در حال بارگذاری ...
...

مقاله‌ای از”محمودرضا رحیمی” درباره‌یِ زیبایی شناسی در”پرفورمنس آرت”

هنر مدرن مخاطبی می‌طلبد که برای درک نشانه‌های موجودش به عمق معنایی هر چیزی فرو رود و تمام دلایل حضور آن نشانه هارا از سر دانایی و آگاهی وحتی علوم مربوطه کشف کند. اما هنر پست مدرن در چیدمان نهایی خود در پی مفهومی عمیق و گمگشته از ساده ترین امکانات هر دوره وسبکی بهره می برد و تمام نشانه‌های موجود در هنر پست مدرن در گوشه وکنار مخاطب موجودند اما اکنون از سوی هنرمند به اثر هنری تبدیل شده‌اند.

محمود رضا رحیمی:
پرفورمنس آرت گونه‌ای پیوند بین هنرهای نمایشی و هنرهای تجسمی است که با دو مبنای متفاوت در کشورهای اروپایی و آمریکا بینان شده و شکل گرفته است‌. البته هم اکنون با سرعت سرسام آوری در کشورهای شرق دور در قسمتی از رپرتوارها(برنامه های فصلی) به پیش می‌رود. شاید پایه اجرایی چنین هنری به تلاشهای”والتر گروپیوس” و”رودلف شنایدر” برسد. گروپیوس در سال 1919 مدرسه طراحی و معماری”باهاوس وایمار ” را با هدف اتحاد میان کلیه هنرهای بصری تاسیس کرد‌. فشار نازیها‌، بسته شدن باهاوس و مهاجرت هنرمندانش (به طور مثال: میس فون در دروهه‌، کاندینسکی‌، اسکار شلمر... ) ترویج و ماندگاری این هدف را تضمین کرد. از طرفی در همان دهه رودولف شنایدر نیز با نحوه متدیک آموزش و جستارهای خود که به آن عنوان « لوو ریتمی» داد‌، می‌‌خواست با چیدمانی از حرکتهای نمایشی تمام جهان به زبان نمایشی جهانی همچون زبان اسپرانتو در کلام دست پیدا کند که برای تمام جهان یکسان و قابل انتقال باشد . او تا حدودی نیز توفیق داشت وپس از او کسانی چون”مایکل چخوف”، ”جان کیج” و”تادیوش کانتور” ادامه دهنده همین راه شدند.
یکی از مهمترین عوامل ترویج و تکثیر اجرای پرفورمنس آرت‌، آن است که با مناسک و آیین‌های اجتماعی رایج در فرهنگ‌های مختلف جوامع جهانی ارتباط مستقیم دارد و کارایی این هنر بسته به رواج و کارایی این آیین‌ها و مناسک است. اکنون شاهد یک روند تخریب مراسم و مناسک و به واقع نوعی ستیز مردم به عنوان تجدد (ناشی از بی توجهی آنها) با این آیین‌ها در کشور هستیم و فرهنگ اجتماعی ما به سرعت در حال تهی شدن از آیین‌ها و سنت‌‌های ارزشمند‌ خود است . سرعت و مصلحت اندیشی‌های اجتماعی در این تخریب نا خود خواسته مؤثرند‌. ‌هنرمند پرفورمنس آرت با توسل به ساحت زمان آیینی - نمایشی به خلق نوعی فضای پلاسما نایل می‌شود که می‌تواند به واسطه آن مخاطب آثار را (در درون واقعه) بادرک متفاوتی از وقایع و رویدادهای جهان روبه روکند. حال این رویکرد در ارتباط با دلتنگی مردم دو برلین در زمان وجود دیوار شرقی و غربی آن باشد و یا ارایه راهکاری برای دگرگون دیدن فعالیت‌ های درون حیاتی و جانوری ویا التقاطی از همه آن چیرهایی که دست آوردهای بشر در طول ادوار سپری شده باشد .
