گفتوگو باخیرالله تقیانیپور، نویسنده و کارگردان نمایش «بوقلمون»
نمایش ایرانی باید جریان باشد، نه جرقه
این روزها نمایش «بوقلمون» که نمایشی ایرانی است در تالار چهارسوی تئاترشهر در حال اجراست. این نمایش که سال گذشته در چند بخش برگزیده جشنواره تئاتر فجر بود، در روزهای باقی مانده به فجر سیوچهارم به صحنه رفته است. با نویسنده و کارگردان این نمایش به گفتوگو نشستهایم.
سپیده شمس
در نمایش «بوقلمون» چندین شیوه نمایش ایرانی مثل آیینهای زورخانهای، نقالی، غربیل بازی و حتی روایت کردن به شیوه شهرزاد قصهگو و... به مخاطب ارائه میشود. فکر نمیکنید «بوقلمون» کلکسیونی از گونههای نمایش ایرانی شده که این نمایش را گرانبار از تعدد نمایشهای ایرانی کرده است؟
این را باید مخاطب قضاوت کند. اما حتی اگر کلکسیون هم شده باشد، اشکالش در چیست؟
اگر استفاده از نمایشهای ایرانی در خدمت روایت باشد و درگیر نمایش شیوههای نمایشی نباشد، اشکالی ندارد.
این نمایش قصهگوست و برداشت من این نیست که آیینها مانعی در شکل قصه و روایت ایجاد کرده باشند. اما ما به هر حال در این چند سال اخیر تلاش میکنیم روی آیینها و سنن و قصههای ملی کار کنیم و این بار یکی از دغدغههای من، آیین زورخانه بود که به زعم من یک شکل تئاتری دارد. انگار گود زورخانه، تماشاخانهای است و ضرب زورخانه و میلها، اکسسوار صحنه هستند و تماشاگرهایی که دور مینشینند، فضای تئاتر را زنده میکنند. من همیشه دوست داشتم آیینهای زورخانهای را دراماتیزه کنم و در قالب یک درام روی صحنه ببرم.
فکر میکنید تا چه حد در دراماتیزه کردن آیین زورخانه موفق بودهاید؟
مخاطب باید قضاوت کند اما این نمایش در جشنواره سیوسوم فجر هم روی صحنه رفت و امتحانش را پس داد. جایزه اول نویسندگی، جایزه کارگردانی و جایزه بازیگری زن اول و تقدیر به خاطر طراحی لباس و موسیقی. این نتیجه فکر میکنم معیاری باشد برای اینکه نمایش را قضاوت کنیم. از سویی ما سال گذشته در 2 اجرا بیش از 700 تماشاگر در همین سالن چهارسو داشتیم.
دغدغه اصلی شما در «بوقلمون» آیینهای زورخانهای بوده؟
نه. من همیشه در همه کارهایم سعی میکنم از شیوه نمایشهای ایرانی استفاده کنم که این نمایش هم مستثنا نبوده ولی عمده تلاش گروه ما این است که دوست نداریم فقط خودمان بفهمیم چه کردیم و به مخاطب احترام میگذاریم، مشکلی که الان خیلی از تئاتریهای ما با آن درگیرند. ما نخواستیم از آن سوی بام بیفتیم که صرفا برای تماشاگر کار کنیم و از لحاظ هنری کار تقلیل پیدا کند. تلاشمان این بوده که هم مخاطب عام راضی باشد و هم کارشناسان و متخصصان این حوزه. فروش کارهایمان هم خوشبختانه در چند سال اخیر خوب بوده که نشان از استقبال مخاطب دارد.
متن نوشته خودتان است، اما این روایت برای مخاطب آشناست، روایت جنگ دو پهلوان، که یکی به ساختارهای قدرت متصل است و دیگری پهلوانی است آزاده جان، که مخاطب با آن خیلی آشنایی ذهنی دارد و روایتی حتی تکراری است. شاید نکتهای که از این روایت آشناییزدایی میکند، حضور یک زن به عنوان پهلوان است.
