«انوشیروان ارجمند»، بازیگر و کارگردان پیشکسوت تئاتر در گفتگو با «نمایش»:
گفتگو از: علی جمشیدی سوتیتر: فکر میکنم، اغلب بچههای تئاتر مشهد، طعم سیلیهای ساواک آن زمان را چشیدهاند. اوایل انقلاب، گروههایی مثل قارچ سر از زمین برآوردند؛ قارچهایی که بیشترشان سمی بودند. باید پاسدار آنچه به ...
گفتگو از: علی جمشیدی
سوتیتر:
فکر میکنم، اغلب بچههای تئاتر مشهد، طعم سیلیهای ساواک آن زمان را چشیدهاند.
اوایل انقلاب، گروههایی مثل قارچ سر از زمین برآوردند؛ قارچهایی که بیشترشان سمی بودند.
باید پاسدار آنچه به عنوان میراث از گذشتگان به ما رسیده است، باشیم.
خانواده، اجتماع، میل شخصی یا حادثهای. از علت آشنایی و سبب علاقهتان به تئاتر حرف بزنید؟
همه چیز بر میگردد به منزل پدری. شاخکهای ما در آن خانه حساس شد و ذوق و ذایقهمان تحت تعالیم آن خانواده شکل گرفت. مادرم اهل موسیقی بود و پدرم شعر میسرود. آشنایی با ادبیات و فرهنگ ایران، زمینهای فراهم کرد که ما پیرامون موسیقی و ادبیات و هنر به آگاهی نسبی دست یابیم. در جشنهای مدارس، من به عنوان آدمی که سبک و سیاقی داشت و در او بضاعتهایی دیده میشد، مجلس گردانی میکردم. در آن دوران، شاخص بودم و معمولاً خطابهها و نمایشهای دبستان و دبیرستان را اجرا میکردم. اولین جایزه بازیگریم را در همین ایام گرفتم؛ سال 1335. خطابهای خواندم و نمایشی با نام «رضا قلی» را بازی کردم. در آن جشن، من را به عنوان آدم برتر برگزیدند و منتخبی از اشعار مولانا را به من جایزه دادند که هنوز آنها را دارم.
این از گرایش و میل. حالا اولین برخورد حرفهایتان با تئاتر؟
در آن روزهای آغاز؛ چون عاشقانه به بازیگری چشم نظر داشتم، مترصد فرصتی بودم تا از کلاسهای هنری استفاده کنم و شکل علمی به علاقهام بدهم. حدود سالهای 37 یا 38 دکتر «مهدی فروغ» تازه از اروپا بر گشته و نبش شاه آباد سابق یا خیابان بهارستان، اداره هنرهای دراماتیک را راهاندازی کرده بود. فن بیان، بازیگری و کارگردانی آموزش میداد. من، مرحوم فنیزاده، سیروس افخمی و مرتضی اخوت و خیلیهای دیگر در این کلاسها، آموختن را آغاز کردیم. بعد هم آقای سمندریان که از اروپا بازگشته بود، آموزشکدهای دایر کرد و به تدریس فن بیان و بازیگری پرداخت. من نزد ایشان هم به فراگیری این هنر پرداختم. از همین جا نطفه کار حرفهای من بسته شد. بعدها همکاریهای مختصری با دانشگاه و اداره تئاتر ـ با مدیریت «عظمت ژانتی» ـ تا شروع سرپرستی نصیریان در اداره تئاتر و رفتن ژانتی. حالا سال 53 است و نصیریان به من دستور میدهد که چون خانوادهام در مشهد زندگی میکنند، بهتر است به خراسان بروم و تئاتر تدریس کنم و خانههای فرهنگ را تشکیل بدهم.