این هنر از همین شیوه‌ها باورهای سنتی مخاطب ‌را با شک و تردید رو در رو می کند تا زیستی فارغ از قیود قدیمی تفکر برای او کشف کند‌. به خاطر داشته باشیم که کشف به معنای زدودن چیزی ارزشمند است از غبار فراموشی‌ها و نه خلق موردی نو ظهور. به همین دلیل است که با از بین رفتن مرزهای مشخص هنری در طول تحولات اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم به تدریج هنرهایی از دل انبوه- رسانه‌ای پدید آمد و گونه‌های هنری جدید دارای تعاملی چند مرزی وتابعی از ویژگیهای رسانه‌ای شدند وحرمت گذاری پرفورمنس آرت که یک جنبش پست مدرن است‌، بر هنرهای دیگر همچون هر مکتب نوظهوری وحتی بیش از هر مکتب دیگری با سهیم کردن همه مکاتب و شیوه‌ها و هنرها و نژادها و قومیت هاست .
از رواج این گونه‌ هنری در جهان نزدیک به چهار دهه می‌گذرد و با توجه به تحولات رایج در کشور، پرداختن به این گرایش هنری تبدیل به یک ضرورت اجتماعی شده است. هنرمندان پرفورمنس آرت در قسمت اعظمی از آثار خود جنبه‌ای ازساده ترین اعمال روزمره را تحت پوشش پلاسمایی از مناسک و مراسم آیینی به نمایش می‌گذارند و به این ترتیب تلاش می‌کنند تا مخاطب خود را در زمانی متفاوت از آنچه در آن قرار دارد با موضوع اثر خود روبه رو، شگفت زده و سهیم کنند. ساحت زمان در مراسم و مناسک آیینی ، زمان اسطوره‌ای و آیینی است که تعریف آن با زمان واقعی که فرد از کودکی آن را دریافته است متفاوت است. در این وضعیت پرفورمر(هنرمند پرفورمنس آرت) با ترفندهایی پس از ایجاد شگفتی در مخاطب، زمان نگریسته را با نگره یکسان کرده هر دو را به صفر می رساند. مواجهه (happening) در همین جا آغاز می شود و اهمیت آن نیز در پرفورمنس آرت به همین دلیل است . اما نباید هپنینگ را با این شاخه اشتباه گرفت . سهیم کردن مخاطب یا مواجهه دادن وی در شکل گیری یک اتقاق ناشی از برخورد به نحوی که هنرمند و مخاطب میزان آگاهیشان از اعمال و پیش آمدهای احتمالی این برخورد یکسان باشد، هپنینگ است .
یکی دیگر از همین ویژگی‌ها که عامل اساسی شگفتی سازی نیز است کولاژ هنرهای متمایز برهم است .تعصبات دگماتیسمی خیلی از هنرمندان در رشته خود به سادگی امکان این آمیختگی را نمی داد، اما پرفورمنس آرت نشان داد که هر هنری اگر هنرها در جوهره خود با یکدیگر آمیخته شوند نه تنها شأن هم را به مخاطره نمی‌اندازند بلکه در زمینه های اشتراکی ظرفیت همدیگر را توسعه می‌دهند. در اینجا اشاره می شود که خواسته هنر مدرن از مخاطب خود نیز با خواسته هنر پست مدرن متفاوت است . هنر مدرن مخاطبی می‌طلبد که برای درک نشانه‌های موجودش به عمق معنایی هر چیزی فرو رود و تمام دلایل حضور آن نشانه هارا از سر دانایی و آگاهی وحتی علوم مربوطه کشف کند. اما هنر پست مدرن در چیدمان نهایی خود در پی مفهومی عمیق و گمگشته از ساده ترین امکانات هر دوره وسبکی بهره می برد و تمام نشانه‌های موجود در هنر پست مدرن در گوشه وکنار مخاطب موجودند اما اکنون از سوی هنرمند به اثر هنری تبدیل شده‌اند. از این جهت در پرفورمنس آرت نیز مخاطب قسمتی از شگفت زدگی خود را مدیون سادگی انتخاب هنرمند در نشانه هایش خواهد بود. همین نکته نشان دهنده شخصی تربودن هنر هنرمند در این دوره نسبت به دوره های دیگر است، اما این شخصی بودن در نحوه تفکر است ونه تحمیل سلیقه .