بله. در داستانها و افسانههای قدیم ما و در قصههای پهلوانی اغلب مردها پهلوان و قهرمان بودند اما سعی ما بر این بود که در نمایش ایرانی کلیشهها را بشکنیم. در «بوقلمون» هم اگر مردم میدانستند پهلوان غریبه زن است که اصلا نمیتوانست تاثیری بگذارد و کسی او را جدی نمیگرفت. ما جریره و تهمینه و گردآفرید را در فرهنگمان داریم. .درتمدن ما نگاه به زنان و الههها به وفور دیده شده است. زمین در تمدن ما زن است و به وجود آورنده و زاینده. پس از اسلام هم همین نگاه در فرهنگ ما بیشتر جا پیدا کرد. به هر حال قهرمانان زن در روزگار معاصرمان هم کم نداشتهایم. بخشی از غنای فرهنگی ما بها دادن به زن بوده و برخی آیینها و مناسک ما اصلا نامی زنانه دارند، اما در عصر جدید فراموش کردهایم و این پیشینه را یادمان رفته است. یادآوری، کار هنرمند است، هنرمند باید تلنگر بزند، بعد هم حمایت شکل بگیرد تا بشود اتفاقی در خور بیفتد و دوام پیدا کند. مشخصه دوم متن این است که ساختار ارسطویی را در روایت رعایت نکردم و قصه را از وسط شروع کردم و سعی کردم با فلاشبکها کمی بازی کنم. روایت «بوقلمون» روایتی تودرتوست از زاویه ناجوانمردانه به مرام پهلوانی. آدمهای قصه ما اغلب ناجوانمرد هستند. در تاریخ ناصری آیینهای پهلوانی از میان توده مردم رخت بست و در سرای خوانین جا باز کرد و پهلوانان به دربار پیوستند و مواجب بگیر دست قدرت و حکومت شدند و دیگر زورخانهای در بین مردم و در بازارچهها دیده نمیشد. منتها رفته رفته برخی از این پهلوانان به خود آمدند و دوباره زورخانهها بین مردم آمد.
با اینکه نقل، نقلی قدیمی و ایرانی است اما به وضوح مابهازاهای بیرونی کاراکترهای قصه، بهویژه بوقلمون، را امروز میشود دید. این امر نشان میدهد «بوقلمون» توانسته از فضای موزهای نمایش ایرانی خارج شود و تلاش کرده در زمان اکنون حرفی برای گفتن داشته باشد.
دغدغه کل گروه ماست که اگرچه باید نمایشهای ایرانی حفظ شود و نگاه موزهای به تعزیه، روحوضی و نمایشهای ایرانی باقی بماند اما باور داریم که این گونههای نمایش ایرانی باید احیا و به روز شود و با مخاطب اکنون ارتباط برقرار کند و حرف زمانه خودش را بزند، مسالهای که ما از آن غافلیم. احیای نمایشهای ایرانی نیاز به حرکت جدی مسئولان و خود هنرمندان دارد. اینکه ما بنیادهایی راه میاندازیم مثل بنیاد استادمحمد یا بنیاد رادی خیلی خوب است اما اگر در طول حرکت این بنیادها، بشود نمایش ایرانی و متن ایرانی بیرون بیاید، عالی است وگرنه در حد بزرگداشت و پاسداشت، دردی را دوا نمیکند. نمایش ایرانی نیاز به حمایت دارد، کار کردن و نوشتن و پژوهش نیاز دارد. شما نمیتوانید به مخاطب ایرانی دروغ بگویید وقتی مثلا از تعزیه حرف میزنید. مخاطب دقیق است و این کار را برای نویسنده و کارگردان نمایش ایرانی کمی سخت میکند چرا که چیزی را به صحنه میآوری که مردم میشناسندش.
بر خلاف شما من فکر میکنم برای کسی که نمایش ایرانی کار میکند این یک حسن است، چون لازم نیست همه چیز را برای مخاطب به شکلی که بوده بازگو کند و همین مخاطب را آماده میکند که قصهای خلاقانه ببیند و بشنود.
همین کار را سخت میکند. مخاطب میگوید «من این را میدانم، خب بعد چی؟» مثل فرش ایرانی است که مردم ما خوب میشناسندش و نمیشود سرشان کلاه گذاشت و همین است که فرش ایرانی این همه پیشرفت کیفی و زیباییشناسی کرده و برای رقابت باید کار تازهای ارائه شود. ایرانیها هنر ایرانی را خوب میشناسند. نمایش ایرانی هم همین طور است.
