در حال بارگذاری ...
...

پاسخ”حسین کیانی” به اظهارات”محمد رحمانیان” در میزگرد”وضعیت ادبیات نمایشی در ایران”

آیا نگاهی واقع بینانه به پیکره فعلی تئاتر ایران بیانگر این واقعیت نیست که بیشتر هنرمندان تئاتر آگاهانه و ناآگاهانه به سمت و سوی خارجی نویسی و خارجی سازی سوق پیدا کرده‌اند و ارزش‌های اجرایی نمایش‌های ایرانی را تمام شده، پوسیده، ناکار آمد و متحجر می‌دانند؟

حسین کیانی:
در میزگردی که چندی پیش مابین آقایان چرمشیر، مهندس‌پور و محمد رحمانیان برگزار و در سایت ایران تئاتر، مورخ سه شنبه، 2 خرداد قرار گرفت، محمد رحمانیان در جمع‌بندی این میزگرد که عنوانش بود؛ حرف زدن از پشت دیوارها، نسبت به من تهمتی ـ بنده به غیر از تهمت، نام دیگری برای آن پیدا نمی‌کنم ـ روا داشتند که اصلاً مصلحت ندانستم ایشان را بی‌پاسخ بگذارم.
امید که سایت ایران تئاتر و نیز رحمانیان، این پاسخ را فقط در راستای تمرین دموکراسی و تاب تحمل دیگری ببینند و بخوانند و نام دیگری بر آن ننهند.
بنده در روزنامه شرق مورخ چهارشنبه 4 آبان ماه 1384 طی گفت‌وگویی با عنوانِ”تکیه تئاتر به ملت” که با سرکار خانم فروغ سجادی داشتم در پاسخ به حرف پایانی گفتم؛ ”احساس می‌کنم در این راه تنها هستم و کسی نیست تا من را در این راه همراهی کند. معتقدم یکی از راه‌های نجات تئاتر ما و صاحب تئاتر ملی شدن، بازنگری در شکل و شیوه‌های نمایش ایرانی و فرهنگ ایرانی است، برای تمام دنیا نوشتن و تقلید از نمایشنامه‌های خارجی راه به جایی نخواهد برد.” که هنوز هم سخت به این گفته خودم پایبندم.
و اما چرا محمد رحمانیان پس از هفت ماه و اندی که از چاپ آن گفت‌وگو می‌گذرد تازه یادش افتاده که نسبت به یک جمله از گفت‌وگوی من واکنشی این چنین نشان بدهد؟ قطعاً اخبار به ایشان خیلی زودتر از این‌ها می‌رسد منتهی لابد موضوعیت و فرصت مغتنمی برایشان فراهم نیامده که بتوانند در آن انتقاد خودشان را نسبت به من اعلام کنند.
و اما حال که این فرصت در میزگرد بررسی وضعیت ادبیات نمایشی در ایران برایشان فراهم آمده معلوم نیست براساس چه پایه و منطقی یک جمله از گفت‌وگوی من را فصل الختام بحث عدم ارتباط میان نسل‌های تئاتری قرار می‌دهد؟ چرا بنده باید مصداق و نماد کسانی باشم که از نظر ایشان پنجه بر صورت نسل‌های پیش از خود کشیده‌اند، نسبت به گذشتگان ـ لابد ایشان ـ دهن کجی کرده‌اند، فکر می‌کنند جهان با آن‌ها شروع خواهد شد و با آن‌ها نیز تمام خواهد شد؟
او، ـ نمایشنامه‌نویس مورد علاقه رحمانیان ـ به گفته‌ رحمانیان؛«نگاه می‌کند به پشت سرش. اگر موفق است برای این است که نمایشنامه‌های پیشینیان را خوانده است. دوباره از نقطه صفر شروع نکرده، دوباره نخواسته چیزی را ابداع کند. فکر نمی‌کند جهان با او شروع خواهد شد و با او نیز تمام خواهد شد.»
تا این جا آقای رحمانیان به بهانه تمجید از نمایشنامه‌نویس دلخواهش، عیوب بنده را گوشزد می‌کنند چرا که بلافاصله می‌گویند؛«ما نمایشنامه‌نویسی داریم که اتفاقاً نمایشنامه‌نویس بدی هم نیست. چهار یا پنج نمایشنامه متوسط و حتی مایل به خوب نوشته. منظورم حسین کیانی است. متاسفانه در گفت‌وگوهایی که با نشریات می‌کند می‌گوید من متاسفم که در ایران تنها هستم و فقط من هستم که دارم این راه را ادامه می‌دهم...»