در واقع ریشه این مسأله را باید در زمانی جستجو کرد که وقتی هنرهای تجسمی با پیچیدگی‌های مفهومی باعث شد که هنرمند خود برای تکمیل آن به میدان هنری قدم گذارد. مخاطب در حضور موثر و با ارتباطی که بین اثر هنری و هنرمند به وجود می‌آمد به درک بهتر اثر هنری و ایجاد ارتباط با آن پرداخت." "از همین جا بود که هنرهای مفهومی با دخالت موثر‌ پا به عرصه درام گذاشت و با نام "پرفورمنس آرت" که توسط منتقدان دهه‌های سی و چهل قرن بیست بر آن گذاشته شد، به راهی برای تولید آثار هنری تبدیل شد. از این جهت "پرفورمنس آرت" توانایی اجرای درام را صد چندان کرد و از آن پس ملزومات آن یعنی هنر بدن، هنر نقاشی، هنر مجسمه، هنر ویدیو، هنر محیط، هنر موسیقی، هنر آیین، هنر صوت و... بدون اینکه از حیطه خلاقیت خودشان خارج شوند در هنرهای نمایشی اجرایی به تبیین نکات تازه‌تری پرداختند. پیش‌تر گفتیم "پرفورمنس آرت" را نقطه اتصال هنر تجسمی وهنر نمایش نیز ‌می‌دانند. در این نوع از هنر، مخاطب در جریان روند خلاقیت قرار می گیرد. از وپژگی‌های "پرفورمنس آرت" این خط اتصال و اتفاقات در لحظه است. تئاتر به شکل و شیوه کلاسیک خود حامل روایی یک داستان است، پیگیری این داستان یکی از مهمترین تلاش‌های صحنه و سالن است‌؛ در صورتی که پرفورمنس آرت، با قصه گویی سازش چندانی ندارد. برعکس اجتناب از قصه‌گویی، گرایش به بازنمایی تصویر و یا مفهوم مجرد اما ساده باور‌پذیری بالا را دراین شیوه بیانی شدت می‌بخشد که خود این باعث نویی کثرت داستانی می‌شود‌. این اصل کلی را به خاطر داشته باشیم که تصویر سریعترین و بی واسطه‌ترین نوع انتقال معناست و هر تصویر چون توانایی استقلال پذیری به ذات دارد و بی نیاز به قبل و بعد خود(همچون یک عکس)‌ مفهوم پذیراست از کلمات‌، گنجایش داستانی بیشتری دارد. همچنین تفسیر و تعبیر یک داستان دارای محدودیت‌های زیادی است چرا که از قواعد دست و پا گیر صرف و نحوی تبعیت می‌کند‌؛ اما ملموس بودن و بی واسطگی تصویر این مشکلات را نداشته و به محض دیده شدن در ذهن توسط یک قیاس بی واسطه بدل به مفهوم می‌شود؛ حال این مفهوم خواسته هنرمند باشد یا نه.
هنر پسا مدرن هیچ محدوده ای برای خودش قائل نیست‌، تا بتواند با ضرایب اندیشه ناشی از کثرت رسانه‌ها که ازآنها پدید آمده رویارویی کند و در هر لحظه به بیان اندیشه پردازد. نکته اصلی در این است که این اندیشه صرفاً یک محتوا نیست، بلکه این امکان وجود دارد که بیان مورد بحث گونه‌ای فرمالیسم باشد که در شکل چندان به اشتراک نظری نسبت به امرِی قطعی بدل نشود‌. اما این فرمالیست را نه با تمام ملزومات سبکی بلکه تنها به معنای شکل گرایانه‌اش باید مد نظر قرار داد. شکلی که توانایی وجذابیت را یک جا و با هم برای تماشاگر امروزی داشته باشد‌. ایجاد اندیشه و چالش‌های ذهنی در مرحله بعد قرار دارد‌. مهمترین اصل این است که به شعبده‌ای می‌ماند که فارق و فاقد هر حقه‌ای است . پرفورمنس آرت چنین شمایلی ایجاد می‌کند.
با قبول آنچه گفته شد، می‌توان فهمید آنچه در یک پرفورمنس آرت اتفاق می افتد، چیزی است که در اتاق تاریک ذهن مخاطب وباقبول چیزی که می‌بیند وخود نیز در روند اجرا جزیی از آن می شود. پس ابتدا باید او را در یک مکان و زمان بدون قرارداد غافلگیر کرد وسپس از طریق شگفت زدگی او در برابر یک واقعیت دگرگون شده و نه تحریف شده به بالا بردن حس اعتماد او پرداخت.
