در حال بارگذاری ...
...

.معرفی کتاب”من با کدام ابر...” خاطرات خسرو حکیم‌رابط

حکیم‌رابط درباره‌یِ‌ کتاب”من با کدام ابر...” به سایت ایران تئاتر گفت:«کتاب را در هفت جلسه‌یِ نگارش، به شکل تداعی معانی نوشته‌ام. هنگام نگارش هیچ یادداشتِ منبعی نداشتم.» او افزود:«به همین خاطر، خاطرات به ترتیبِِ تاریخی نیامد‌ه‌اند و بسته به این بوده که در این هفت روز کدام یک زودتر تداعی شده‌اند. تاریخ‌هایی هم که در بالای هر یادداشت آمده مربوط به زمان رخداد این یادداشت‌هاست و نه زمان نگارش آن‌ها.»

کتاب در برگیرنده خاطرات”خسرو حکیم‌رابط”، نمایشنامه‌نویس و مدرس نمایشنامه‌نویسی است. می‌تواند کلیدی باشد برای ورود به محیط نمایشنامه‌های او. در لابه‌لای یادداشت‌های او. کم نیستند شخصیت‌هایی همچون شخصیت‌های نمایشنامه‌”جایی که ماهی‌ها سنگ می‌شوند” در اولین خاطره‌یِ این مجموعه، مربوط به سال 1328، حکیم‌رابط چنین نوشته است.
«و صبح. مدرسه ابتدایی”امیر عضد”. کلاس سوم، و اولین روزِ معلمیِ من، و کلاس که خالی بود. زنگ خورده بود اما بچه‌ها نیامده بودند... ساعتی انتظار... و آن گاه آمدند بچه‌ها؛ چشم‌ها”آب پِلکو” چهره‌ها بیرنگ، کفش‌ها... لباس‌هایشان، نگاه‌هایشان...
و پاسخشان به اولین سوال من
”چرا انقدر دیر؟!”
”رفته بودیم بیابون آقا.”
”بیابون برای چی؟”
”برای این که ملخ جمع کنیم.”
”ملخ برای چی؟”
”برای خوردن آقا”
”آخه چه جور؟ ملخ سم است، آفت است؛ ملخ را چه طور می‌شود خورد!؟
پاسخ را همه می‌دانستند؛ چهل‌و‌چهار دهان باز شد:
”با دندان آقا”»
دورترینِ خاطرات این مجموعه مربوط به سال 1316 است و نزدیک‌ترین به سال 1356 مربوط می‌شود. حکیم‌رابط یادداشت‌های روزانه خود را شیرین نوشته است، جذابند و خواندنی. گاهی یک یادداشت واسطه‌ای می‌شود برای پرداختن و فکر کردن به یک دوره تاریخی، و این که نمایشنامه‌نویس و آقای معلم در آن دوره چه می‌کرده و چگونه می‌دیده است، برای مثال این خاطره را بخوانید .:«به دانشگاه تهران می‌آیم. یکی دو سال پیش، در مسکو به دانشگاه”پاتریس لومومبا” رفته بودم. مهمان بودم. دانشگاه تهران را هنوز ندیده بودم. در ایران کودتا شده است. کودتای سال 32 بر ضد مصدق. بگیر و ببند و اعدام. به ما گفته شد که”می‌توانید بمانید. هم کار هست هم تحصیل” اما ما نمی‌خواستیم ـ من نمی‌خواستم ـ وطن به ما احتیاج دارد. با هواپیما به”باکو” و با کشتیِ باری به”بندر انزلی” می‌رسیم. ما را می‌گیرند.[...] چند ماهی را در زندان می‌گذارنم... بیرون می‌آیم... چند سالی بعد، برای اولین بار، گذارم به دانشگاه تهران ـ دانشکده هنرهای زیبا ـ می‌افتد به عنوان کارگر لوله‌کش ـ اوستای لوله کش ـ تک و تنهایم.”اینچ” می‌کشم برای سالنی که قرار است در آن، ”مدل‌های نقاشی بنشینند”. ”اینچ سیستم مخصوصی است که کف سالن را گرم می‌کند برای برهنگانِ مدلِ نقاشی.”»
حکیم رابط بعدها و در دهه‌یِ شصت به عنوان استاد نمایشنامه‌نویسی وارد دانشکده هنرهای زیبا می‌شود. و از این جا یکی از پربارترین دوران زندگی آقای معلم آغاز می‌شود که گواه آن شاگردانی است که به جامعه تئاتر تقدیم می‌کند.
همچنین در این مجموعه چند نامه که تاریخ و مقصد آن مشخص نشده، نیز آمده است. در یکی از این نامه‌ها”حکیم رابط” می‌گوید:«به بچه‌هایم ایمان دارم. بچه‌های خوبی هستند. بزرگ خواهند شد و من آن وقت ـ چه خواب باشم یا بیدار ـ گردن خواهم افراشت. گرچه برای من، بی فایده. اما در حال حاضر تصورش همان فایده‌ای است که باید داشته باشد و من این تصور یا تخیل را دارم.»
قهرمان این آخرین اثر منتشر شده‌یِ خسرو حکیم‌رابط خود اوست. و جالب این که ـ حداقل برای این یادداشت ـ جذاب‌ترین و پیچیده‌ترین شخصیت در میان آثار او محسوب می‌شود.
کتابِ”من با کدام ابر...” خاطراتِ خسرو حکیم رابط، توسط نشر قطره در 143 صفحه، تعداد 1100 نسخه و قیمت 1500 تومان و در سال 1385 چاپ شده است. همچنین این انتشارات تصمیم دارد مجموعه‌یِ نمایشنامه‌ها و فیلم‌نامه‌های خسرو حکیم‌رابط در قالب دو مجموعه دیگر آماده و چاپ کند، که در مجموعه نمایشنامه‌ها علاوه بر چهار نمایشنامه”آن جا که ماهی‌ها سنگ می‌شوند”، ”ایوب دلتنگِ خسته خندان”، ”سهراب شنبه” و”سهراب و ساز و والی قبرستان”، پنج نمایشنامه رادیویی او نیز برای اولین بار در این مجموعه به چاپ خواهد رسید.
حکیم‌رابط درباره‌یِ‌ کتاب”من با کدام ابر...” به سایت ایران تئاتر گفت:«کتاب را در هفت جلسه‌یِ نگارش، به شکل تداعی معانی نوشته‌ام. هنگام نگارش هیچ یادداشتِ منبعی نداشتم.»
او افزود:«به همین خاطر، خاطرات به ترتیبِِ تاریخی نیامد‌ه‌اند و بسته به این بوده که در این هفت روز کدام یک زودتر تداعی شده‌اند. تاریخ‌هایی هم که در بالای هر یادداشت آمده مربوط به زمان رخداد این یادداشت‌هاست و نه زمان نگارش آن‌ها.»
عنوان کتاب اشاره‌ای است به آخرین یادداشت این کتاب. در این یادداشت که مربوط به سال 1353 است می‌خوانیم:«بعد از نِهبَندان”‏، به تکه زمینی می‌رسم که در آن، مترسک کاشته‌اند؛ یکصدوهجده مترسک، و در لابه‌لای مترسک‌ها، دوازده بوته بادمجان و سیزده بوته کدو...
آه ای سرزمینِ فقر
ای خاک تنگدست
من، با کدام ابر ببارم
برای تو؟»