لطفاً این جمله آخری را با اندکی دقت با جمله بنده مقایسه فرمائید تا خود به میزان تحریف و درشت گویی و قرائت غرض ورزانه‌اش پی ببرید؛«احساس می‌کنم تنها هستم و کسی نیست تا من را در این راه همراهی کند.»
در توضیح، ابتدا باید یادآور شوم که اولاً بنده تاکنون ده نمایشنامه تمام شده و بیش از پنج نمایشنامه ناتمام دارم که میزان و درجه متوسط یا خوب بودن آن‌ها را رحمانیان نمی‌تواند تعیین کند چرا که ایشان تا به حال هیچ یک از نمایشنامه‌های من را نخوانده‌اند و به جز یک مورد و آن هم به اجبار ـ چرا که داور جشنواره فجر بودند ـ هیچ کدام از اجراهایم را هم ندیده‌اند.
من تا به حال حتی یک بار با رحمانیان بر سر هیچ موضوعی گفت‌وگو نکرده‌ام تا زبان او را بدانم و او نگرش من را.
گرچه همواره هنرش را تحسین کرده‌ام و از نظر خودم او را از معدود هنرمندان شایسته تئاتر دانسته‌ام که می‌فهمد چه می‌کند.
با این حال تصور می‌کنم این گفته اخیرش درباره من تا حد زیادی جنس زبان و نوع نگاهش را برایم آشکار کرد. انتظار دارم که این مطلب، من را نیز برای ایشان آشکار کند و از کج فهمی‌شان نسبت به من بکاهد.
برگردانِ نادرست و برخورنده جمله من توسط ایشان یا حاکی از اشتباه فهمیدن است یا کاملاً جهت‌گیرانه که من تصور نمی‌کنم با هوش و ذکاوتی که رحمانیان دارد، بد فهمی کند. در سراسر آن گفت‌وگو با شرق، از میراث ارزشمند نمایش ایرانی که گذشتگان برای من، او و دیگران باقی گذاشته‌اند گفته‌ام و همیشه هم می‌گویم.
اگر من می‌گویم احساس می‌کنم تنها هستم، نه به این معنی بوده و هست که متاسفانه فقط من هستم که در ایران این کار را انجام می‌دهم! بلکه به این معنی است که راهی را که در نمایش ایرانی توسط بزرگانی چون؛ بیضایی گشوده شد نه ادامه دهنده‌ای می‌بینم و نه شوقی برای ادامه دادن. علاقه‌ای واقعی، عزمی راستین و برنامه‌ریزی نیرومندی برای آن وجود ندارد و همه هستی نمایش ایرانی منحصرشده است به جشنواره پا در هوا و نیم بند آئینی سنتی و اجراهایی نخ نما و بی‌هویت در تالارهای پرت شهر.
احساس تنهایی من، همه از دردمندی بوده و هست نه از خودخواهی و خودبینی. دردمندی به جهت رانده‌ شدن نمایش ایرانی به پستوی فراموشی و تحقیر و کج فهمی.
آیا نگاهی واقع بینانه به پیکره فعلی تئاتر ایران بیانگر این واقعیت نیست که بیشتر هنرمندان تئاتر آگاهانه و ناآگاهانه به سمت و سوی خارجی نویسی و خارجی سازی سوق پیدا کرده‌اند و ارزش‌های اجرایی نمایش‌های ایرانی را تمام شده، پوسیده، ناکار آمد و متحجر می‌دانند؟
آیا بلایی که در دهه اخیر گریبان سینما را گرفته، تئاتر ایران را نیز دچار نساخته است؟ دچار وسوسه پسند جشنواره‌های خارجی و دلالان و صاحبان سطحی پسندشان، دچار سفارشی سازی، دچار تقدم اجرا در خارج و تاخر در داخل. دچار بی‌اهمیتی به مخاطب ایرانی و نیازهای اجتماعی فرهنگی او، دچار جهانی نویسی و تحقیر بومی نویسی بی توجه به این که بزرگترین و جهانی‌ترین آثار ادبی دنیا در وهله اول بومی‌اند و نگارندگان بزرگ آن‌ها برای اهالی زاد و بوم خودشان خواسته‌اند چیز بنویسند نه برای همه جهان!
بنده هیچ گاه ادعا نکرده‌ام و نخواهم کرد که یگانه غصه‌خور نمایش ایرانی‌ام و تنها منم که بفکر اویم چرا که اصولاً نه من خیلی فرصت این کار را دارم و نه دیگران اجازه چنین کاری را به من می‌دهند. منظورم از دیگران به طور روشن هم مدیران و برنامه‌ریزان تئاتر و هم برخی از نسل‌های پیشین از جمله شمائید.
