نگاهی به «درامهای زندگی» به کارگردانی «بابک محمدی»؛ اجرا: فرهنگسرای نیاوران، اردیبهشت و خرداد ماه 1385
هومن نجفیان نمایش «درامهای زندگی» یک تئاتر ادبی است و این قبیل تئاتریها داستانگو هستند. یک کارگردان در تئاتر ادبی، عناصر نمایش را در راستای بیان داستانی به کار میبرد و تماشا کن، نمایش را همانند یک داستان مطالعه ...
هومن نجفیان
نمایش «درامهای زندگی» یک تئاتر ادبی است و این قبیل تئاتریها داستانگو هستند. یک کارگردان در تئاتر ادبی، عناصر نمایش را در راستای بیان داستانی به کار میبرد و تماشا کن، نمایش را همانند یک داستان مطالعه مینماید.
عناصر تئاتر در تئاتر ادبی، هویت فردی ندارند و حضور آنان تا زمانی موجه است که بتوانند یک داستان را از آغاز تا پایان تعریف نمایند؛ اما هنگامی که عناصر تئاتر استقلال بیابند و رویداد نمایش را تحتالشعاع قرار دهند باید از نمایش حذف میشوند.
عناصر تئاتر در تئاتر ادبی بیشتر به لحاظ جنبههای زیبایی شناسی حایز اهمیتاند تا بُعد معناگرایانهشان؛ زیرا معنا باید از طریق داستان نمایش به تماشا کن انتقال یابد.
با روشن شدن این موضوع، نمایش «درامهای زندگی» را مورد بررسی قرار میدهیم؛ اما پیش از این خاطر نشان میکنیم که هدف ما از ارزیابی عناصر تئاتری، تنها بیان کاربرد آنها در شکلگیری نمایش است و ما از نگاه نقادانه اجتناب مینماییم.
ساختار نمایش «درامهای زندگی»
نمایش درامهای زندگی به سه بخش تقسیم میشود:
1ـ نمایش: قطعات داستانی که توسط بازیگران به تصویر کشیده میشود.
2ـ موسیقی: حد فاصل قطعات نمایشی که به شکل قطعات مختلف شنیده میشود.
موسیقی در نمایش «درامهای زندگی» کارکرد ادبی دارد؛ زیرا قطعات نمایش را از یکدیگر تفکیک میکند.
تماشاگر با شنیدن نوای موسیقی در مییابد که یک نمایش به پایان رسیده است و نمایش دیگر تا چند لحظه دیگر آغاز میشود؛ بنابراین موسیقی، تنها ابزاری است برای تأکید بر قطعات نمایشی تا تماشاگر خطوط داستانی اثر را در ذهن خود ترسیم نماید و دریابد داستان در کدام زمان آغاز و در کدام لحظه خاتمه مییابد.
3ـ تابلو (پرده، صحنه، بخشبند و …): قطعات داستانی که پس از پایان موسیقی به اجرا گذاشته میشود. در نمایش «درامهای زندگی» 20 قطعه نمایشی به اجرا گذاشته میشود. این قطعات بر اساس ادبیات شکل میگیرند. در ابتدای هر قطعه نمایشی، بازیگری حضور مییابد و نمایش را با گفتار آغاز مینماید. با پایان گفتار بازیگر، قطعه نمایشی نیز پایان مییابد.
تمام بازیگران برای بیان داستانها از ساختار خطی استفاده میکنند و حوادث را از آغاز تا پایان به ترتیب زمانی بیان مینمایند و تماشاکن با شنیدن گفتار بازیگران، همانند خواننده داستان، نمایش را از ابتدا تا انتها مطالعه میکند. هر قطعه نمایشی در یک فضای صحنهای به تصویر کشیده میشود؛ اما صحنهآرایی نمایش به یک عنصر حاشیهای تبدیل میشود و تنها کارکرد آن، فراهم آوردن مکانی برای حضور بازیگران است تا آنها بتوانند در یک فضای صحنهای با یکدیگر به گفتگو بپردازند؛ اما در بسیاری از لحظات نمایش، مکان رویداد، کوچکترین تأثیری در شکلگیری رویداد نمایش ندارد؛ زیرا آدمهای نمایش، علاوه بر مکان خاص (مکانی که رویداد نمایش در آن شکل میگیرد) به راحتی میتوانند در مکانهای دیگر با یکدیگر گفتگو کنند.
