نگاهی به نمایش”زخمه بر آب” نوشته”سلما سلامتی” و کارگردانی”حمیدرضا فلاحی”
عوامل اجرا چند نور لیزری بنفش به دست گرفتهاند، سعی در القای فضایی موهوم دارند. راه میروند یا میچرخند. کسی جلو میآید دیگری عقب میرود صدای موسیقی اوج میگیرد اما در نهایت چه چیزی نصیب ما میشود، شاید گنگی!
هادی جاودانی:
انسان با توهم و خیال سر میکند. شاید حتی این یک عادت باشد، پس وقتی در طول روز دستگاه تخیل فعال است نمیتواند به چیزی فروتر از خود راضی شود. نمایش”زخمه بر آب” با نشان دادن تصویر صورت انسان توسط نور ملایم که از زیر تابیده شده سعی دارد مخاطب را به دنیای توهم وارد کند. چرا؟ معلوم نیست. قسمتهای پایهایِ داستانِ در حال تصویر شدن ریخته و اثر چیزی نیست جز چند شکل ساده که مخاطب را به هیچ جریانی وادار نمیکند. نه تفکر، نه لذت، نه تعمق و یا خواب.
عوامل اجرا چند نور لیزری بنفش به دست گرفتهاند، سعی در القای فضایی موهوم دارند. راه میروند یا میچرخند. کسی جلو میآید دیگری عقب میرود صدای موسیقی اوج میگیرد اما در نهایت چه چیزی نصیب ما میشود، شاید گنگی!
باید پرسید چه چیزی در این نمایش که با بیانیه داخل بروشور خود اصرار میکند که داستانی ندارد قابل توجه است؟ تصاویر؟ شکل اجرایی؟ نورهای بنفش؟ سفال؟ دف؟ شمع؟ چه چیز؟ شاید آرزوی”گروه تجربی لحظه” خلق باشد به قصد خلق، بدون توجه به محتوا یا بازتاب خلق در نظر بیننده. اگر منظور و هدف غایی گروه چنین رضایت سادهای بوده پس به آن رسیده است، ولی این کار را همه میتوانند انجام دهند و سخت نیست، اما اگر هدف دیگری را دنبال میکردهاند شکست خوردهاند. ”زخمه بر آب” یک ایده خام و چند تصویر نپخته است، نه به این خاطر که فهم آن مشکل است بل به دلیل حذف زیبایی شناسی ارتباط با مخاطب.
هر کدام از انسانها دوستانی دارند که گاه با آنها درباره دغدغههاشان حرف میزنند. مثل عشق، تاریکی، طنز و... اما چون ساده و سر راست گفتوگو میکنند درونیاتشان به سرعت دیگری را تحت تاثیر قرار میدهد. شاید هیچ کدام به دغدغه دیگری به شکل جدی فکر نکند اما هالهای از دغدغه او را با خود حمل میکند. این خاصیت بهانهای است برای ایجاد ارتباط مجدد. وقتی آدمهای بی خبر از هنر این چنین منظم و جهتدار به انتقال درون خود به دیگری مشغولند چطور یک گروه اجرایی در پرتوافکنی درون خود به طرف مخاطب ناتوان است. آیا یک گروه تئاتر تجربی مانند”گروه تجربی لحظه” نمیتواند زاویه قابل جذبی از تصاویر اثر خود ارائه دهد. نمیتواند از ابزار نا کارآمد، حداقل در این اثر خودداری کرده و متوسل به حرکتی شود که ثمرش ایجاد اتمسفری مناسب در صحنه است. اتمسفری که در خود به شکل بسیار قدرتمندی عنصر توهم، تخیل یا حتی سکوت را میتواند دارا باشد.
