در حال بارگذاری ...
...

گفت‌وگو با حمیدرضا ملاحسینی، کارگردان نمایش «یک سیب برای دو نفر»

مخاطب تئاتر کودک پدران و مادران هم هستند

گفت‌وگو با حمیدرضا ملاحسینی، کارگردان نمایش «یک سیب برای دو نفر»

مخاطب تئاتر کودک پدران و مادران هم هستند

این روزها اگر به تالار هنر سر بزنید، می‌توانید به تماشای یک نمایش خاص بنشینید؛ هم به لحاظ شیوه اجرایی و هم رویکرد و مضمون. حمیدرضا ملاحسینی کارگردان نمایش «یک سیب برای دو نفر»، در پنجمین تجربه کارگردانی‌اش باز هم سراغ نمایشنامه‌ای از منوچهر اکبرلو رفته و مانند نمایش قبلی خود ـ «به کفش‌هات نگاه کن» ـ از شیوه پانتومیم و زبان بدن برای انتقال مفاهیم به مخاطب کودک و نوجوان استفاده کرده است. این نمایش که خوشبختانه با استقبال تماشاگران روبه‌رو شده، در فضایی شاداب و جذاب، موضوع تصمیم‌گیری و انتخاب درست در زندگی را از دریچه ذهن کودکان مطرح می‌کند. به بهانه اجرای این نمایش، درباره کم و کیف تولید و اجرای آن و تئاتر کودکان و نوجوانان با حمیدرضا ملاحسینی به گفت‌وگو نشستیم.

احمدرضا حجارزاده

 

در دو سه سال گذشته، بیش‌تر کارگردان‌های تئاتر کودک و نوجوان به استفاده از متن‌های خارجی روی آورده‌اند اما شما در چند تجربه کارگردانی که تا کنون داشته‌اید، همیشه متن‌های ایرانی را روی صحنه برده‌اید. این اصرار و علاقه به اجرای نمایشنامه‌های ایرانی از کجا می‌آید و میان نویسندگان ایرانی، چرا نمایشنامه‌های منوچهر اکبرلو مورد توجه شما است؟

نمایشنامه‌های خارجی و ترجمه‌شده طی چند سال اخیر در فضای نمایش‌های کودک و نوجوان گسترش یافته. من نمی‌گویم آن متن‌ها قصه‌های خوب یا بدی دارند اما اغلب نمایشنامه‌های خارجی کیفیت خوب یا قصه جذابی نداشته‌اند. به نظرم بهتر است نگوییم متن‌های ایرانی، بلکه اسم آن را بگذاریم قصه‌ها و ایده‌هایی که از ذهن نویسندگان و کارگردانان ایرانی خارج می‌شود. این‌که در تجربه‌های کارگردانی‌ام سراغ متون ایرانی رفته‌ام، به دلیل آن بود که چند ایده در ذهنم داشتم و می‌خواستم روی صحنه ببرم. برای مثال، نمایش قبلی‌ام با نام «به کفش‌هات نگاه کن» ایده خودم بود که درباره آن با آقای اکبرلو حرف زدم و تبدیل به طرح و اجرا شد. نمایش بعدی یعنی همین «یک سیب برای دو نفر» هم ایده‌ای از آقای اکبرلو بود که آن را دوست داشتم و ایشان نوشتند و اجرا کردیم. همیشه دوست دارم ایده‌هایی را کار کنم که جزو دغدغه‌های خودمان محسوب می‌شود تا این‌که بروم سراغ یک متن ترجمه‌شده که به دلم هم نمی‌نشیند. الان یک چیزهایی جزو دغدغه‌های بچه‌هاست که به آن‌ها پرداخته نمی‌شود و خیلی ساده از آن می‌گذرند. به همین دلایل سراغ نوشته‌های ایرانی می‌روم و چون در چند همکاری گذشته، با آقا اکبرلو خیلی خوب ذهنیت یکدیگر را شناخته‌ایم و می‌توانیم در نوشتن متن با هم کنار بیاییم، این همکاری ادامه پیدا کرده است.