هرگاه گرایش به پرفورمنس آرت در بستر فرمالیسم یادشده با این زیبایی شناسی قابل درک شود کارکرد نشانه‌ای، فرمهای این اثر پرفورمنس، ساز و کار معنایی خود را در فضایی خلق می‌کنند که در نهایت‌ آنچه اتفاق می‌افتد این است که هنرمند دقیقاً نمی داند چه معنا و مفهومی به مخاطب منتقل می‌کند‌، بلکه این ذهن مخاطب است که با دیدن محل ثابت چیدمان ها و تحرک پرفورمرها اعم از حرکتهای پیش بینی شده و پیش بینی نشده و همچنین چیزی که به عنوان صوت توسط اعضای گروه ایجادمی شود، در مجموع معنا و مفهوم خود را خلق می کند که البته پرفورمرها‌ نیز الزاماً از آن اطلاعی ندارند. این خاستگاه هنر پست مدرن است. شاید التقاط مفهومی مظاهر هنر مدرن که به شدت در تقابل هنرهای پیشین بود با ارباب انواع کلاسیک چنین وضعیتی را پیش آورده‌اند.
اثری که در قالب پرفورمنس آرت ارائه می شود، همانند نقاشی های آبستره از گویش معنای عام شمول و مشخص طفره می‌رود و به سمت ایجاد نوعی دستگاه نشانه شناسی فردی که به بیان ذهنی و نه عینی می‌انجامد، متمایل می‌شود. این امر در حالی است که شکل گیری و گسترش هنرهای مفهومی (کانسپچوال آرت) در دهه های۶۰ و ۷۰میلادی در ضدیت با نقاشی آبستره و در جهت انتقال مفهوم خاص به مخاطب بوده است. حاصل چنین تضادی می تواند نفی فرمول‌های موجود باشد.
در هنرهنرمند به هیچ وجه فرمول بندی قطعی و خاصی نداریم. فرمولها ساخته و پرداخته دست منتقدان هستند. بر عکس می توان با ایجاد تضاد وپارادوکس با منطقی خاص در شکلی از بیان، چیز جدیدی به وجود آورد. پرفورمنس آرت هدفش انتقال اندیشه واحدی به مخاطب نیست، بر عکس ذهن مخاطب بسیار وسیع و آزاد است. در بسیاری از مواقع مخاطبان تحلیلی از اثر ارائه می کنند که خالق اثر هیچ گاه به آن فکر نکرده است. همین نکته ، پرفورمر راتحریک می کند تا اثرش حائز شرایطی شود که مخاطب با قرار گرفتن در فضای آن ، تحلیل خود را ارائه کند.
اما سوال این جاست که نشانه در نهایت در خدمت انتقال مفهوم قرار دارد، همین امر نیز موجب عینی شدن آن می‌شود، حال در این شرایط پرفورمر چگونه بازی‌های تئاتری خود را به سمت عدم تعین سوق می‌دهد؟
باید دانست هر نشانه را نمی‌توان همواره وابسته به یک مفهوم خاص فرض کرد. بلکه برعکس‌، هنرمند این توانایی را دارد که ازنشانه آشنایی زدایی کند، بنابراین نشانه‌ها در ابراز شخصیت‌، وضعیت و موقعیت نمایش، کارکردی متفاوت از خود نشان می‌دهند. اگر در این حالت با نگاه متعارف به نشانه بنگریم، آن را بیانگر مفاهیم قبلی خودش خواهیم یافت، اما اگر در همین حالت، نشانه‌ها کلیدی ارائه کنند که به آن واسطه بتوانند به شکل جدیدی با اثر برخورد کنند، می توان به معنای جدیدی از همان نشانه‌های قدیمی دست یافت. کار هنرمند این است که به جای کلید متعارف که از مخاطب گرفته، کلیدهای جدیدی ارائه کند. در دنیای نمایش هم، برخی مواقع به جای انتقال مفهوم به القای حس می‌پردازیم و هنرمندان پرفورمنس آرت درصدد‌ند که به همین شکل به جای مفهوم با القای حس به مخاطب خود بپردازند.