در سراسر میزگردتان صحبت از دیواری می‌کنید که میان نسل‌های تئاتری است، دیواری که نسل‌ها را از یکدیگر جدا ساخته و باعث شده از پشت آن با یکدیگر حرف بزنند، دیواری که خیلی سعی کرده‌اید علت به وجود آمدنش را بیابید و برخی علت‌ها را یافته‌اید اما نه مهمترین‌شان را. به گمان من دیوار میان نسل‌ها برآمده از دو چیز است؛ یکی تنگ نظری و بخل و خُبث همیشگی و دیرینه و ذاتی استادان وطنی در دادن علم و اندوخته خود به تازه آمدگان و نوپایان و شاگردان که خودخواسته خود را در مقامی می‌نشانند که دستیابی به ایشان محال می‌نماید و شاگرد را از خود دور و دورتر می‌کنند و دیگری قائل شدن امتیازاتی براساس درجاتی از پیشکسوتی برای کسانی که خود را طلبکار همه می‌دانند و وجود تبعیض میان خود و دیگران را امری گریز ناپذیر و حتمی. حتی اگر نمایش‌های ساخته دیگران بسیار مخاطب‌پذیر و چشم‌گیر باشد و نمایش‌های ایشان چنگی به هیچ دلی نزند.
قصد آن ندارم تا این دیوار تبعیض را که اتفاقاً مدیریت تئاتر هم به جای آن که آن را بردارد بر آن صحه می‌نهد، بررسی کنم که هر هنرمند عاقلی مسائل اجرای تئاتر و قراردادهای شوراهای ساخت و نحوه امکان دادن به گروه‌ها برای سفرهای خارجی و در یک کلام تقسیم نابرابر اعتبارات مادی و معنوی تئاتر را میان تئاتری‌ها می‌داند و بر چند و چون تبعیض آمیز آن آگاه است. من اگر در آن گفت‌وگو گفته‌ام که احساس تنهایی می‌کنم و کسی نیست تا در این راه من را همراهی کند، گله از نبود کسانی می‌کنم که به دلیل همین شرایط نابرابر نمی‌توانند به طور مستمر به نمایش ایرانی خصوصاً در حیطه اجرا بپردازند. کسانی که از نسل من باشند، جوان و تازه نفس که تئاتر را هنوز وسیله نکرده‌اند و نردبان بالاروی از آن نساخته‌اند و طلبکار کسی نیستند.
آقای رحمانیان، من به خوبی می‌دانم بر شانه‌های چه کسانی ایستاده‌ام و از چه کسانی چه عناصری از نمایش ایرانی را تاثیر گرفته‌ام. اگر خواستید در یک فرصت رو در رو همه گرفته‌هایم را در نمایشنامه‌هایم حاضرم برایتان به تفصیل شرح بدهم تا احتمالاً مشکل عدم ارتباط نسل فعلی تئاتر که من را مصداق آن قرار داده‌اید با نسل پیشین، بر طرف بشود که سخت ساده انگارانه است اگر خیال کنیم چنین می‌شود و ساده انگارانه‌تر از این آن است که تصور کنیم کسی با بیان این تاثیرات در شکل گیری اثر هنری‌اش ارزشی به دست بیاورد.
چه اصولاً تاثیر پذیرفتن به خودی خود ارزشی محسوب نمی‌شود بلکه دگرگون کردن این تاثیرات و مفهوم و معنای دیگری بخشیدن به آن‌هاست که به وجود آورنده ارزش است.
ـ«همه چیزهایی که او ـ حسینی کیانی ـ نوشته و همه این زمینه‌ها و زبان را معلوم است که تحت تاثیر چه کسانی بوده است. نمی‌دانم چرا می‌خواهد این تاثیر را نفی کند در حالی که این تاثیرات به او ارزش می‌دهد. این جور حرف زدن اصلاً درست نیست که من در راهی که انتخاب کرده‌ام و در تئاتر ایرانی تنها هستم.»
بنده هم کاملاً با شما موافقم که این جور حرف زدن اصلاً درست نیست ولی نادرست‌تر از این جمله که از آن من نیست، تعبیر و تفسیر اشتباه شما از جمله واقعی من است که نه در آن و نه در هیچ کجای دیگر پیدا نمی‌کنید که خواسته باشم تاثیر دیگران را بر خودم نفی کنم و منکر آموزه‌هایشان شوم. مگر این که مقصودتان نان قرض دادن و سپاس‌های ویژه مکرر باشد که بنده بلد این کار نیستم و نخواهم بود، چون معتقدم همه ما چه بخواهیم چه نخواهیم تحت تاثیر یکدیگریم.