نود درصد نمایش در تاریکی طی میشود. نورهای خفهیِ شمع ها یا نورهای آسیب رسان به چشم ـ نورهای لیزری ـ مدام به چشمان تماشاگر فشار میآورند. بحث فضاسازی یک چیز است و بحث نورپردازی به جهت ایجاد تصاویر عجیب، چیز دیگری است. ”زخمه در آب” به هیچ کدام از این دو شکل از نورپردازی تن نمیدهد و مصرانه میخواهد به تماشاگر القا کند درگیر فضایی غریب شده که به خاطرش باید چشمان خود را از دست بدهد. تابیده شدن مدام نورها به طرف تماشاگران آزار دهنده است. هیچ تخیلی برانگیخته نمیشود، یک ایده خام همان طور روی صحنه میآید و از دیدنش چشمان تماشاگر درد میگیرد. در حقیقت استفاده سادهای از ابزار صحنه برای ایجاد فضای توهم انگیز شده است. شمعها و نورهای لیزری هر دو بدون استفاده و دور از جریان تصاویر قرار میگیرند. آنها تصاویر را خراب میکنند یا ما را وادار به دیدن چیزی از آن میکنند که نه گیراست و نه جذاب. تصاویر پس از دو بار دیده شدن به شدت کسالتآور میشوند. این خاصیت آدمهای روی صحنه است. آدمهایی که نور به صورت خود میتابانند و با اعتماد به نفس میاندیشند که جالبترین تصویر ممکن از چهره خود را به تماشاگر تحفه دادهاند.
جریان ارتباط یا عدم ارتباط که میتواند خواست نمایش”زخمه بر آب” باشد با آوردن زن و مرد روی صحنه و ایجاد چند حرکت خام و بدون رفلکس تامین نمیشود. نه شخصیتی موجه حضور دارد نه موسیقی که تمام چهل و پنج دقیقه خود را به فضا تحمیل میکند. چیز خاصی در نمایش مورد نظر برجسته نیست. نه این که خارج از قالب یا کادر باشد، منظور از برجسته بودن یک نقطه عطف در اثر است که میتواند وزن بیشتر گنگیهای پیرامون خود را حمل کند. چنین نقطه عطفی وجود ندارد. شاید بشود گفت شوریدگی و روان گسیختگی حاضر در فضا میتوانسته مد نظر گروه باشد که این نکته خیلی هم قابل بحث نیست چون این فقط یک حدس است نه بیشتر.
نمیدانم جرأت این گروه برای به صحنه آوردن چنین تجربهای تا چه حد قابل احترام و دفاع است اما میتوان با یک نگاه کلی به این باور رسید که تئاتر تجربی یکی از سختترین شکلهای تئاتر است و برای ورود و قرار گرفتن در عرصه آن باید واجد شرایط مشخصی بود که دارا نبودن چنان شرایطی لطمه بزرگی به توان فکری و عملی گروه اجرایی میزند و مبارزه مستقیمی است با درک مخاطب از واژه”استنتاج”.
احتمالاً از خود میپرسید قضیه از چه قرار است؟ موضوع نمایش چیست؟ صراحتاً میتوان توضیح داد به علت تاریک بودن صحنه در کل زمان اجرا و حضور چند نور محدود شده در سیاهی نمیتوان چیز خاصی از داستان متوجه شد. شاید دلیل آن برمیگردد به جهان بینی نویسنده. بدون هیچ چشم پوشی باید اعتراف کرد نویسنده نمایشنامه به شکل جانبدارانهای روایتِ ناروایتی از عشق یک زن و مرد را تصویر کرده است. روایتِ ناروایتِ عشق یک زن و مرد بهانهای شده است که نویسنده براساس آن به تقدس زن بپردازد. آن هم به شکل ایده آلیستی. ساختار تحمیلی اثر اجازه بروز تجربهای جدید در این زمینه را از گروه گرفته است. تجربهیِ نگاهی جدید به مسئله زن و آفرینش. صحنه پر است از ریسمانهایی که از سقف آویزان شده و چند چیز دیگر. این را در پایان نمایش هنگام روشن شدن پروژکتورها کشف میکنید. حال باید گفت اگر قرار است تمام صحنه ما در تاریکی گم شود چه اصراری است به استفاده از ابزار صحنه.
در انتها باید اضافه کرد اگر قرار است چیزی تجربه شود، چیزی تقدیس شود، روایتی حذف شود یا تماشاگر سر در گم بماند بهتر است با روش منطقی و مناسب به این کار پرداخت. به مخاطب تئاتر احترام بگذاریم.