به زعم نگارنده، نگاه کارگردان به طراحی صحنه نیز یک نگاه ادبی است؛ زیرا کارگردان تنها در پی یافتن مکانی است که اشخاص بازی بتوانند در کنار یکدیگر بنشینند و گفتگو نمایند.
منتقد و تئاتر ادبی
هنگامی که یک کارگردان از ادبیات میگریزد و در صدد آن است تا با شیوههای اجرایی، طراحی نور، صحنه و ... یک فضای تئاتری بسازد، این قرارداد را با منتقد منعقد مینماید که در هنگام تماشای نمایش به یک اثر تئاتری توجه نماید و از نقد تئاتر با اصطلاحات ادبی اجتناب کند و در این هنگام پرداختن به شیوههای نمایشنامهنویسی، پرداخت شخصیت و ... از سوی منتقد یک خطا به حساب میآید؛ زیرا منتقد میخواهد با زبان ادبیات، تئاتری را نقد نماید که درصدد است از ادبیات فاصله بگیرد؛ اما کارگردان نمایش «درامهای زندگی»، تمام عناصر نمایش را کمرنگ میکند تا تماشاکن را به سوی ادبیات هدایت نماید و یک تئاتر ادبی را شکل دهد. نتیجه آنکه این تئاتر نیازمند نقد ادبی است.
نمایش «درامهای زندگی» از 20 قطعه نمایشی شکل میگیرد؛ اما بین این نمایشها، کوچکترین شباهت ساختاری وجود ندارد. ما در نمایش «درامهای زندگی»، «گفتگوی ساده میان دو شخصیت»، «دیالوگنویسی برای یک لطیفه خندهدار» و «طرح ساده یک موقعیت» و «نمایشهای لطیفهوار» را مشاهده میکنیم؛ و نمایشنامهنویس، تمام این قطعات را تحت عنوان نمایشنامه کوتاه نامگذاری میکند. «درامهای زندگی» مجموعه نمایشنامههای کوتاهی است برگرفته از زندگی روزمره انسانها.» ]برنوشت نمایش[
چینش این قطعات، ناهمگون است و در کنار یکدیگر به ساختار اثر لطمه میرسانند. از آنجا که تحلیل و نقد 20 قطعه نمایشی در یک نوشتار کوتاه به آسانی ممکن نیست از این رو ما چند نکته نمایشی را از که فصل مشترک نمایشکهاست، گزینش کرده و مورد بررسی قرار میدهیم.
یکی از ویژگیهای نمایش «درامهای زندگی»، گرایش نمایشنامهنویس به ساخت لطیفه است؛ اما لطیفه کمتر میتواند در ساختار تئاتر جایگاهی داشته باشد؛ زیرا تئاتر از غنای اندیشه و تفکر نویسنده شکل میگیرد؛ اما لطیفه، تفکر ریشهای ندارد. شاید حرف پرمغزی در آن نهفته باشد؛ اما نیازهای اندیشمندانه و تئاتریکال را برآورده نمیکند. ساختار لطیفه بر پایه شگفتی و حیرت مخاطب است. مخاطب با شنیدن لطیفه به دلیل تازگی آن ناگهان به وجد میآید و میخندد؛ اما در این خندیدن، عموماً نه تفکر نهفته است و نه اندیشه.
لطیفه با تکرار پیاپی، کهنه میشود؛ بنابراین نمایشی که از لطیفه بهره میبرد پس از یک بار دیدن از درجه اعتبار ساقط میشود؛ زیرا تماشاکن برای شنیدن و یا دیدن دوباره از لطیفه آگاه است و این آگاهی با حیرتی که از شنیدن بار اول فراهم آمده، تضاد دارد و در نتیجه لطیفه، جذابیت خود را از دست میدهد. نمایشنامهنویس «درامهای زندگی» به جای نگاشتن نمایشنامه به نگارش لطیفه پرداخته است. لطیفههای نمایش «درامهای زندگی» به دو بخش تقسیم میشوند:
1ـ لطیفههای ساده 2ـ نمایشهای لطیفهوار
لطیفههای ساده در قالب جُک و گفتگوهای خندهدار ظاهر میشوند.