 

شاید دلیل دیگر، تفاوت فرهنگی بین متن‌های خارجی و ایرانی باشد، چون شما در نمایش‌هایتان سعی می‌کنید یک فرهنگ را به مخاطب ایرانی آموزش بدهید. در حالی‌که این فرهنگ‌سازی بومی در نمایشنامه‌های خارجی وجود ندارد. وقتی می‌خواهید نمایشی اجرا کنید، چه‌قدر به این موضوع فکر می‌کنید که سراغ سوژه‌هایی بروید که کودک ایرانیِ امروز به یادگیری آن‌ها نیاز دارد؟

باید مثالی بزنم. واژه‌هایی مثل ترس و خندیدن و چیزهایی نظیر این‌ها که اغلب آدم‌های دنیا از جمله بچه‌ها با آن‌ها درگیرند، چه امروز و چه در گذشته، خیلی تفاوتی نمی‌کند که در کجا به‌شان پرداخته بشود، چه ایران باشد یا هر کجای دیگر. حرف شما درست است اما من قصه‌ای را انتخاب نمی‌کنم که در واقع با فرهنگ ما و بچه‌هایی که امروز در ایران زندگی می‌کنند، تطابق و هم‌خوانی داشته باشد. من به دنبال دغدغه بچه‌ها هستم، یا دنبال این هستم که ببینم الان بچه‌ها با چه واژه‌هایی درگیرند یا چه چیزهایی اذیت‌شان می‌کند. حالا می‌تواند ترس باشد، خنده باشد، یا گریه و غیره. هر چه‌قدر دنبال آن فرهنگ برویم، ناخودآگاه شاید ما را از انتخاب یک‌سری متن‌ها دور کند، ولی در شیوه اجرایی یا پرداخت نمایشنامه هنگام تولید اثر، می‌تواند این اتفاق بیفتد که به سمت و سوی فرهنگ خودمان هم برویم و در نمایش به آن بپردازیم. من تا حالا خیلی به این فکر نکرده بودم که چه متنی می‌تواند با فرهنگ ما تطابق داشته باشد.

برای اجرای نمایش «یک سیب برای دو نفر» با کدام دغدغه سراغ این ایده و متن آمدید؟ آیا صلح و مهربانی مد نظرتان بود؟

فکر می‌کنم «انتخاب درست» عبارت بهتری برای دغدغه این نمایش باشد. البته معتقدم اختلاف‌های کوچک می‌تواند باعث جنگ‌های بزرگ بشود. بخشی از نمایش ما هم که روی آن تأکید دارم، درباره تصمیم درست است که هر بچه یا آدم‌بزرگی می‌تواند در یک لحظه تصمیم درستی بگیرد که همه چیز خوب پیش برود یا تصمیم اشتباهی بگیرد و همه چیز خراب شود. این اتفاق برای بچه‌ها هم می‌افتد. در خانه و رابطه‌شان با پدر و مادرها، موقعیت تصمیم‌گیری برای آن‌ها وجود دارد. غیر از صلح و مهربانی که شالوده نمایش ماست، این هم می‌تواند باشد که آدم‌ها تصمیم درستی بگیرند. عده‌ای به من انتقادی کردند که موضوع این نمایش بیش‌تر برای بزرگ‌ترها جلب توجه می‌کند. من با این انتقاد مخالفم، چون شاید قصه‌هایی وجود داشته باشد که گوشزدی برای پدر و مادرها باشد اما در کنار فرزندان‌شان می‌توانند نکات آموزشی خوبی را فرا بگیرند. اگر قرار باشد همه چیز روی بچه تأثیرگذار باشد، بخش تربیتی بچه‌ها که از طریق والدین آن‌ها اتفاق می‌افتد، خیلی کم‌رنگ می‌شود. مثلاً اگر بگوییم بچه‌ها مسواک بزنید، کارهای خوب بکنید، درس‌تان را بخوانید، حرف بزرگ‌ترها را گوش بدهید، این می‌شود نکته آموزشی که به بچه‌ها انتقال می‌دهیم، ولی اصل ماجرا این است که در سال‌های اخیر به بخش آموزشی و تربیتی در نمایش‌های کودک و نوجوان کم‌تر پرداخته شده. بچه‌ها به تماشای نمایش می‌آیند و نکته آموزشی را دریافت می‌کنند اما چه نکته آموزشی برای پدر و مادرها هست که بتواند بخش روان‌شناسی و تربیتی را در خانه‌ها بهتر و زیباتر اجرا بکند؟ از این‌رو معتقدم نمایش «یک سیب برای دو نفر» گوشزدی به پدر و مادرهاست برای درست تصمیم‌گرفتن و آسیب‌نزدن به فکر بچه‌ها در آینده.

 

با شما موافقم. اما چون مخاطبان اصلی شما کودکان و نوجوانان هستند، این تمهید هوشمندانه‌ای بوده که برای پیشبرد و روایت داستان، از یک کودک استفاده کردید. در واقع انگار این‌جا نگاه و ذهنیت کودکان را به دنیای بزرگ‌ترها بررسی می‌کنید. همان‌طور که نمایش با جمله «آدم‌بزرگ‌ها عجیب‌اند» شروع می‌شود.