به هر صورت ارتباط دوگانه مخاطب اثر و اثر هنرمند که در یک پرفورمنس آرت وجود دارد، باعث شکل گیری نوعی از دریافت در نزد هنرمند می‌‌شود. با این وجود، یک عامل دیگر به نام «زیبایی» در ارائه یک اثر هنری مطرح است. به رغم تئوری های متفاوتی که در رابطه با ماهیت «زیبایی» بیان شده است‌، رسیدن به این عامل در پرفورمنس آرت به شیوه‌ای متمایز درنظر گرفته می‌شود.
از آنجا که اساس شکل گیری هنر پست مدرن بر بازی است ،به راحتی حتی هنر کلاسیک را در کولاژ خود راه می‌دهد و به چیدمان هر یک از هنرها در کنار هم می‌پردازد‌ و‌ در همین جاست ‌که مشتِ ریاکارِ عده‌ای از شکست خوردگان نمایش‌های کسالت بار که حضور پرفورمنس آرت را باعث انحطاط این هنر میدانند باز می‌شود. چرا که یکی از دلایل پیدایش این هنر را در احیای مراسم و سنت‌ها و مناسکی می‌دانند که توسط اسلاف و اخلاف هنر مدرن به نابودی کشیده شد. حال بیان این که با آمدن چنین هنری جوهره درام تازه شکل گرفته مملکتمان می‌خشکد بسیار عجیب می‌نماید. یکی از پیامدهای هنر مدرن که تحت عنوان مشارکت مخاطب است و به تدریج از او یک ابزار برای هنر مد‌گرای مدرن ساخته را دوباره سامان می‌دهد واز او حرکت و انتخاب و سپس مشارکت می طلبد.
به نظر می‌رسد این اتفاق به نوعی در معماری هم رخ می‌دهد یعنی دراثر معماری هم مخاطب از جای ثابتی برخوردار نیست و به شکلی سیال با اثر ارتباط برقرار می‌کند ولی در آنجا هنرمند با در اختیارگرفتن نشانه‌ها اثر را بامیل و خواسته خود زیبا می‌سازد.
اما از جنبه هایی اثر «پرفورمنس آرت» همانند معماری نیست.شما به هنگام دیدن یک اثر معماری با دیدن قسمت پیشین اثر، پشت اثر را هم بازسازی می‌کنید‌، اتفاقی که در پرفورمنس آرت میافتد سیال بودن مخاطب است.
مخاطب در شگفت زدگی باید به این باور واقعی برسد که خود نیز از موثرین است ،همچون هر یک از پرفورمرها‌. هجوم مخاطب به اثر خودش، ارتباط های دیگری را شکل و سامان می‌دهد که باعث می‌شود تا هنرمند سعی نکند ساختاری بسته ارائه کند‌. ‌تفکر پیرامون کلیت ارائه شده صحیح است ولی این که بخواهیم ساختار محکمی در اثر ایجاد کنیم چیزی دیگر است .
در این هنر حتی بدن یک رابط و ابزار می‌شود . معنی هنر کانسپچوال تبدیل شدن رفتار به فرم است و درست در همین نقطه است که بدن یک رابط و ابزار می‌شود. اما در مقایسه تئاتر و هنرهای تجسمی در live Art که هسته اصلی پرفورمنس را تشکیل می‌دهد یک فرق عمده وجود دارد. در اتفاقاتی که به صورت مشخص در دهه 60 افتاد بدن در مرکزیت جریان هنری آن زمان قرار گرفت، مولف و متن یکی ‌شد، دیگر بوم‌، قلم‌مو و رنگ وجود نداشت بنابراین همه واسطه‌ها ترک و در نتیجه رفتار به هنر تبدیل شد.‌
میان پرفورمنس در هنرهای تجسمی و پرفورمنس تئاتر چند رابطه و چند جدایی وجود دارد. در هنرهای تجسمی، هنرمند با حضور بدن خود به عنوان بخشی از اثر مطرح می‌شود. او از همه امکانات بهره می‌گیرد. ولی در تئاتر به واسطه عنصر سخن، اثر در متن زندانی می‌شود. سخن ناچاراً به سوی محتوا حرکت می‌‌کند. خوشبختانه در هنرهای تجسمی متن وجود ندارد.‌
در تئاتر بنا به حضور متن، اثر تکرار می‌شود. حتی با حذف کلمات در انتها به واگ‌ها و آواها، نشانه‌های حضور به زبان می‌رسد. در نتیجه رفتار کادر شده است. این کادر در هنرهای تجسمی وجود ندارد. در پرفورمنس آرت اتفاق فقط یکبار به وقوع می‌پیوندد. نور، صدا و بازیگر را؛ اگر وجود دارند، تعریف می‌کند ولی در لحظه کشف رابطه این عناصر با یک دیگر آنچه رخ می‌دهد قابل تکرار نیست و میرا است.
