یادداشت”سلما سلامتی” نویسنده نمایشنامهیِ”زخمه بر آب” دربارهیِ تئاتر تجربی
آن را به غلط تجربی مینامند. تئاتری که نه تنها تجربه در آن جایی ندارد بلکه به طرزی ناجوانمردانه محلی است برای اعمال نظرات فردی و دیکتاتور مأبانهی افرادی که تنها تعریفشان از تجربه، یاغیگری در فرم و فروپاشی محتوا یا بهتر بگویم اندیشه و آزادی در خطای فاحش است.
سلما سلامتی:
حتی در ابتدای شکلگیری این هنر فیلسوفی که مینوشت و کارگردانی میکرد و گاه روی صحنه هم میرفت، بدون یاری عوامل دیگر، هر چند کوچک و کم تأثیر قادر نبود تفکرش را به مرحلهی اجرا درآورد.
اما امروز در سالهای آغازین قرن 21 اکثریت قریب به اتفاق دستاندرکاران تئاتر محدود این اقلیم، هنوز بر آنند تا تئاتر را به شیوهی ادبیات کلاسیک خود اداره کنند و این نه فقط حرکتی جانفرسا بلکه متحجرانه است. و دردآورتر آن که گاه خود نیز از این مسیر بیاطلاعند و برعکس، مسیر حرکت خود را به سوی تئاتری میدانند که آن را به غلط تجربی مینامند. تئاتری که نه تنها تجربه در آن جایی ندارد بلکه به طرزی ناجوانمردانه محلی است برای اعمال نظرات فردی و دیکتاتور مأبانهی افرادی که تنها تعریفشان از تجربه، یاغیگری در فرم و فروپاشی محتوا یا بهتر بگویم اندیشه و آزادی در خطای فاحش است. خطاهایی که پیش از آنها در ابتدایترین تجربهها انجام شده و حاصلش اصولی است که بنیان پدیدهای به نام تئاتر را تشکیل میدهد. و باز هم تأسفبارتر آنکه این تعریف از تجربه به کودکانهترین شکل به اجرا درمیآید. آن هم در گروههایی که به حضور فیزیکی اعضایش بیش از حضور فکری آنها اهمیت میدهد و در بسیاری موارد حضور فکری آنها را نادیده میانگارد. شاید میتوانستیم امیدوار باشیم در آیندهای نه چندان دور به شکل جدیدی از تئاتر دست یابیم اگر حتی به همان شیوهی ادبیات کلاسیک خودمان، فردی و درونگرایانه با مسأله برخورد میکردیم، اما آنچه میبینیم این کور سوی امید را نیز از ما میگیرد.
امروزه تئاتر در شرایطی به حیات خود ادامه میدهد که ناگزیر است برای ماندن از تمام دستآوردهای به روز دنیا در جهت تطبیق خود و در نتیجه مقبول افتادنش سود جوید. بدیهی است که این مهم به مدد هماهنگی تمام شاخههای هنر که هر کدام به نوعی در شکلگیری تئاتر مؤثرند، بهتر به نتیجه میرسد. امروز ما در دانشکدههای هنر خود شاخههای مختلفی را آموزش میدهیم اما متأسفانه هیچ سیاستی برای هماهنگی تمام این شاخهها و دستیابی به شکل کاملتری از هنر نیاندیشیدهایم. برای مثال چگونگی ارتباط یک دانشجوی گرافیک با یک دانشجوی تئاتر؛ ارتباطی که در آیندهی کاری این دو فرد به صورت طراحی پوستر و بروشور برای یک اجرای تئاتر متبلور میشود. کاری که حاصل درک متقابل این دو فرد از یکدیگر و به چالش کشیده شدن اندیشههاشان است. و در نهایت به بالندگی هنر می انجامد.
از این جزئیتر که به قضیه نگاه کنیم، این ارتباط حتی میان شاخههای تئاتر نیز وجود ندارد. که پایهایترین و مهمترین نمود آن در ارتباط میان نویسنده و کارگردان است. نویسنده مینویسد و کارگردان مجبور است بیهیچ کم و کاستی اجرا کند و اگر نخواهد این کار را بکند، نویسنده را محکوم به خانه نشینی و نوشتن برای آرشیو میکند و خود دست به قلم میبرد؛ که چون حرکتی غیر تخصصی و غیر اصولی است، حاصلش همان میشود که مرثیهاش را خواندیم.
آنها که امروز دستی بر این آتش دارند این درد را میدانند و برای درمانش به سمت تئاتر تجربی روی آوردهاند که بعضا موفق بودهاند اما اکثریت در مسیری غلط دست و پا میزنند. حال وضعیت در اکثر موارد به این صورت است که نویسنده و کارگردان تصمیم میگیرند با هم در جهت حل این معضل شروع به کار کنند. یعنی تصور میکنند که یکدیگر را پیدا کردهاند و با خود میاندیشند که اگر همفکر نباشند حداقل هم هدفند.
در آغاز کار بیشتر وقت به آشنایی با نگاه یکدیگر میگذرد. بعد از مدتی که حداقل چند ماهی به طول میانجامد، تصور میکنند نقطهی مشترکی برای شروع متن یافتهاند. و درست از همین جاست که هر لحظه بیشتر میفهمند که چقدر از یکدیگر دور هستند. کمکم به سمت عدم تفاهم میل میکنند تا جایی که درمییابند چارهای جز گذشت ندارند. اما اغلب وقتی یکی گذشت میکند دیگری خود را محق مییابد و فراموش میکند که گذشت باید دو طرفه و به نفع اجرا باشد. بدترین حالت وقتی اتفاق میافتد که یکی از طرفین زیاد از حد دلش برای اجرا بسوزد و گذشت کند که حاصلش چیزی جز همان فرد گرایی طرف مقابل نیست. در آخر کار به تحمل میرسد و آنچه در این میان قربانی میشود، متنی است که هیچ گاه بر نگاهی مشترک استوار نبوده و تنها دستاویزی بوده است برای جدال طرفین که در نهایت هر تکهاش را در گوشهای از اجرا به سختی میتوان یافت. حاصل این که کارگردان و نویسنده همراه یک بدبینی نسبت به کار گروهی به نقطهای زیر صفر میرسند که جز اتلاف وقت و انرژی و اگر خوش بینانه نگاه کنیم تجربهای بسیار گران قیمت، چیزی در خود ندارد. و تمام این حکایت دردآور از آن ناکجا آبادی سرچشمه میگیرد که معیار انتخاب آدمهایش مطیع بودن آنهاست؛ نه دانا و منعطف بودنشان.