گفتوگو با «ایمان اسکندری»،کارگردان نمایش «بیرون پشتِ در»
از جشن نظامی به سوی برگزاری کارناوال رفتم

این روزها بازار بازتولیدهای نمایشی حسابی داغ است؛ نمایشهای سرگیجه،کسوف، دکلره و اکنون «بیرون پشت در» چند نمایش موفقیاند که برای دومینبار اجرای عمومی خود را پشت سر میگذرانند.«بیرون پشت در» پیش از این در سیسومین جشنواره بینالمللی تئاتر بهعنوان نمایش برگزیده شناخته و موفق به کسب جوایز اول بازیگری مرد، اول طراحی صحنه و اول طراحی لباس شده بود. همچنین کاندیدای جایزه موسیقی بود، عنوان طراح گریم برگزیده سال را از انجمن گریم و ماسک دریافت کرد و در اشتاتستئاتر آلمان(کارلسروهه) نیز اجرا شد.
این روزها بازار بازتولیدهای نمایشی حسابی داغ است؛ نمایشهای سرگیجه،کسوف، دکلره و اکنون «بیرون پشت در» چند نمایش موفقیاند که برای دومینبار اجرای عمومی خود را پشت سر میگذرانند.«بیرون پشت در» پیش از این در سیسومین جشنواره بینالمللی تئاتر بهعنوان نمایش برگزیده شناخته و موفق به کسب جوایز اول بازیگری مرد، اول طراحی صحنه و اول طراحی لباس شده بود. همچنین کاندیدای جایزه موسیقی بود، عنوان طراح گریم برگزیده سال را از انجمن گریم و ماسک دریافت کرد و در اشتاتستئاتر آلمان(کارلسروهه) نیز اجرا شد. ایمان اسکندری که سال93 در تالار حافظ اجرای عمومی موفقی را با این نمایش پشت سر گذاشته بود، اکنون پس از دستیابی به فهرستی از موفقیتها،«بیرون پشت در» را با تغییراتی در ترکیب بازیگران، از جمله بازی خوبِ «حمید رحیمی» در نقش «بِکمان»، برای بار دوم به تماشاخانه ایرانشهر آورده، در حالیکه هنوز کیفیت اجرایی نمایش، قابلستایش و تحسینبرانگیز است و میتواند مخاطبان و علاقهمندان به تئاتر حرفهای را جذب بکند. اسکندری،گرچه کمسنوسال اما فارغالتحصیلِ رشته تئاتر است و ذهنی خلاق و باهوش دارد. او پیش از این، نمایش دیگری به نام «آنتروپی احساسات» آماده کرده بود که هنوز به اجرای عمومی نرفته و گویا خیالی هم برای اجرای آن ندارد.«بیرون پشتِ در» در حقیقت نخستین نمایش اوست که روی صحنه میرود. به بهانه اجرای مجدد این تئاتر ارزشمند، پای حرفهای کارگردانش نشستیم.
پس از اجراهای عمومی «بیرون پشت در» در تالار حافظ، اجرای جشنواره و اجرا در آلمان چه شد که تصمیم گرفتید آن را دوباره اجرا بروید؟
وقتی اجرای عمومی ما در تالار حافظ که تمام شد، زمانی گذشت و من همراه با عرفان ناظر روی متن بعدیام کار میکردم اما ناگهان دوباره تصمیم گرفتم این نمایش را اجرا بکنم و جالب اینکه پس از اجرای سال93 همه به من میگفتند «الان که جنگی وجود ندارد!» و بعد از آن سال، این گروهکهای تکفیری و متعصب مثل داعش به وجود آمدند و بمبگذاریها و کشتار شروع شد. من این موضوع را پیشبینی کرده بودم و از این بابت خوشحال شدم، چون به نظرم همان موقع هم جنگ وجود داشت. جنگ مقولهای نیست که پایان پیدا بکند، فقط جنسش تغییر کرده. الان جنگ، جنگ رسانههاست. با به وجود آمدن این گروهکها و شرایط منطقه، فکر کردم باید دوباره «بیرون پشت در» را اجرا بکنم. از طرفی حس میکردم وقتی آنهمه تمرین کردیم، چرا یک بار دیگه اجرا نرویم؟ بنابراین به تماشاخانه ایرانشهر درخواست دادم و قرار بود آبان94 اجرا برویم اما در آن زمان آقای آذرنگ اجرا داشتند و دکورشان سنگین بود. دکور کار ما هم سنگین بود، پس ممکن نشد اجرا برویم. بعد مدیریت تماشاخانه عوض شد و مدیریت جدید تصمیم گرفتند ما در این زمان اجرا برویم.