امروز که مُشرف و مسلطاید، کلاسهای هنرپیشگی دکتر فروغ را چگونه ارزیابی میکنید؟ این آموزشکده آیا سیستم یا شیوهای خاص در امر آموزش داشت؟
فکر میکنم سیستم آموزشش را مطابق برنامهریزیها و اصول تدریس دانشکدههای تئاتر انگلیس تنظیم کرده بود؛ اما تفاوت آن کلاسها با دورههای آموزش امروز در این است که بیشتر به اصل پرداخته میشد. کلاسهای دکتر فروغ از فن بیان شروع و بعد تَسری پیدا میکرد در بقیه مهماتی که برای یک بازیگر لازم است. ما در آن کلاسها بر خوانش متون مشکلی همچون شاهنامه، آثار سعدی و دیوان حافظ مسلط شدیم. نوع بیان و تقسیمبندی تأکیدها را بسیار ارزنده و تیزبینانه به ما آموزش دادند. به طوری که در میانههای کار، مرتضی اخوت به عنوان یکی از زبدهترین گویندگان ایران به رادیو و تلویزیون راه پیدا کرد. نمایشنامهخوانی و دور میزخوانی، تجزیه و تحلیل و آنالیز نمایشنامه، شخصیتیابی و تیپیابی، نگرش و بینش نویسنده و حتی نوع زندگی نویسندگان و آگاهیهای لازم درباره هر کدام از نویسندگان بزرگ جهان از جمله مواردی بود که به ما میآموختند.
و کلاسهای آموزشگاه سمندریان؟
کلاسهای سمندریان به نظرم یکی از پربارترین کلاسهایی بود که در آن زمان تشکیل شد؛ بخصوص در کار بازیگری، سوبلس بدن، حرکت و بیان. همه اینها با هدفمندی این بود که آکتور خود را در نقش پیدا کند و با نقش یگانه شود. فکر میکنم شاگردان آن روز این استادان بزرگوار، امروز هنرمندان برجسته کشور ما باشند.
بعد از اتمام دوره آموزش، فضا برای پیوستن به گروههای حرفهای تئاتر چگونه بود؟ یعنی تئاتر در انحصار گروههای بسته بود یا به آسانی میشد به گروهی پیوست؟
نه، متأسفانه در آن دوره، تئاترهای چندانی وجود نداشت. گروههای لالهزار که حرفهای کار میکردند به سختی اجازه میدادند تا کسی وارد جرگه و چرخهشان شود. من مدتی، خیلی کوتاه، حدود 15 روز با مرحوم تفکری، مرحوم محتشم و دیگران در آنجا کار کردم. به این دلیل که احساس میکردم بضاعت یا دانشی دارم. فعال بودن و جوانیام به من جسارت میداد به آنها بگویم من بیشتر میدانم یا آفتابه ما به اصطلاح آب بیشتری بر میدارد؛ اما به هر حال چرخهشان طوری بود که خیلی به سختی کسی را میپذیرفتند. سیستمی داشتند که انحصارطلبانه به نظر میرسید. تئاتر دیگر آن دوران، تئاتر سعدی بود با مدیریت مرحوم «نوشین» که آنجا هم قرنطینه عدهای خاص از هنرمندان بود که برگزیده مرحوم نوشین بودند. با مرگ نوشین، گروههای بازمانده ایشان در همانجا به کار هنری پرداختند تا روزی که تئاتر «سعدی» تعطیل شد. بعدها با افتتاح سالن 25 شهریور، سالنهای تئاتر شهر، سالن وزارت فرهنگ و هنر و سالن هنرهای زیبای کشور، عرصه برای کار و فعالیت بازتر شد. در این بین، سالن 25 شهریور به عنوان سالنی پیشرو با تئاترهای سنگین از کارگردانان فهیم و ارزشمند، دارای اعتبار و صاحب جایگاه شد.
