در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی بر نمایش”رکاب” نوشته و کار”عزت‌الله مهرآوران”

”رکاب” آقای مهرآوران به شعر شبیه‌تر است. شعری پر احساس با صور خیالی که صحنه یارای ترکیب و تنظیم و فرآیند کنش آن را ندارد.

محمدرضا الوند:
”ژان لویی بارو” در جایی گفته است، اگر هنر نمایش بر متنی با ارزش تکیه کند، در آن صورت بخش شایسته‌ای از ادبیات خواهد بود. بنابراین تئاتر به عنوان یاخته‌ای از نویسندگی، هنر چندان مهمی محسوب نمی‌شود. پس به لطف ادبیات حق حیات دارد. این همان منطقی است که بعضی‌ها را وامی‌دارد تا بگویند:«تئاتر قبل از هر چیز نمایشنامه است.»
تئاتر اگر نمایشنامه نباشد، پیش چیست؟ شعر است یا تلالو رنگ‌های هراسان و فرار در یک تابلوی نقاشی؟
”رکاب” آقای مهرآوران به شعر شبیه‌تر است. شعری پر احساس با صور خیالی که صحنه یارای ترکیب و تنظیم و فرآیند کنش آن را ندارد.
”سمن بویان غبار غم چون بنشینند بنشانند”
آیا می‌توان این مصرع پرمغز و نغز را به صحنه آورد؟ ”پیتر بروک” ثابت کرد که می‌توان، اما به چه قیمت؟ به قیمتی که ظرف و مظروف همدیگر را برتابند. وقتی که شاخه‌ای از طبیعت گرایان در تئاتر مبنای شیوه ‌پردازی را طرح کردند و رفتند تا ماهیت تئاتر را به یک لحظه، آن و کنشی برق آسا و تاثیرگذار برسانند، می‌دانستند نمایشنامه به تنهایی یک جزء ناچیز از هستی تئاتر خواهد شد.
رکاب هم که از خلال یک ذهن به نوشتن رسیده و از طریق همان ذهن به اجرا درآمده، خصلتی غریب و فرار دارد. نمی‌تواند آن چه را که در ذهن نوشتاری هنرمند گذشته به میهمانی صحنه بیاورد.
زن، مادر، مادینه‌ای که بالقوه‌ی همه‌ی رنج بارآوری، بارداری و زایش و پرورش را در نهادش، چون اعجازی بی‌بدیل و مانند همراه دارد، راوی کل این صحنه است. دوچرخه‌ای می‌سازد که نه چرخی و نه رکابی برای دواندن دارد، اما می‌بینیمش که هست، وجود دارد! ناچاریم روایت آن زن همه جا حاضر و ناظر را از این طریق ببینیم. خیلی از روی داد‌ها، صحنه‌ها و موقعیت‌هایی که به روایت صحنه می‌آیند، زبانِ‌ گفتار زن، مزاحم تصویر محض آن‌هاست. ای کاش او با آن تقلید ناشیانه از لهجه‌ای که اصلاً آن را نفهمیده‌ است، این قدر زیان بار و آزار دهنده، تصور تصویر روایت را خدشه‌دار نمی‌کرد. یا این که آن جوان و این اسطوره مرد حقیقی، این قدر قرار نبود زمینی باشند و شعر آسمانی رکاب را رنگ غفلت بزنند.
نویسنده شعری سروده از حسی سرشار، پس چنین ارزشی را قلم جادویی نقاشی دیگر باید؛ نه او که هنوز گرفتار سرایش شعر ناتمام خود است.
این جاست که درمی‌یابی اجرای”رکاب” مثل جنینی نارس و زود متولد شده می‌ماند. معصوم و بی‌گناه، مانده در نیمه راه و افتاده بر خاکی فرساینده و حریص... دریغ و افسوس تو(تماشاگر) را باید که شاهد میوه‌ای نارس و مرده بر خاکی(صحنه).