در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی بر نمایش «مثل سوسوی فانوس آویخته»، نوشته «محمد رضا کوهستانی» و کار «علی فرحناک»؛ اجرا: تالار نو مجموعه تئاتر شهر، اردیبهشت و خرداد ماه 1385

 هومن نجفیان  نمایش «مثل سوسوی فانوس آویخته» در زیر مجموعه ادبیات دفاع مقدس قرار می‌گیرد؛ اما در این نمایش دیگر صحبت از نبرد مسلحانه نیروهای ایرانی و عراقی نیست، بلکه ستیزه نمایش بر اساس تضاد میان فرد و اجتماع شکل ...

 هومن نجفیان

 نمایش «مثل سوسوی فانوس آویخته» در زیر مجموعه ادبیات دفاع مقدس قرار می‌گیرد؛ اما در این نمایش دیگر صحبت از نبرد مسلحانه نیروهای ایرانی و عراقی نیست، بلکه ستیزه نمایش بر اساس تضاد میان فرد و اجتماع شکل می‌گیرد و مبارزات مسلحانه به جدلهای فردی تبدیل می‌شود و همین مجادله‌ها، شخصیت بازی را به نابودی می‌کشاند.
نمایش هنگامی آغاز می‌شود که «جلال»، هشت سال دفاع مقدس و رنجهای اسارت در زندانهای عراق را پشت سر گذاشته و می‌خواهد همانند یک شهروند ساده در جامعه حضور یابد؛ اما جامعه دیگر نمی‌تواند این سادگی را تاب آورد و به انتقاد از رفتار جلال می‌پردازد. نمایش بر اساس این ایده شکل می‌گیرد که جامعه، فرزندان خود را به کام نابودی می‌کشاند. به ابتدای نمایش توجه نمایید:
«سعید» فرزند «جلال»، پدرش را مورد بازخواست قرار می‌دهد. «سعید» این نکته را بیان می‌کند که «جلال»، زنی را سوار خودروی خود کرده که از لحاظ اجتماعی، فرد شایسته‌ای نیست و «جلال» توضیح می‌دهد او یک مسافرکش است و به دلیل معیشت، زن را سوار خود روی خود کرده است و مانند هر مسافرکش، ضرورتی ندارد پاسخگوی رفتار مسافر خود باشد؛ اما «سعید»، استدلال «جلال» را نمی‌پذیرد.
«جلال» به عنوان یک مسافرکش، استدلال عقلایی‌اش را بیان می‌نماید؛ اما «سعید» نمی‌تواند «جلال» را به عنوان یک مسافرکش ساده بپذیرد. توقع «سعید» از «جلال» بر اساس سوابق درخشان نظامی او شکل می‌گیرد؛ اما رفتار «جلال» بر اساس پذیرش یک واقعیت اجتماعی است. «جلال» هنگامی که به عنوان شهروند در اجتماع حضور می‌یابد با رفتار پرخاشگرانه اجتماع مواجه می‌شود؛ زیرا اجتماع نمی‌تواند «جلال» را به عنوان یک شهروند ساده بپذیرد. «سیفی» ـ دوست «جلال» ـ انتظار دارد که «جلال» پا در میانی کند تا قاضی پرونده، خطای پسرش را نادیده بگیرد؛ اما هنگامی که «جلال» امتناع می‌کند، «سیفی» با او به مشاجره می‌پردازد و «جلال» را تهدید می‌نماید؛ زیرا «سیفی» نمی‌تواند بپذیرد که «جلال» خواسته او را نادیده می‌گیرد و از «جلال» می‌خواهد تا با استفاده از رابطه دوستانه‌ای که با قاضی پرونده دارد، حکم دادگاه را به سود فرزندش صادر نماید. «سیفی»، «جلال» را تهدید می‌کند که در صورت عدم همکاری، چک سفیدی را که بابت ضمانت در اختیار دارد به اجرا می‌گذارد و «جلال» را روانه زندان می‌کند. صحنه مواجه شدن «سیفی» و «جلال» بدون مقدمه چینی نمایشی است و ستیزه‌ای که میان آنها شکل می‌گیرد، ناگهان شکل تصاعدی پیدا می‌کند.