تا سال 53 که به مشهد اعزام شدید. چقدر در حرفهتان تثبیت شده بودید؟
آن روزگار، گروههای آزاد میتوانستند در دانشگاه، تئاتر به صحنه ببرند و در واقع حق شرکت داشتند. من دوکار در دانشگاه تهران به صحنه بردم که موردپسند واقع شد و به اصطلاح سر و صدا به پا کرد. غیر از آن در سالن فرهنگ، واقع در چهار راه کالج، سه یا چهار نمایشنامه اجرا کردم. آقایان والی، نصیریان، مشایخی و دیگران پشتوانه من بودند. آنها اجراهای مرا دیده بودند و به عنوان یک آدم حرفهای، خوب یا فعال مرا قبول داشتند.
آغاز تئاتر نو در مشهد به سال 1290 بر میگردد و روزگار افتتاح سالن «اعتبار السلطنه» به مدیریت مسیو «اوگانف» روسی با کارگردانی «قمرلسیکی» و «آذرخشی» مترجم. بعد بتدریج تا سال 50 تئاتر مشهد صاحب 12 سالن مشخص و معتبر و گروههای فعال و حرفهای شد. تا قبل از اعزام، ارتباط حرفهای یا آشنایی خاصی با تئاتر مشهد داشتید؟
سال 50 یک بار برای دیدار خانوادهام، راهی مشهد شدم. آن موقع برادرم داریوش با دانشگاه مشهد کار میکرد و تئاترش در جشن هنر شیراز، مقام اول را کسب کرده بود. نمایشی کار میکرد و تئاترش در جشن هنر شیراز، مقام اول را کسب کرده بود. نمایشی کار میکرد به نام «سرباز از جنگها باز گشته». در همان فرصت کوتاه سه، یا چهار ماهه، این تئاتر را در تلویزیون ضبط کردیم و این آغاز فعالیت حرفهای من در مشهد بود. غیر از آن دوست قدیمیام، منصور همایونی، مدیر گروه تئاتر «آرش»، آن روزها برایش مشکلی پیش آمده و مجبور به سفر بود. گروهش را سپرد به من و رفت تا اجرایش را به جای او به صحنه ببرم. این به نوعی همکاری و همراهی من با تئاتر مشهد تا قبل از اعزام و اسکان در این شهر بود.
مشهد در دهه 50 گروههای معتبری همچون «آپادانا»، «رودکی»، «پارت» و ... داشت و هنرمندانی مثل «محمد مطیع»، «داریوش ارجمند»، «فریدون جیرانی»، «رضا و داود کیانیان» و دیگران. از طرفی بین سالهای 48 و 49 مرکز آموزش تئاتر خراسان به سرپرستی «محمد علی لطفی مقدم» افتتاح شد. چطور با وجود این همه سرمایه بومی، شما را از تهران به آنجا فرستادند؟
فکر میکنم مهمتر از همه شناختی بود که نصیریان از من داشت. دو، سه کاری هم که سال 51 در مشهد اجرا کرده بودم؛ بیتأثیر نبود. سال 53 آقای لطفی به گرگان منتقل شد و سرپرستی مرکز آموزش، موقتاً به «منصور همایونی» سپرده شد. با موافقت رییس فرهنگ و هنر زمان، رأی بر این قرار گرفت که من نسبت به تشکیل خانههای فرهنگ اقدام کنم. من مستقیم با نامهتهران به مشهد رفتم. در مشهد به عنوان کارشناس و مدرس تئاتر با هدف گسترش تئاتر در مناطق حاشیه کویر و تشکیل خانههای فرهنگ و شهرستانهای خراسان سفر کردم و گروههای تئاتر، گروههای فولکلور و گروه موسیقی را در خانههای فرهنگ پی ریختم.