بله. می‌توان گفت وقتی یک بچه در خانه رفتار پدر و مادرش را می‌بیند، ناخودآگاه از رفتار آن‌ها نشأت می‌گیرد و شاید در پنج‌سالگی آن رفتارها را تکرار بکند، چون قطعاً برایش الگو شده. منظور ما این بود که هر آن‌چه از دل و ذهن بچه می‌گذرد، به دلیل آسیبی است که از طرف پدر و مادرها وارد شده. به همین دلیل در نمایش می‌گوید «آدم‌بزرگ‌ها خیلی عجیب‌اند». یک‌وقت‌هایی تصمیم‌هایی می‌گیرند که نمی‌دانند چرا این تصمیم‌ها را می‌گیرند، یا اشاره به این نکته که از با هم‌بودن می‌توانیم موفق بشویم. دوست داشتیم روی تمام اتفاق‌ها و چیدمان‌های نمایش‌مان ریزبین باشیم.

 

در اغلب نمایش‌هایتان علاقه خاصی به حذف دیالوگ و استفاده از پانتومیم دارید. اگر گاهی هم صدایی از دهان بازیگران می‌شنویم، بیش‌تر آواهای بی‌معناست. چگونه به این سبک و سلیقه در شیوه اجرا رسیده‌اید؟

بعضی‌ها می‌گویند من از این شیوه استفاده می‌کنم که نمایش‌هایم را ببرم خارج از کشور اجرا کنم، ولی من تا حالا خارج از کشور اجرایی نداشته‌ام. جزو برنامه‌هایم بوده اما دغدغه‌ام نبوده که حتماً نمایش بی‌کلام کار بکنم که بروم ده تا کشور را بگردم و برگردم. برای من تفاوتی ندارد. چه در کشور خودم و چه کشورهای دیگر، مهم این است که دارم در شکل درستی تئاتر کار می‌کنم، ولی خب این یک زبان جذاب است. من هنوز وقتی فیلم‌های چارلی چاپلین یا فیلم‌های صامت قدیمی را می‌بینم، هم لذت می‌برم، هم قضیه را می‌فهمم و هم می‌خندم. چیز عجیبی است. این همه سال از تولید آن نمایش‌ها می‌گذرد و هنوز وقتی آدم می‌بیند، لذت می‌برد و در جای مناسب قهقهه می‌زند یا ناراحت می‌شود. من از تمام آن آثاری که دیده بودم الهام گرفتم و تمایل داشتم نمایشی به این شکل کار بکنم، طوری که هر کسی نمایش من را دید، بداند موضوع نمایش چیست و راحت آن را درک بکند. موافق این نیستم که دیالوگ به نمایش ضربه می‌زند. نه، خیلی از نمایش‌ها با دیالوگ کار می‌شوند و چه بسا کسانی هم که زبان را نمی‌فهمند، بتوانند مطلب را درک بکنند اما من دوست داشتم تجربه نمایش بی‌کلام را داشته باشم. اگر این نمایش هم بی‌کلام شد به دلیل آن است که طرح و متنی که آقای منوچهر اکبرلو به دستم رساند، می‌توانست از طریق نمایش بی‌کلام شکل بگیرد، به جای این‌که با دیالوگ همه چیز به بچه‌ها ارائه شود. می‌شد برای این نمایش هم دیالوگ گذاشت، ولی نمی‌خواستیم همه مفاهیم نمایش را خیلی ساده و آماده در اختیار بچه‌ها قرار بدهیم. حتی او می‌تواند سوال بپرسد. ممکن است بچه‌ای به تماشای کارهای دیالوگ‌دار بنشیند و بعد از نمایش از پدر و مادرش چیزی نپرسد و برود. اما هنگام تماشای نمایش ما، هم پدر و مادر به بچه توضیح می‌دهند و هم خودش سوال می‌پرسد. این پرسش و پاسخ‌های بین والدین و بچه‌ها برایم جذاب است. نمی‌دانم چه‌قدر توانسته‌ایم با موزیک، حرکت و فرم‌های نمایشی مطلب را به بچه‌ها انتقال دهیم.

