعه گوشزد کند. وجه دراماتیک این قضیه، وقتی است که ام‌البنی، چهار سنگ را در رویای خویش از دستان زینب می‌گیرد و وقتی بیدار می‌شود، سنگها را در دستانش می‌بیند. در وا گویه‌ای دیگر معلوم می‌شود، این چهار سنگ هر کدام نشانی از چهار پسر شهیدش هستند که در کربلا به شهادت رسیده‌اند و آنکه از بقیه سُرختر است از زیر دستان قطع شده عباس برداشته شده است.
تلاش شاپوری در ارایه رویکردی نو به نمایشهایی که مضامین آیینی و مذهبی دارند، ستودنی است؛ چون ضمن فاصله گرفتن از ساختار روایت مرسوم و کلیشه‌ای، آن را به پوشش تئاتری نزدیک می‌کند. این فاصله گرفتن، امکان آن را می‌دهد که اینگونه مضامین را با چارچوبهای متداول و نخ‌نما شدة مرسوم، تعریف و تعقیب نکنیم، بلکه با نگاهی دوباره، تعریف درست تئاتر را در غالب اینگونه مضامین بیابیم. باید دید آیا نمایش توانسته با شیوه روایت، طراحی، بازی و میزانسن صحنه‌ای، باور واقعیت واقعه مورد نظر را با شیوه‌ای نو نشان دهد و تماشاگر آشنا با این مضامین را راضی از سالن خارج می‌کند؟ جواب این سؤال با تماشاگران است!