«محمد رضا زمانی زوارزاده» در مقالهای با عنوان «تئاتر مشهد» مندرج در شمارههای 4 و 5 فصلنامه تئاتر به سال 68؛ تئاتر قبل از دهه 60 مشهد را اینطور معرفی میکند: «گروههای پراکنده و بدون انسجام، حب و بغضهای بیمورد و بعضی جاهطلبیها، باعث رکود تئاتر مشهد در سالهای مذکور است.» زوارزاده در این تعریف به چه مسایلی اشاره دارد؟
باید بگویم حب و بغض جایی نداشت؛ اما رقابت چرا. در آن زمان به دلیل بسته بودن گروهها و توجه به رقابت و تلاش برای موفقیت، کش و قوسهایی بین گروهها به وجود آمده بود. درست نیست اسم ببرم؛ اما انحصار طلبی بعضی گروهها، باعث نا بسامانی شده بود؛ اما این نابسامانی بدان معنا نبود که بازدارنده فعالیتها باشد. تا سال 75 و 76 افولی در تئاتر مشهد ندیدهام. اگر به کارنامه هنری گروههای خراسانی نگاه کنید، میبینید در تمام جشنوارههای فجر، تئاتر خراسان نمایندهای داشته که کاری در خور ستایش ارایه داده و تئاترش مطرح شده است. در دهه 50 گروههای رودکی، آپادانا، پارت، آرش، گروه نیما و گروه مهدی صباغی فعال بودند و خوراک سالنهای تئاتر مشهد را تأمین میکردند؛ اما بیشتر نابسامانی تئاتر آن دوره به بودجه، امکانات و نیروی انسانی مربوط میشد. با وجود اینها مرکز آموزش تئاتر خراسان، کارش انجام و وحدت بخشی بین گروهها بود و با آموزشهای این مرکز، جوانانیتربیت شدند که هر کدام، گروهی تشکیل دادند و به راه افتادند؛ مثل گروه مرحوم «رضا سعیدی»، گروه آقای «مسگران» و «گروه کارگران» که «آزادنیا» تشکیل داد؛ اما فعالیت این گروهها، بدون انسجام و پراکنده بود؛ یعنی حتماً میبایست مناسبتی یا فرصتی باشد که اینها بتوانند هنرشان را به منصه ظهور برسانند.
آیا در آن زمان و تاریخ، هنرمندان تئاتر مشهد با منع و مانع رو به رو میشدند؟ آیا در کارهایشان شعور و اندیشهای بود که بازخورد داشته باشد؟
مسایل اقتصادی و سیاسی، باعث نارضایتی شده بود. این نارضایتی، بچههای تئاتر را وادار به گرایشهای متفاوت کرده بود تا یک جوری از این وضعیت خلاصی پیدا کنند. با شروع انقلاب و دورنمایی که انقلاب ترسیم کرد، اکثر بچههای تئاتر به سمت انقلاب اسلامی گرایش پیدا کردند. آن روزها خیلی با قهر و غضب نظام وقت، درگیر بودیم. من، داریوش ارجمند، رضا دانشور و فکر میکنم تمام بچههای تئاتر مشهد، طعم سیلیهای ساواک آن زمان را چشیدهایم. حاصل برخورد بچههای پرذوق و اندیشه و قشر تحصیلکرده دانشگاهی مشهد با نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی، گرایش به سمت انقلاب و حرکت و اقدام در این زمینه بود.
از 57 بپرسم و اجرای نمایشهای خیابانی. اجراهای گروه پارت و اجرای گروه رودکی با نمایش «ایاس»، نوشته رضا صابری و کار داریوش ارجمند ...
«ایاس» خیابانی نبود. نمایشی بود صحنهای که آن را در تلویزیون ضبط کردیم. من بازیگر این نمایش بودم. شاید به این دلیل گفتهاند خیابانی چون در تمام تئاترهای خراسان، قبل و بعد از ایاس، رسم بر این بود که دکورها را بار ماشین میزدیم و شهر به شهر میگشتیم و نمایش میدادیم ...