«نصر الله قادری» در کتاب «آناتومی ساختار درام»، این ستیزه را ستیز با جهش، نامگذاری می‌نماید و می‌نویسد: «ستیز با جهش، بر عکس ستیزه ساکن، مدام در مسیر شدت پیش می‌رود. اینجا بر عکس ستیزه ساکن که در یک مرحله، توقف نابهنگام داشت با گذر سریع از مرحله‌ای به مرحله دیگر می‌رسد بدون آنکه سیر طبیعی گذر از مراحل را طی کرده باشد. بدین ترتیب این اتفاق و تداوم و وقایع و ارتباط منطقی آنها با یکدیگر گسسته می‌شود ... اگر در روند خلق نمایشنامه، فقط به ظاهر واقعیتها اکتفا کنیم و مراحل گذر تحول ذهن را فراموش کنیم، ستیز با جهش را برگزیده‌ایم.»1
ستیز «سیفی» و «جلال» به این دلیل شکل می‌گیرد که سیفی نمی‌تواند موقعیت «جلال» را به عنوان یک شهروند بپذیرد و انتظار دارد «جلال» از اعتبار نظامی خود برای دفاع از فرزند او استفاده کند؛ اما تأکید «جلال» بر این مسأله است که «سیفی» باید «جلال» را به عنوان یک شهروند ساده بپذیرد و تصویری را که از گذشته «جلال» دارد، فراموش نماید. «محمدرضا کوهستانی» در مقام نمایشنامه‌نویس، قصد دارد این اندیشه را در کلیت نمایشنامه خود طرح کند؛ اما متأسفانه کمتر می‌تواند آن را به شکل نمایشی طرح‌ریزی نماید؛ زیرا بسیاری از صحنه‌هایی که «جلال» به عنوان یک شهروند در اجتماع حضور می‌یابد، فقط با زبان روایت بیان می‌شود و کمتر به نمایش دادن منجر گردد. به عنوان مثال در ابتدای نمایش، مشاجره‌ای میان «سعید» و «فاطمه» (خواهرش) پدید می‌آید. «سعید» از «فاطمه» انتقاد می‌کند که چرا مانند دختران سبکسر با پسران نامحرم معاشرت می‌نماید؛ اما «جلال» این مسأله را طرح کند که «حامد»، خواستگار «فاطمه» است و من به او نظر مساعدی دارم. «جلال» از شیفتگی خود نسبت به «حامد» سخن می‌گوید؛ اما «سعید» به دلیل تن پوش نامناسب «حامد»، او را فردی مبتذل و سبکسر می‌داند. «سعید» از اینکه «جلال» با ازدواج «فاطمه» و «حامد» موافق است، خشمگین می‌شود و «جلال» را مورد انتقاد قرار می‌دهد. «جلال»، «حامد» را به چشم جوانی نگاه می‌کند که به خواستگاری دخترش آمده؛ اما «سعید» به دلیل تعصب، «حامد» را به عنوان شهروندی سبکسر نگاه می‌کند و «جلال» را به دلیل حمایتی که از «حامد» می‌کند، مورد بازخواست قرار می‌دهد. حامد کیست؟ جلال و سعید درباره دیدار خود با حامد سخن می‌گویند؛ اما تماشاکن نمی‌تواند به شناخت دقیقی از شخصیت حامد دست پیدا کند. به طور قطع، گفتگوی «جلال» و «حامد» می‌توانست شخصیت «جلال» را آفتابی‌تر نماید؛ زیرا «جلال» نظر مثبتی به «حامد» دارد.
«لاجوس اگری» در کتاب «فن نمایشنامه‌نویسی» می‌نویسد: «وقتی راجع به یک فرد مطالعه می‌نماییم، کافی نیست فقط بدانیم که بی‌حیاست یا مؤدب خداشناس است یا مرتد، متقن و پرهیزگار است یا فاسد و لاابالی. علاوه بر اینها باید علت و سبب اینکه این شخص چرا دارای این خصلتهاست، بدانیم.»2
«جلال» در قسمتی از نمایش در برابر اعتراض شدید «سعید» که از او می‌پرسد چرا چفیه و پلاک خود را رها کرده، می‌گوید: ارزش چفیه و پلاک به افرادی باز می‌گردد که آن را با خود همراه داشتند و در غیاب این افراد، چفیه و پلاک، فاقد ارزش است. نمایشنامه‌نویس، این نکته را واشکافی نمی‌کند و در برابر پرسشهای تماشاکن، سکوت می‌نماید.