ما خود را در دیگری می‌جوییم و معنا می‌کنیم و دیگری خود را در ما و این مصداق بارزش در تئاتر است که آئینه کردار آدمیان است. تئاتر را آدمیان می‌سازند پس آدمیان آئینه آدمیانند.
می‌بینند، می‌پذیرند و اصلاح می‌کنند. آن که ببیند و نپذیرد و اصلاح نشود نفی خودش را موجب شده، نه نفی دیگری را. آیا من که خودم تئاتر می‌سازم راضی به نفی خودم می‌شوم؟ و آیا ردیف کردن یا نکردن سپاسگذاری‌ها پر طمطراق در بروشور نمایش، مآلاً منجر به نفی و اثبات دیگری می‌شود یا خیر؟
اما مهمترین نکته‌ای که محوریت این میزگرد اساتید را تشکیل می‌داد و رحمانیان نیز از گفت‌وگوی تحریف شده من بر آن خط بطلان می‌کشد، مسئله‌ای ظاهراً حل ناشدنی به نام تئاتر ایرانی است چرا که رحمانیان بلافاصله ادامه می‌دهد؛«این تئاتر ایرانی هم از آن حرف‌هایی است که در کله ما کرده‌اند، فکر می‌کنیم اگر در نمایش، شلیته پای کسی باشد آن تئاتر ایرانی است و اگر جین باشد تئاتر ایرانی نیست...”
نخیر آقای رحمانیان، یقیین بدانید هیچ ساده‌اندیشی درباره تئاتر ایرانی چنین فکری نمی‌کند. این که شما نتوانستید در این میزگرد تعریفی از تئاتر ایرانی بدهید دلیل نمی‌شود شلیته و شلوار جین را پیش بکشید و با مقایسه این دو نتیجه بگیرید که تئاتر ایرانی چیزی است زورکی که در کله شما کرده‌اند.
تئاتر ایرانی در ساده‌ترین تعریف خود، تئاتری ایست که خلقیات، عقاید، مشغولیات ذهنی و عینی، آداب و رسوم، خرافات و در یک کلام تمامیت زندگی درونی و بیرونی‌اش ـ درست یا غلط ـ ایرانی باشد و یا به عبارتی آئینه تمام نمای واقعیات هستی مردم ایران باشد.
به راحتی پیداست که هر هنرمندی بسته به جهان شناختی و سلیقه‌اش برای نشان دادن این مردم و فرهنگ واقعی‌شان، شیوه اجرایی دلخواهش را به کار می‌برد. آن که به فضای گذشته و تاریخی علاقمند است برای بیان واقعیات امروزی، سبک و شیوه‌ای دارد و آن که به فضای امروزی علاقه دارد، شیوه‌ای دیگر.
اولی ممکن است خانه‌ای اربابی، تکیه‌ای، زیرگذری یا گرمابه‌ای را انتخاب کند و دومی آپارتمانی یا پارکی یا خیابانی.
اولی بسته به فضای انتخابی‌اش جنس زبان و بازی و حرکت بندی‌اش را مناسب فضای قدیمی تعریف می‌کند و دومی هم جنس نمایشش را مناسب فضای امروزی خواهد ساخت. هر دوی این‌ها تئاترهای ایرانی‌اند تنها به این خاطر که جنس کردار و گفتار و پندار آدم‌هایشان ایرانی است.
اما چرا وجه غالب واژه تئاتر ایرانی یا نمایش ایرانی بر فضاهای قدیمی و سنتی و تاریخی سنگینی می‌کند، دلیل ساده‌اش اینست که آن فضای قدیم بر مذاق ما ایرانیان خوش‌تر می‌نشیند و بیشتر باورش می‌کنیم چون که پدران ما از ما خوش ذوق‌تر بودند و فضای زندگیشان را متناسب با حس و حال و میلشان می‌ساختند ولی ما کم ذوق‌تریم و همه چیز را دوست داریم به جای ساختن، وارد کنیم و حوصله نمی‌کنیم مطابق خودمان باشیم. به همین خاطر فضای زندگیمان چیزی می‌شود که مورد پسندمان نیست و ذوق‌مان آن را پس می‌زند. با این که دوستش نداریم تحملش می‌کنیم و هیچ هم سعی نمی‌کنیم آن را تغییر دهیم چرا که به آن بسنده کرده‌ایم.