در همان مقاله زوارزاده، «ایاس» در ردیف نمایشهای خیابانی آمده است. از اجراهای خیابانی گروه «پارت» بگویید. آیا ریشه در اعتراضات سیاسی داشتند؟ یعنی همگام با ضرورت زمانه و از دل شرایط سر برآورده بودند؟
بله آنها به نوعی تئاتر مبارز یا تئاتری سیاسی در آن جیوحه بودند. گروه «پارت» با این نوع تئاتر در حقیقت به مردم روشنگری میداد و نظریه حقطلبانهای را مطرح میکرد. آنها معمولاً به کارخانجات میرفتند و نمایش خود را برای کارگران اجرا میکردند.
گروههای چپ، لیبرال و هر گروهی با بروز انقلاب با هر نوع نمایش ایرانی و خارجی و با شعار آزادی، چهره تئاتر خراسان را رقم میزنند. در ابتدای این سال، تمام نمایشنامههای ممنوعه زمان شاهنشاهی به سرعت به صحنه میروند. از آن سالها بگویید و آن اجراها.
در آن سالها، فضا برای اجرای هر نوع نمایشنامهای با هر محتوایی مهیا بود و مقدار متناسبی آزادی در کار کردن فراهم شده بود. گروههای مرکز تئاتر چند نمایشنامه از بیضایی و ساعدی به صحنه بردند. من «چوب به دستهای ورزیل» و «پنج نمایش از انقلاب مشروطیت» را اجراکردم و مرحوم رضا سعیدی، «چهار صندوق» را به صحنه برد. اوایل انقلاب در بلبشو و ناهمگونی پیش آمده، گروههایی مثل قارچ سر از زمین برآوردند؛ قارچهایی که بیشترشان سمی بودند. این مسأله، تمام مراکزی را که فعالیت تئاتری داشتند، مسموم کرده بود. عدهای فکر میکردند، تئاتر، تریبونی برای بیان اهداف سیاسی است. در حالیکه تمام سعی ما در خراسان، این بود که تئاتر را از تریبون شدن و اینکه صرفاً بیانگر مسایل سیاسی باشد، پاک و منزله نگه داریم.
خود شما بیشتر به چه متونی و با چه محتوایی گرایش داشتید؟
«آندره مالرو» میگوید: «فرهنگ، میراث ماست.» اگر دانش و بینشی داشته باشیم باید پاسدار آنچه که به عنوان میراث از گذشتگان به ما رسیده است، باشیم. در «شگرد آخر» میگویم: «هر روز پردهام رو بر میدارم و میکوبم بغل دیوار و میگم یا علی». این تمام سنت، آیین و مذهب ما را در بر میگیرد. من به جوهره و ذات فرهنگ ایرانی و پاره نمایشهای ایرانی علاقهمندم؛ البته اوایل به نمایشنامههای خارجی گرایش داشتم. «شمیم بهار» و «بهمن فرسی» مرا مجذوب و شیفته فرهنگ نمایش ایرانی کردند. شبی «شمیم بهار»، شکسپیر را برایمان تجزیه و تحلیل میکرد. تحلیلی که استاد بهار ارایه داد، ذهن مرا به سوی ادبیات، خرده فرهنگها و پاره نمایشهای ایرانی معطوف کرد. همین جرقه، باعث شد که من «شگرد آخر»، «ماه مهمان شب»، «سایه ماه»، «نگاهی دیگر به ولد کشته صادق هاتفی»، «علامت سؤال» و «ایستگاه» را بنویسم و کارگردانی کنم. تئاترهایی که بر اساس فرهنگ نمایشی ایران ساخته و پرداخته شدهاند.