در بیان وجه اشتراک پرفورمنس در هنرهای تجسمی و تئاتر ، هر دوی این هنرها مخاطبان مشترک دارند. تمام رفتارها به حافظه جمعی مخاطبان سپرده می‌شود. برای مثال دریک پرفورمنس اجرا شده‌، حدود۵٠ تا۶٠ مخاطب به کار گرفته میشوند. وقتی آن‌هابه خود می‌آیند که خود نیز جزیی از اثر شده‌اند و هنرمند نیز بخشی از اثراست و همه غافلگیر می شوند. در این شیوه مخاطب درگیر می‌شود و واکنش‌های غیر مترقبه‌ای از خود نشان می‌دهد.
اساساً پرفورمنس در هنر بر اتفاق پایه‌گذاری می‌شود. فرم در یک چهارچوب مشخص ایجاد می‌شود ولی مرکزیت با حادثه و شک است. برای مثال کوتاه کردن مو یک واقعیت است که اتفاق می‌افتد و همکار پرفورمر موهای اورا با قیچی به طور نامنظم در پیش چشم مخاطبان کوتاه می‌کند.‌ این اتفاق فقط یکبار می‌تواند بیافتد. در نتیجه واقعیت مرکز اصلی اتفاق است. ذهن پرفورمر دائماً در حال کنش و خلق است.
اگر تئاتر را در یک فضای معین تعریف کنیم دچار یک تضاد می‌شویم. ولی همان طور که همه می‌دانند از دهه ۶٠ به بعد تئاتر دائم خارج از محل تعریف شده‌اش اجرا شد. درباره استفاده از بدن نیز مدت‌ها فکر و تصور بر این بود که باید فضا ساخته و بدن حرکت کند ولی امروزه این رابطه کاملاً برعکس است.
برای رسیدن به لحظه خلق، هنرمند باید تمام امکانات و عنصرهای امکان پذیر کننده اتفاق لحظه‌ای را در اختیار داشته باشد.‌ همه این تجربیات در دهه شصت امریکا انجام و متوقف شد و سپس با استفاده از امکانات پلاستیک، نور ، صدا و........ به سوی دیگری حرکت کرد.
تادیوش کانتور هم که یک نقاش و مجسمه‌سازبود و خودش آکسسوارش را می‌ساخت و روی صحنه نیز حاضر می شد، در یک فضای قراردادی کار می‌کرد. اما رابطه خلاقه در شکل دادن به ذهنیت مخاطب وجود دارد و در این باره باید گفت این اتفاق وقتی خواهد افتاد که بازیگر، سازنده و مخاطب این امکان را فراهم کنند. در تئاتر با یک رشته نخ کارهای جدید می‌شود انجام داد. در لحظه بودن مهم است. در لحظه ، انجام و در همان لحظه تمام ‌شدن ، مانند یک حباب؛ در هنر پلاستیک قابلیت به جا ماندن وجود دارد ولی در تئاتر هیچ چیز باقی نمی‌ماند همچون حباب شکل می‌گیرد، خلق می‌شود و با همه زیبایی‌هایش در لحظه نابود می‌شود. تکرار از منظر مخاطب تنها در آکسسوار است. اگر این مسأله را در نظر بگیریم هر اجرا یک پرفورمنس است.اما به محض قرار گرفتن در چارچوب یک متن و دکور ارتباط یک سویه این معنا را از دست می‌دهیم و همچنان این سوال که آنچه در جهان غرب اتفاق افتاده آیا در این فضا اتفاق نخواهد افتاد و ما فقط می‌توانیم آن را مطالعه کنیم؟
زمانی که هنرمند طبیعت را روی بوم نقش می‌کند، عنصر بازتاب طبیعت بوجود آمده است. حتی هنر مدرن نیز، وقتی مربع آبی را نماینده همه اشکال جهان می‌داند و درگیر فرم و رنگ می‌شو‌د باز هم بازتاب طبیعت را خلق کرده است. در دهه ۶٠ هنرهای تجسمی با رها شدن از بازتاب و ترک همه وسائل و آکسسوارها به پرفورمنس می‌رسد. این اتفاق هنری قبل از فرم در ذهن افتاده است. تئاتر برای نشان دادن خشم در یک دعوا، آن را ثبت می‌کند و دوباره آن را نشان می‌دهد ولی دعوا فقط یک بار اتفاق می‌افتد. تکیه بر واکنش‌های بدن در رابطه با حوادث آن اتفاق فقط یکبار واقع می‌شود و از میان می‌رود. البته پرفورمنس بوسیله ذهن هدایت می‌شود. اندیشه وجود دارد و هر اتفاقی پرفورمنس نیست.