البته هنر، یک خصلت اصلی دارد که آن هم تازگی و خلاقیت است و اینکه از آنچه مخاطب میداند، آشناییزدایی کند و مخاطب را مدام با نگاهی تازه، با رخدادی نو، مواجه کند.
بخشی از این ساختارشکنی است و اینکه آیا میتواند این ساختارشکنی جذاب باشد یا نه؟ چه باید کرد که ساختارشکنیها جذاب باشد؟ به همین دلیل میگویم ساختارشکنی سخت است. شکستن کلیشهها سخت است و اینکه بتوانی چیزی را جایگزین این کلیشهها کنی که مخاطب ایرانی را باز هم جذب کند.
فکر نمیکنید همین شکستن کلیشهها و نگاهی نو انداختن به نمایش ایرانی است که میتواند گونههای نمایش ایرانی را نو به نو کند و آنها را از گم شدن در دل تاریخ نمایش حفظ کند؟
من هم همین را میگویم که علیرغم احترام به نگاه موزهای به نمایشهای ایرانی باید اتفاق تازهای هم بیفتد. شما ببینید چرا بچههای ما با «مبارک» نمیتوانند ارتباط برقرار کنند؟ چون هنوز که هنوز است مبارک ما نمیتواند لبخند بزند، نمیتواند پلک بزند، مبارک ما از سالیان پیش هنوز همان شکل موزهایاش را حفظ کرده و تغییری نکرده و حالا ما عروسک چینی سارا و دارا را برای بچههایمان وارد میکنیم. از یک متن ایرانی که با پژوهش و تحقیق فراوان نوشته شده و برای اجرایش دستکم یک سال زمان تمرین و پژوهش لازم است چه حمایتی میشود نسبت به یک متن ترجمه که به سرعت روی صحنه میرود و اجرا میشود.
منظورتان از این حمایتی که به لزوم آن اشاره میکنید، حمایت دولتی از تئاتر است اما مگر هر سال چه تعداد متن خوب نمایش ایرانی تولید میشود؟ یا از این تعداد نمایش ایرانی که اجرا میشود، چند کار خوب میشود گلچین کرد؟ فکر نمیکنید در حوزه نمایشهای ایرانی نوک پیکان گاهی به سوی هنرمند تئاتر است؟
اگر این ترغیب از سوی مسئولان شکل نگیرد، هنرمند نمیتواند به تنهایی کاری کند. تنها میتواند حرکاتی کوچک در حد علاقه شخصی انجام دهد اما نمایش ایرانی نیاز به یک نوع نگاه و جریان دارد. ما در سال چند نمایشنامه ایرانی منتشر میکنیم. من نمایش «پری» را سال 86 برای چاپ دادهام و امسال منتشر شده است. نگاههای حمایتی باید کمک کند تا جریان نمایش ایرانی شکل بگیرد. مثلا در ویترین تئاتر ایران که تئاترشهر است چند نمایش ایرانی که ریشه در آیین و سنن ما داشته باشد اجرا میشود؟ یا چرا بخشی از جشنواره تئاتر فجر مختص نمایشهای ایرانی نیست؟ در بخش نسل نو، چرا جایگاهی برای نمایشهای ایرانی نیست؟ خروجی پایاننامههای ما چه تعدادش مربوط به نمایش ایرانی است؟ خروجی جشنوارههای دانشجویی چهطور؟ ما هر از گاه در سال جرقههایی در حمایت از تئاتر ملی میبینیم ولی هرگز به جریان بدل نشده است.
نمایشهای شادیآور که شما هم از آن در اجرای «بوقلمون» استفاده کردهاید با آن نگاه و فلسفه خوشباشی، تا چه حد میتواند پاسخگوی مشکلات امروز مردم باشد؟
اگر در تئاتر هم این گونههای نمایشهای شادیآور نباشد اجحاف در حق مردم است. همین سنگلج مخاطب خودش را دارد. مردم دنبال جایی هستند که بتوانند فارغ از درد و رنج بیرون خوش باشند و تئاتر میتواند چنین جایی برای مردم باشد. هم هنرمندان و هم مسئولان کمکاری میکنند. چون خاستگاه نمایش ایرانی در بین مردم هست اما هنرمند درگیر ایسمها و فضاهای شخصیاش است و با مردمش ارتباط نمیگیرد.