به سال 57 برگردیم. بیشتر در مشهد بودهاید و کمتر در تهران. پس به دانستهها و شنیدههای مطمئنتان متلی میشویم تا تاریخ آن روزگار را در این گفتمان، مکتوب کنیم. دقیقاً انقلاب که شد چه کسانی آمدند و جای خالی رفتگان را پر کردند؟ چرخه چطور به چرخ افتاد؟
وقتی انقلاب پیروز شد و در دل مردم صالح جا گرفت، صالحان به گونهای عمل کردند و متعصبان به گونهای دیگر. دسته سومی هم بود که مایل بودند در ضمن این تغییر فضا، مملکت را مطابق آرمانشان بسازند. عدهای هم آمدند و به تطهیر تالارها پرداختند و تالارها را با آب کر شستشو دادند. چه کسانی این تطهیر را انجام دادند؟ آیا شما تا قبل از انقلاب، نامی از آنها در تاریخ تئاترتان دیده بودید؟ این آدمها تا قبل از انقلاب، هیچ تئاتری بر صحنههای عمومی نبرده بودند. به هر حال انقلاب بود و طلب دگرگونی. انقلاب است و نمیتوان برخی نابسامانیها را از آن دور نگه داشت. وقتی جوانی با اسلحه ژ . 3 به تئاتر شهر میرود، وقتی گروهی بر سر در عمارتشان، تابلویی نصب میکنند که ما تئاتری با این گونه و مشخصات میخواهیم دایر کنیم، همینها چند سال بعد، فرنگ را به ایران ترجیح میدهند و معلوم میشود آن روزگار، سره و ناسره و حقیقت و دروغ در کنار هم آمده بودند و طبیعتاً زمان میبرد که همه چیز رنگ حقیقت و درستی به خود گیرد ...
از این آدمها که میگویید اسم ببرید تا به شکل مستند تاریخنگاری کنیم...
فکر نمیکنم اسم بردن از این آدمها، تاریخ تئاتر انقلاب ما را وزین کند. آدمهایی فرصت طلب که از هر موقعیتی، به جا و نا به جا استفاده میکردند تا خودشان را مطرح کنند؛ اما تئاتر، دنیای بزرگی دارد و آدمها در آن زود گم میشوند، مگر آدمهایی که دارای دانش، بینش، جوهره و اصالت باشند. آدمهای بیاصالت و ناصادق در تئاتر جایی ندارند و زود و خیلی زود فراموش میشوند. به نظر من، تاریخ تئاتر انقلاب ما با نام آنها ارزشهای والای خود را از دست خواهد داد. در مشهد هم بودند کسانی که در اولین خیانت خود به زندان افتادند و افراد بیشماری را به زندان کشاندند. حق یا ناحق نمیدانم؛ اما آنچه مسجل بود، اینکه دامنه گرفتاری آنها بسیاری از بچههای تئاتر را هم گرفتار کرد و به آتش خودش سوزاند. نخواهید اسم ببرم. بگذارید به همین اشارات کنایی بسنده کنیم؛ چون این بلبشو، زیاد دوام نیافت؛ اما هنوز بعضی از این رگههای ناسالم در سینما و تئاتر ما وجود دارد و یقین بدانید ناخدایی که از دور صخرهها را میبیند، هرگز قایقش به صخرهها برنخواهد خورد.
چون اسم نمیبرید، پرسشهای بعدی من که درباره تاریخ، وقایع و آدمهاست بیمورد خواهد بود. پس احتمالاً به پایان رسیدهایم و خداحافظ. از ماحصل عمر چه دردست دارید؟
تمام آنچه را که میخواستید گفتم، الا چند نام. در این آخر، میخواهی برگردم و 40 یا 50 سال رفته را ببینم. باید بگویم تمامش همسرم بود. بییاوری او ممکن نبود. اگر او هم کار نمیکرد و عزت نفس نداشتیم، من هم به دلالان تئاتر پیوسته بودم. به نظرم شرافت، مهمترین چیز است و اصل همین است.
اگر یک نقش و تنها یک نقش دیگر بتوانید بازی کنید آن نقش ازلی و ابدی که دوست دارید، کدام نقش است؟
اگر بتوانم و بضاعت آن را داشته باشم که گوشهای از زندگی مولایم علی (ع) را نشان بدهم، دوست دارم بعد از بازی در نقش آن، رها سالار در گور بیاسایم.