در اجراهای جدید، تغییری در متن و فضای کار ایجاد شد؟
بله، یکپنجم پایانی نمایش، یعنی حدود بیست دقیقه از کار کاملاً تغییر کرد. اصلاً نگاهم به مضمون عوض شد. در اجراهای قبلی به یک جشن نظامی فکر میکردم، ولی اینسری به یک کارناوال فکر کردم؛کارناوالهایی که دولتها و حکومتها برگزار میکنند. در هر حکومتی، هر کارناوال سفارشی،کارناوال زشتی است. خیلی تمسخرآمیز است و به دل نمیشیند، ولی شیک است؛ شیک ولی جعلی. فکر کردم چطور میشود در یک اجرا کارناوالی بگیریم که زیبا باشد اما در عین حال زشت؟ آمدم از بادکنکها، زرورقها یا خاکی که شخصیت ناگهان پرت میشود درون آن استفاده کردم. از خودم پرسیدم چطور میشود یک کارناوال را به تمسخر گرفت؟
تعبیر این زشتی و زیبایی در نمایش شما چیست؟ یعنی چه چیز را زشت میبینید و چه چیز را زیبا؟
ببینید، این جشن از نظر اجرایی شیک است، ولی شیک نیست، خیلی دمدستی است، چون کارناوالهای مردمی کارناوالهای قشنگتر و زیباتری است، شوری در آن هست، هزینه کمتری هم میشود اما در کارناوالهای دولتی همیشه یک عقیمبودنی هست. دیدم این اتفاق چقدر به فضای اجرای ما میآید. البته یکسری از بازیگران هم تغییر کردند. بخشهایی از نمایش را حذف و جاهایی را اضافه کردم. به این دلیل که معتقدم اجرای تالار حافظ، خیلی معمولی بود. خودم زیاد دوستش نداشتم. اجرای آلمان بدک نبود، ولی تماشاگران خیلی استقبال کردند. آنجا هزار نفر تماشاگر داشتیم. ده دوازده بار رورانس رفتیم. باورم نمیشد! مگر میشود تماشاگر برای اجرای ما بایستد و پا بکوبد و دست بزند؟! و یادداشتهایی که آنجا نوشتند همه تحسینآمیز بود. اتفاق خیلی خوبی بود که آنها به تئاتر ایران علاقهمند شدند. چند شب پیش یادداشتی خواندم از یک کارگردان بزرگ آلمانی که گفته بود «پس از تماشای اجرای «بیرون پشت در» چقدر دوست دارم با تئاتر ایران آشنا بشوم». از اینرو فکر میکنم یک کار ملی انجام دادم، یعنی صادقانه بگویم اینقدر حس خوبی داشتم. خودم یک طرف، اینکه به عنوان نماینده یک مردمی آنجا هستم یک طرف. ما اجرایمان را خیلی حرفهای رفتیم و همین که برای تئاتر کشورم یک قدم برداشتم و حالا از کشور آلمان، از آن شهر و آن کمپانی دوست دارند تئاترهای ایرانی در کشورشان اجرا برود، یک افتخار است.