ویژ‌گی بداهه سازی و خلاقیت لحظه‌ای بر میرایی لحظه صحنه‌ای تأکید دارد و آن نیز ”بازتاب” است. بازتاب در زمان رویداد با پرفورمنس آرت در تعارضی جدی است‌. شاید یکی از تعارضات آنها در تعریفی است که از بدن دارند. تعریف از بدن تصویر بدن نیست، بلکه خود بدن است. سه ویژگی‌ در این تعریف وجود دارد، بدن عنصری است که کار روی او انجام می‌گیرد، انجام دهنده خود پرفورمر است و سوژه و اثر نیز خود اوست. اما چهارمین تعریف جهانی است که به مدد بدن تعین می‌پذیرد . به این دلیل زمان توسط بدن به کوتاه‌ترین فرصت برای ایجاد کانال ارتباطی‌، مفهوم و استنباط ،تبدیل می‌شود. معنی بدن در آن چه که آمد ، برهنگی نیست بلکه بدنی است که می‌تواند بیان کند.
عده‌ای پرفورمنس آرت را در ایران غیر ممکن می‌دانند. مهم‌ترین دلیل این نکته در دیر آغاز کردن فنون بیانی بدن در تمرین‌های بازیگران است.
هنر به عنوان یک بدیل تغییر دهنده عمل می‌کند و ماهیت سیاسی پیدا می‌کند به همین دلیل این هنرمندان آن قدر قوی عمل می‌کنند که واکنش‌های بزرگ سیاسی واجتماعی نیز نسبت به آن‌ها انجام می‌شود. با مرور تاریخ هنر در دهه شصت و دلایل پیدایش پرفورمنس آرت پیداست که نتیجه این دوره از دست دادن مخاطب است و به همین دلیل مفاهیم دیگری مطرح می‌شود. هنرمندی که به یک انسان جدا شده تبدیل شده است دوباره به سمت مخاطب می‌رود. چنین است که به طور مثال بدن به عنوان تمام ماهیت یک انسان مطرح می‌شود.از این روست که در فرانسه به اکثر کارهای بدنی پرفورمنس اطلاق می‌شود.
مقایسه هنر تئاتر و تجسمی در رویکرد به پرفورمنس یک اشتباه مسلم ناشی از تعصب است، آن هم با این سوال که چقدر می‌توان به تئاتر نزدیک شد و به هنرهای تجسمی صدمه نزد؟
این دو مقوله شباهت‌هایی با هم دارند ولی در دو محیط مختلف قرار دارند. در هنرهای تجسمی با بر هم زدن همه قراردادها و استفاده از تمام امکانات موجود اشکالی چون اودیو آرت، ویدئو آرت و بادی آرت به وجود می‌آید. این هنر با امکان آزادی‌های بی‌حد در جریان آوانگارد به سوی پدیده‌ای پیش رفته است که قابل مقایسه با هنر تئاتر‌، موسیقی، سینما و غیره نیست برای درک تفاوت‌ها باید هنرهای تجسمی را در شرایط تاریخی‌اش بررسی کرد. برخی از هنرمندان معتقدند استفاده از ادبیات و بازیگر حرفه‌ای در هنرهای تجسمی حرام است. هنرهای تجسمی نیز مخاطب را با یک قرار داد مواجه می‌کند، چرا که هنرمند تجسمی نیز در یک زمان و مکان به ارایه اثر می پردازد واز این حیث در فقط یک بار آن وضعیت مطلوب به وقوع می‌پیوندد . این اثر توسط فیلم یا عکس ثبت می‌شود و در سایر دفعات به طور غیر زنده پخش و دیده می‌شود . همان طور که در هنرهای نمایشی با تعاریف قدیمی هنوز هم کارکرد سالن و مکان اجرا باقی است.
