در حال بارگذاری ...
...

یادداشتی بر نمایش”بیوه‌های غمگین سالار جنگ”نوشته ”محمدامیر یار احمدی”و کارگردانی ”هادی عامل”

دیالوگ‌نویسی یاراحمدی با تمام جذابیت‌های زبانی‌اش در پرداخت لحن و محاوره آدم‌های نمایش، از نیمه دوم نمایش جذابیتش را از دست می‌دهد و تنها در حد حرافی و پرداخت‌های زبانی باقی می‌ماند، چون در این جا داستان است که به شکلی ساده لوحانه گفته می‌شود.

مهیار رشیدیان:
آن چه که پیش از این از”محمدامیر یاراحمدی” شنیده و یا دیده‌ایم، سعی در ارائه داستانی پرتنش داشته که در راستای دیالوگ نویسی‌اش، به شکلی دراماتیک بیان شده است. به عنوان مثال تعدد صحنه‌ها در نمایشنامه”تیغ کهنه”، صحنه به صحنه شکلی منسجم را نشان می‌دهد که زائیده زکاوت و چیره‌دستی نویسنده است.
حال هر چند بسیاری”محمدامیر یاراحمدی” را نویسنده‌ای رادیویی معرفی کرده‌اند، اما نه تنها نمایشنامه‌های او از خصلت‌های نوشتن برای رادیو دوری می‌کند، بلکه شخص نویسنده نیز در گفت‌وگو با یکی از رسانه‌ها اعلام می‌کند که تا به حال حتی یک سطر نمایشنامه هم برای رادیو ننوشته و اصولاً کار او در رادیو تنها سردبیری است و بس.
اما با تمام این تفاسیر به جرأت می‌توان گفت که نمایشنامه”بیوه‌های غمگین...” بیش از حد شبیه به نمایشنامه‌های رادیویی است که جنبه تصویری آن می‌تواند هر چیزی دیگری غیر از آن چه کارگردان تصور می‌کند، باشد.
نویسنده در”بیوه‌های غمگین...” بیشتر درگیر پرداخت سطحی داستان و مهمتر از آن درگیر پرداخت دیالوگ‌هاست. تا آن جا که در ابتدا مخاطب با دیالوگ‌هایی آراسته و جذاب که در نهایت چیره‌دستی در بستر زبانی خاصی خلق شده است، روبرو می‌شود. اما جذابیت اصلی دیالوگ‌ها در همان حد باقی می‌ماند. به این معنی که تنها حول حرافی و کنایه پرانی و تشبیه سازی‌ها و زبان محاوره چند پیرزن می‌چرخد. پیرزن‌هایی که در عین ثروتمندی، در حد فقر زندگی می‌کنند و حتی توان خرید پوست هندوانه‌ای را برای شخصی به نام یوسف که در سرداب به سر می‌برد، ندارند. هر چند در مقطعی از نمایش آن شخص را محمدتقی خان سالار جنگ خطاب می‌کند و بعد هم خرس جانشین. شاید به همین دلیل است که دو حس بینایی و شنوایی در ارتباط با این نمایش، سازگاری ندارند. در واقع آن چه که می‌شنویم، هیچ ربطی به آن چه که می‌بینیم ندارد. هر چند در گوشه‌هایی این تناقض حالتی کمیک ایجاد می‌کنند و حتی در آغاز باعث ایجاد جذابیت‌های بصری خاصی می‌شوند، اما از نیمه به بعد، انگار هدف تنها ایجاد همان حالت کمیک برای مخاطب است و بس. دیالوگ‌نویسی یاراحمدی با تمام جذابیت‌های زبانی‌اش در پرداخت لحن و محاوره آدم‌های نمایش، از نیمه دوم نمایش جذابیتش را از دست می‌دهد و تنها در حد حرافی و پرداخت‌های زبانی باقی می‌ماند، چون در این جا داستان است که به شکلی ساده لوحانه گفته می‌شود. در واقع آدم‌ها در کنار ادای دیالوگ‌ها، اطلاعات داستان را به شیوه‌ای سطحی و تنها برای پیش بردن نمایش ادا می‌کنند و ما به عنوان مخاطب، هیچ انگیزه‌ای را برای آغاز و حتی پیشبرد روایت ذیل نمی‌بینیم. پیرو این نیز خواه ناخواه ورود افراد نیز زائیده هیچ انگیزه‌ای نیست.
در واقع نویسنده نه تنها هیچ مفری را برای تخیل مخاطب نمی‌گذارد، بلکه تمام قصه را تمام و کمال روایت می‌کند.
یکی دیگر از نشانه‌هایی که از ابتدا تا انتها اثر را سرگردان می‌گذارد، پیش آیندهای کم رنگی است که تنها در دو نکته مستتر است، یکی این که چرا خرس، به جای محمدتقی خان توی مرداب است و دیگر این که پسری که ادعا می‌کند فرزند محمدتقی خان است، چه کسی است و اصلاً به چه انگیزه‌ای این جا حضور دارد. در روند نمایش ابتدا انگیزه حضور غریبه را کشف می‌کنیم، اما حس کشف نه تنها مخاطب را تشنه ادامه روایت نگه نمی‌دارد، بلکه به سهولت، جواب دیگر پرسش‌ها را پاسخ می‌دهد. در واقع نمایش ذیل هیچ پرسشی را برای ذهن تماشاگر نگه نمی‌داردو هر پیش آیندی را در همان ابتدا پاسخ می‌دهد. یعنی تنها عامل ایجاد کشش برای مخاطب، همان گفتارهای بازیگران است که در نوع خود دیالوگ‌هایی بی‌بدیل محسوب می‌شوند. دیالوگ‌هایی زیبا و درخشان که به شکلی مجرد در دل متنی با قصه‌ای ضعیف باقی می‌ماند.
”محمدامیر یاراحمدی تا به امروز کاملاً گزیده کار بوده و تلاش کرده سبک و سیاق خاصی را برای خودش ثبت کند و شاید این نمایشنامه را بتوان تجربه‌ای خارج از سبک و سیاقش محسوب کرد.
در نهایت این که به گمان من فضای اجرا به شکلی فانتزی، روایت طنز نویسنده را بیان می‌کند و تنها می‌توان به شکل یک تجربه به آن نگاه کرد؛ تجربه‌ای سرشار از جسارت که با حضور بازیگرهای توانایی چون نگار عابدی، سینا رازانی و هدایت هاشمی، شکل دیگری پیدا کرده است. شاید اگر نقش‌ها را این افراد ایفا نمی‌کردند، ”بیوه‌های غمگین...” سرانجام دیگری داشت.