نگاهی به نمایش”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” نوشتهیِ”محمد چرمشیر” و کارگردانی”آروند دشتآرای”
”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” میتوانست اجرای بسیار موفقی باشد اگر تلاش نمیکرد که تئاتر باشد. اگر تلاش نمیکرد که متنش را به رخ بکشد. اگر تلاش نمیکرد که مدام در حال یافتن علت و معلول در خودش باشد.”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” میتوانست یک نمونه ضد تئاتری باشد.
حسین ذوقی:”
قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” آن جایی به بن بست میرسد که قصد تئاتر بودن دارد. رهنمون کردن اثر به این بن بست هم دلایل متفاوتی دارد. این که متن نمایش مدام در حال تلاش برای درام بودن است. به طبع این حرکتِ متن، اجرا نیز خود را قائل به متن میکند، بر پایههای این موجود ناشناخته سوار میشود و هر گونه تلاشش جز نامفهوم بودن و شاید بی سر و ته بودن نتیجهای دیگر ندارد.
در بارهیِ محمد چرمشیر بودن
چرمشیر چند سالی است که مدام در حال بازخوانی است، البته میتوان برای بهتر فهمیدن مفهوم این کلام به بروشور نمایش مراجعه کنید که سطوری فراوان دربارهیِ انتخاب کلمه بازخوانی مرقوم شده است، با ذکر این نکته که کلمه بازخوانی سالهاست که محلی است برای جدال، ما از این جدال میگریزیم و کلمه بازخوانی را قبول داریم.
یکی از دلایلی که گروه برشمرده تا این اثر محمد چرمشیر را بازخوانی بخواند این است که متن حاضر اقتباسی از یک متن غیر نمایشی است، پس با این تعریف احتمالاً در مواقعی هم که چرمشیر یک نمایشنامه را مورد بازخوانی قرار داده است، آن متون غیر نمایشی بودهاند. مثال میآورم”شاه لیر” را و”ژاک و اربابش” که هر دو اجرا شدهاند با نامهای”آداب متبرک سکوت” و”سرزمین آسمان”
چرمشیر یک نمایشنامهنویس حرفهای است. مدام در حال نوشتن است و اگر شانس داشته باشی حداقل میتوانی سالی دو نمایشنامه از او را بخوانی یا اجرایش را ببینی. این خاصیت چرمشیر را هیچ نمایشنامهنویس دیگری در ایران ندارد؛ یعنی استمرار در کار و سعی در تجربهگرایی. او تقریباً متون زیادی را به گونه خود نگریسته و دوباره نوشته است.
”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” همان گونه که به شکلی برجسته به آن اشاره شده است بازخوانی چرمشیر از یادداشتهای روزانه”ویرجینیا وولف” است.
یک نکته: محمد چرمشیر در بازخوانیهای دو سه سال اخیرش به یک اشتراک بسیار مهم دست یافته است. این که برایش فرق نمیکند که نقطه آغازش در بازخوانی چیست. همه متون بیرون آمده از زیر دستش تقریباً مشابه هم هستند:
1- عموماً تعداد شخصیتها کم است.
2- عموماً صحنهها با حضور دو شخصیت سپری میشود.
3- کلام علاقه زیادی به شاعرانگی و فلسفیدن! دارد.
4- تقریباً دارای فضای مشترکی هستند.
و...
به استناد این دلایل حتی میتوان درباره بازخوانی اخیر هیچ اظهار نظری نکرد و تنها آن را تجربهای جدید از محمد چرمشیر دانست.
بازخوانی اخیر چرمشیر که صحبت در بارهیِ آن است هیچ گاه بستر متناسبی برای تئاتر برای گروه نمایشی فراهم نکرده است که البته این حرف به این معنا نیست که محمد چرمشیر در مذان اتهام است. بلکه اشتباه از”آروند دشتآرای” است که بر چنین پایهای به شکل اجرایی اخیرش رسیده است.
با حذف محمد چرمشیر، دشتآرای متهم درجه اول است
”درک جارمن” فیلمساز انگلیسی فیلمی دارد با عنوان”Jubilee” این فیلم که در دهه هفتاد ساخته شده است تقریباً چیزی شبیه به یک آلبوم خاطرات است، یا یک فولدر از لحظات و عکسهایی که از علاقهمندیهای کارگردان است. یک روایت و نگاه به تاریخ هیپیگری و بازگو کردن توهمات و نگرانیهای روشنفکرانه مولف اثر. این فیلم هیچ گاه در مدیوم واقعی سینما قرار نمیگیرد. چرا که خود اثر مدام در حال فرار از داستانگویی است و سعی در خلق اثری ضد سینمایی دارد. شاید روای داستانی وجود داشته باشد اما این داستان هیچ گاه روایتی سالم و ساده ندارد.»
”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” در اجرا(چرا که شکل اجرایی تقریباً ارتباطی با متن ندارد) مجموعهای است از تصاویری که برای مولف اجرای اثر جذاب است. اجرا از همان لحظه اول در حال نمایش تصویر است. تصاویری که نه ارتباطی بین خود دارند و نه ارتباطی به متن.
چند تصویر اجرا را مرور میکنیم:
1- لایهای پلاستیکی بین صحنه و تماشاگر است و سایههایی موهوم و با ابعاد مختلف در حال حرکت روی سطح این لایهاند. لایه فرو میافتد و نمایش آغاز میشود.
2- دخترکی به دنبال خانم خانه است. شمعی در دست دارد که مدام خاموش و روشن میشود. نورها تکثیر میشود و در یک لحظه چندین منبع نوری در حال روشن و خاموش شدن است.
3- مردی نابینا با ظرفی پر از ماهی، ماهیها را با گیره به بندی آویزان میکند.
و...
تمام این تصاویر وقتی قابل قبولند که ما نخواهیم آنها را به زورِ یک متن که اتفاقاً در حال فرار از تئاتر گونگی است به یک قالب تئاتری نزدیک کنیم و تصاویر اشاره شده را به آن تزریق کنیم.
”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” میتوانست اجرای بسیار موفقی باشد اگر تلاش نمیکرد که تئاتر باشد. اگر تلاش نمیکرد که متنش را به رخ بکشد. اگر تلاش نمیکرد که مدام در حال یافتن علت و معلول در خودش باشد.
”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” میتوانست یک نمونه ضد تئاتری باشد.
نکته آخر
”قدم زدن روی ابر با چشمان بسته” جمله بسیار زیبایی است. اما من هنوز در فکرم که سنگی که گروه به همراه برشور نمایش به تماشاگران میداد، جریانش چه بود.