«میدانیم که لطیفهها، روایت داستانی مفرح و کوتاه است درباره شخص یا حادثهای یا وضعیت و موقعیتی. بنیاد آن بر پیوند حلقههای واقعی و تصادفی استوار است. لطیفه از پیوستن این حلقهها به یکدیگر تکوین و تحقق مییابد و معمولاً حلقه آخر موجب شگفتی و خنده میشود. اگر در لطیفه، یکی از این حلقهها وظیفه خود را انجام ندهد، شیرازهاش از هم میپاشد.»1
«مامان سلام میرسونه»، «کشتی نوح»، «درست مثل خودم» و ... لطیفههایی هستند که توسط نمایشنامهنویس نگاشته شدهاند. به عنوان مثال در قطعه نمایشی «مامان سلام میرسونه»، دختری جسور به زن همسایه مراجعه میکند و میگوید امشب قرار است خواستگاری به خانه ما بیاید و مادرم از شما درخواست میکند تا بخشی از اثاث خود را به عنوان امانت به ما بسپارید. درخواستهای «دختر» هر لحظه بیشتر میشود؛ اما در پایان، «زن همسایه» میگوید اگر خواستگار بار دیگر آمد، او را به خانه ما بفرست. اگر بخش پایانی را از نمایش حذف نماییم، حادثهای شکل نمیگیرد و بخش پایانی یک داستان خندهدار را شکل میدهد.
نمایشهای لطیفهوار، شکل کاملتری از لطیفههای ساده هستند. تیپسازی در این لطیفهها اهمیت بیشتری مییابد و موقعیتها شکل گستردهتری دارند؛ اما این لطیفهها به جای آنکه به موقعیت نمایشی تبدیل شوند، روایت میشوند.
«در رستوران چینیها» و «باشگاه سوارکاری»، لطیفههایی وجود دارد که توسط نمایشنامهنویس نگاشته شدهاند. به عنوان مثال در باشگاه سوارکاری، استاد سوارکار، روشهای مهار اسب و روشهای همسرداری را ترکیب میکند و به سوارکار جوان، راه و رسم همسرداری را میآموزد؛ اما لطیفه هنگامی شکل میگیرد که استاد اعتراف میکند تا کنون سه بار از همسران خود متارکه کرده است. اعتراف «استاد»، هرگز به دلیل قرار گرفتن در یک موقعیت دراماتیک نیست، بلکه این اعتراف به شکل تصادفی از زبان استاد بیان میشود؛ و اگر این اعتراف شکل نمیگرفت، لطیفه باشگاه سوارکاری ناتمام میماند. همانطور که گفته شد لطیفهها اگر گسترش یابند، قصهها و داستانهای کوتاه لطیفهوار را به وجود میآورند ... داستانهای لطیفهوار، کمتر به نظر و وحدت هنرمندانه متکیاند و بیشتر به حادثه استقلال یافته، مفرح و سرگرمکننده توجه دارند و بر خلاف ظاهر گول زننده، عمق چندانی ندارند. حادثهای اتفاقی و استثنایی در محور داستان قرار میگیرد و داستان به پایانی غافلگیرکننده ختم میشود و چون مثل لطیفه، فقط یکی دوبار به شنیدن یا خواندنش میارزد، اگر تکرار شود از لطف و معنا و قدرت تأثیرش کاسته میشود.»2
تمام تعاریفی که «جمال میرصادقی» برای داستانهای لطیفهدار بیان میکند درباره نمایشهای لطیفهوار نیز صادق است. کارگردان «درامهای زندگی»، تعریف روشنی از ادبیات نمیدهد و تماشاکن را به سوی یک تئاتر ادبی فرا میخواند و توقعات تئاتری را بیپاسخ میگذارد.
پینوشت
1 و 2ـ میرصادقی. جمال، ادبیات داستانی، انتشارات سخن، چاپ سوم، بهار 1376، صص 5-74.