به لحاظ شیوه اجرایی و حرکت‌های بازیگران، نمایش شما کاملاً گویاست و بچه‌ها متوجه روند قصه می‌شوند اما به نظرتان در چند سال گذشته که چنین نمایش‌هایی تجربه و اجرا شده‌اند، تماشاگر مناسب این‌گونه نمایش‌ها تربیت شده و می‌تواند ارتباط لازم را با این سبک اجرایی برقرار بکند؟

خیلی کم. من چند فیلم نمایش کودک خارجی دیدم، که مثلاً نمایش 007 را برای بچه‌ها کار کرده بودند. فقط موزیک بود و حرکت و بچه‌ها به قدری با دقت نمایش را دنبال می‌کردند و لذت می‌بردند که برایم جای سوال و تعجب بود. آن بچه‌ها از نظر سطح فرهنگی، فکری و کیفی طور دیگری تربیت شده‌اند. ما چنین نمایش‌هایی نداشته‌ایم یا خیلی کم بوده‌اند.

 

پس شما با اجرای این نمایش مشغول آزمون و خطای چنین تماشاگرانی هستید.

به نظرم یا در وادی هنر نباید قدم بگذاریم یا اگر گذاشتیم، باید تمام سختی‌ها را به جان بخریم. اگر بخواهیم یک کار دمِ‌دستی بکنیم، دیگر هنر نیست. بنابراین با سختی‌هایی که وجود داشت، من آن‌ها را به جان خریدم. شاید الان ذهنیت‌ها این‌گونه باشد که چنین کارهایی جواب نمی‌دهد اما شاید ده سال دیگر از این نمایش‌ها یادی بشود و حالا عده‌ای پیگیر آن باشند. امیدوارم این اتفاق بیفتد.

 

در مورد استفاده از ویدئوپروجکشن هم توضیح بدهید. ویدیو علاوه بر جذابیتی که به نمایش شما داده، خیلی به فضاسازی کار هم کمک کرده، چون شما دکور ندارید و همه چیز را در یک صحنه خالی پیش می‌برید. چرا به سمت استفاده از ویدئو رفتید؟ از ابتدای تمرین‌ها به آن فکر کرده بودید یا کم‌کم به ضرورت کاربرد آن در اجرا رسیدید؟

در طول یک سال تمرین، ما با عوامل و بازیگران گروه خیلی درباره فضای جادویی نمایش حرف زده بودیم. تمرین‌هایمان از 25 فروردین 94 شروع شد و از همان زمان تصمیم داشتم از مولتی‌مدیا استفاده بکنم اما نمی‌دانستم چگونه و کجا باید از آن استفاده بشود. استفاده از ویدئو در طول تمرین‌ها شکل گرفت و خلاقیت‌های بخش مولتی‌مدیا از ذهن بازیگران هم بیرون آمده، ولی تمرین‌های ما را خیلی سخت‌تر کرد. من تا بیست روز پیش از شروع اجراها نمی‌دانستم می‌خواهم چه کار بکنم. ما مشکلات زیادی داشتیم. تصاویر را نداشتیم. فقط یک چیزهایی از ذهنم می‌گذشت و می‌ساختم، یعنی فیلمبرداری‌اش انجام می‌شد و می‌رفت برای تدوین و موزیک، بعد بخش صحنه‌ای نمایش را تمرین می‌کردیم و کم‌کم بازیگران هم کلافه شده بودند. وقتی همه اجزا کنار هم قرار گرفت و یک هفته از اجراهایمان گذشت، تازه فهمیدم که قضیه چیست و حالا اتفاق‌ها دارند درست پیش می‌روند. خیلی سخت بود اما باز هم حدود سی درصد از آن‌چه را مد نظرم بودم، نتوانستم در نمایش پیاده بکنم که به خاطر خستگی از تمرین یک‌ ساله بود.

 

شما به عنوان بازیگر هم سابقه و تجربه‌هایی دارید. چرا یکی از نقش‌ها را خودتان بازی نکردید؟

اتفاقاً خیلی دوست داشتم در نمایش خودم بازی بکنم، به خصوص در دو کار اخیرم، ولی وقتی می‌روم در دل کار، فضای کار از دستم خارج می‌شود. این مختص به من نیست. همیشه می‌گویند کارگردانی که بازیگر کار خودش باشد، شاید خیلی از فضاها را نتواند از بیرون ببیند. با این‌حال خودم دوست داشتم بازی بکنم که امکانش فراهم نشد. بنابراین انتخاب بازیگر داشتم اما هر بار که کارگردانی می‌کنم، نقشی را که دوست دارم، شب‌ها در ذهن خودم بازی می‌کنم. جالب است که من اغلب کارهایم بازیگری بوده و نمایش «یک سیب برای دو نفر»، پنجمین تجربه کارگردانی من طی ده سال است. مدتی هم هست پیشنهاد بازی به من نمی‌شود، مگر این‌که کارگردانش دوست و رفیق‌ام باشد، مثل همکاری با رضا بهرامی در نمایش «پیرمرد و ببر».