در بحث نفی شی و بیان ضرورت تاریخی ، این عقیده مطرح است که هنرمندان تجسمی چون اثرهایی را در خدمت بورژوازی و اسیر موزه‌ها و گالری‌ها دیدند؛ همان طور که در تئاتر، برای رسیدن به نمایش ناب و رنگ ناب به شکست قراردادهای ثبت شده هنر پرداختند آن‌ها نیز با تداخل هر آنچه لازم بود از کانسپچوال عبور و به پرفورمنس آرت رسیدند‌. چنین است که محصول هنری مهم نیست، روند در حال حاضر قرار گرفتن خلق اثر و پروسه اهمیت دارد.
باید به این نکته توجه کرد که مخاطب با پرفورمنس آشنا نیست مخاطب مفهوم‌گراست. اما در ارائه راهکار برای نزدیک شدن نمایش‌های ‌دارای متن به پرفورمنس‌، شاید اگر متن برای خواندن به مخاطب داده و فقط با حرکت و رنگ، مفهوم به او منتفل شود شاید بتوان به پرفومنس نزدیک شد.
تئاتر تقلید یک واقعه تاریخی نیست، می‌تواند در لحظه اتفاق بیافتد و بازتاب همان لحظه باشد. به مرور امااکثر هنرمندان این رشته نیز جذب دنیای تجارت شدند زیرا آن چه تولید می‌شود و قابل ارائه و فروش است قدرت ماندگاری و ثبت همیشگی را دارد و این در پرفورمنس آرت امکان پذیر نیست چون خود ویرانگر است و هدف آن، ضد فرم و ضد زیبایی شناسی و ضد تمام قواعد و اصول زیبایی شناسی چون تعادل و توازن و تمرکز و غیره است. هنرمندان این هنر را به ابراز بیرونی تمایلات و آلام هنرمند تبدیل می‌کردند تا در واقع مرگ هنرهای تجملی را جشن بگیرند ولی به ناگاه اکثر آنها از این که چیزی به جا نمی‌ماند، خود سردمدار هنر تجملی جدیدی شدند. شاید به سادگی بتوان گفت وقتی هنرمند هنرهای تجسمی پا به اثرش می‌گذارد‌، خود او به علاوه اثرش وارد شاخه‌ای از تئاتر شده‌اند‌؛ هر چند که به خاطر تعصبات هنری ار این واقعیت بگریزند‌.
یکی از متخصصان به نام تئاترمی گفت صحبت از پرفورمنس در سالن‌هایی که از 30 سال قبل هوایش عوض نشده است خیلی لوکس به نظر می‌رسد. امروز تئاتر فاقد هر گونه گفتمان است. اگر این تلاش‌ها با بنیاد جستجوگری انجام شود مانعی ‌ندارد‌. ما در ارتباط دچار لکنت هستیم و پرفورمنس در معماری این فضا اتفاق نمیافتد مگر آنکه به سرعت با تجزیه و تحلیل چند اثر موجود که از آن سو آمده است چگونگی بهره مندی خود را البته نه با قانون گذاری بلکه با پیدا کردن نشانه‌های بی شمار آن بیابیم. به این صورت است که دیگر شاهد کپی برداری‌های صرف نخواهیم بود وبا عبور از مصرف کنندگی به آفرینش هنری خواهیم رسید. خطر اساسی که ناشی از کج فهمی‌ها و سطحی نگاه کردن به هر شیوه و مکتب هنری است ‌در کمین ماست‌؛ خطری که باعث می‌شود هر هنری قبل از آنکه به شأن خود برسد تبدیل به مد شود. برخورد مد‌گرایانه اندیشیدن را تا سر حد یک تقلید کور کورانه پایین می‌آورد. این یک جمله معترضه است‌: باید از ساده کردن چیزها پرهیز کنیم. هر رویکرد به‌گونه‌های جدید هنری‌، همانقدر که می‌تواند راهگشای بسیاری از مشکلات و کمبودهای موجود در این عرصه باشد به همان اندازه نیز ممکن است با یک برخورد نا صحیح زیان بار شود.