1ـ افرادی که جلال دلبستگی خاصی به آنان دارد چه کسانی هستند؟ چه ویژگیهای فردی دارند؟ 2ـ چرا در نبود آنها چفیه و پلاک ارزش خود را از دست داده است؟ 3ـ آیا افرادی که جایگزین آنها شده‌اند، شایستگی لازم را ندارند؟ چرا جلال در اعتراض نسبت به حضور آنها چفیه و پلاک خود را رها کرده است؟ و ...
بهتر بود نمایشنامه‌نویس با زبان روشن سخن بگوید؛ زیرا با سکوت نمایشنامه‌نویس، تماشاگر به سوی مفاهیم ذهنی خود می‌رود. تماشاگری که حافظه تاریخی دارد به سرعت به سمت کلیشه‌ها گرایش پیدا می‌کند و تماشاگری که فاقد حافظه تاریخی است، سرگردان می‌ماند. یکی از تفاوتهای تئاتر و سینما مسأله حضور تماشاگر است و این حضور برای کارگردان محدودیتهایی را ایجاد می‌کند؛ زیرا تماشاگر ظرفیت بسیار محدودی برای پذیرش هیجانات صحنه‌ای دارد و به استثنا تئاتر «مشقت»، منسوب به «آنتونن آرتو» و «تئاتر سیاسی»، منسوب به «اروین پیسکاتور» که تأکید بر بیدارسازی وجدان مخاطب دارند، کارگردان باید هیجانات صحنه‌ای را کنترل نماید. یکی از شیوه‌های کنترل، تنظیم رویدادها بر اساس شدت تأثیر عاطفی آنهاست. کارگردانها با استفاده از عنصر سکوت، بخشبندی ستیزه‌ها در فصلهای متعدد و ... این ایده را محقق می‌کنند. این حادثه در نمایش «مثل سوسوی فانوس آویخته» کمتر رخ می‌دهد و ستیزه‌ها، ناگهانی و جهشی پدید می‌آیند. به عنوان مثال تماشاگر از آغاز می‌داند که «سعید»، یک کاراکتر پرخاشگر و دیگر آزار است و فاطمه یک شخصیت تسلیم؛ بنابراین هنگامی که این دو شخصیت در کنار یکدیگر حضور می‌یابند، ستیزه بین آن دو به صورت جهشی شکل می‌گیرد. تماشاگر می‌داند که این دو کاراکتر؛ همانند کاغذ و آتش‌اند و همدیگر را به راحتی نابود می‌کنند؛ بنابراین تماشاگر برای تماشای این ستیزه، کمتر انگیزه دارد. چنین کاراکترهایی، هنگامی برای تماشاگر خوشاینداند که توانمندی ستیزه‌شان یکسان بوده؛ اما جنس ستیزه هر یک از اشخاص بازی متفاوت باشد. به عنوان مثال اگر «سعید» پرخاشگر و ستیزه‌جو هست، «فاطمه» باید باهوش و زیرک باشد تا ستیزه آن دو برای تماشاگر جذاب و تماشایی باشد.
«علی فرحناک» در مقام کارگردان، می‌توانست با هدایت بازیگران در راستای یک بازی تعقلی، ضد ریتم نمایشنامه نویس رفتار کند و خطای شخصیت‌پردازی اثر را تا اندازه‌ای تعدیل نماید. در این صورت، ستیزه با جهش نمایشنامه به ستیزی درونی تبدیل و از هیجانات کاذب صحنه‌ای کاسته می‌شد و نمایش، شکل منطقی‌تری به خود می‌گرفت. 


 زیرنویسها
1ـ قادری. نصرالله، آناتومی ساختار درام، تهران، انتشارات نیستان، 1380، ص 48.
2ـ اگری. لاجوس، فن نمایشنامه‌نویسی، ترجمه: مهدی فروغ، تهران، انتشارات نگاه، چاپ دوم، 1364، صص 51 و 52.