پس فکر میکنید پس از پروسه طولانی اجراها، نمایشتان بهتر شده و الان به نسخه تکمیل و دلخواهتان رسیدهاید.
بله، اجراهای فعلی واقعاً ارضام کرد، بخصوص در بخش انتخاب و تعویض بازیگر. به خاطر اینکه یکسری دغدغه داشتم. بازیگر مساله مهمی است در تئاتر، چون بدون واسطه با تماشاگر در ارتباط است و هر شب با او به مواجهه میپردازد. یکی از مسائلی که باعث شد اجراهای تالار حافظ و آلمان را دوست نداشته باشم، همین بود. من گاهی وقتها این نگاه را دارم، چون اجرا، اجرای من است و من بارها آن را دیدهام. بعضی وقتها باید حق نقش را بگیریم تا حق خودمان را از تئاتر بگیریم. این مساله خیلی مهمی است.
نگاه جالب و جدیدی است اما منظورتان از حق نقش دقیقاً چیست؟!
خب گاهی ما باید حق یک نقش را به تمام معنا روی صحنه از اجرا بگیریم. وقتی ما پرسش یک کاراکتر را مطرح میکنیم، این پرسش آن کاراکتر است. زمانی ما با انرژیگذاشتنهای بیش از حد و هدردادن انرژی میآییم تا حقمان را از تئاتر بگیریم. این مساله در کارگردانی اتفاق میافتد، در بازیگری اتفاق میافتد و در همهجا اتفاق میافتد. آنجا یک نقش،کاراکتر،کارگردان و طراح عقیم میشود و از جایی بیرون میزند. ماجرا به این شکل است. به همین خاطر اجرای «بیرون پشت درِ» در تماشاخانه ایرانشهر،«بیرون پشت درِ» جذابی است.
در مورد الهامگرفتن از کارناوال که به آن اشاره کردید، به قول خودتان کارناوال یک جشن خیابانی است؛ چه دولتی، چه به مردمی و نمیشود نام تئاتر یا نمایش روی آن گذاشت. یکجور سیرک است...
من اسمش را میگذارم «بودجهای که برای یکسری اهداف خاص هزینه میشود».
حالا در شکلی که شما کار را به سمت یک جشن بردهاید، بخصوص در اجرای صحنههای کارناوال، به این موضوع فکر یا سعی کردید که کارناوال را با عناصر و اِلمانهای تئاتر تلفیق و ترکیب بکنید یا میخواستید کاملاً یک کارناوال صِرف روی صحنه بسازید؟
ببینید، هر اتفاقی روی صحنه میافتد، شما اول باید دراماتیزهاش بکنید، یعنی باید چیدمانها را بدانید و همهچیز را طراحی بکنید؛ صدای انفجار، نوشیدنی، رودخانه و ... همه اینها هست، ولی باید چیدمان بشوند. باید دراماتورژی حرکتی اتفاق بیفتد. اگر دقت بکنید کار ما لکه ندارد و تنها جاییکه همه لکه میشوند، در صحنه کارناوال است؛ با یکدیگر حرف میزند و ارتباط برقرار میشود. ما در اجرا هیچ صحنهای نداریم که بازیگران لکه بشوند. در تمام طول کار، دوئت اتفاق میافتد، حالا در یک صحنه ما همه بازیگران را لکه میکنیم. یک مثالی میزنم. در کتاب «کژ نگریستن» اسلاو ژیژک، او مقالهای دارد درباره لکه. این کتاب اصلاً درباره تئاتر نیست، خیلی فلسفی است اما من در این صحنه، خیلی از مقاله لکه ژیژک تاثیر گرفتم. خیلی آن مقاله را دوست دارم. جریانی که اتفاق میافتد اینست که ما در هر پروسه کاری با یکسری منابع و کتاب آشنا میشویم. در تنهاییهایمان یکسری کتاب میخوانیم و مدام به ما اضافه میشود و این اضافهشدنها باید از یک جایی بزند بیرون و رسانه ما تئاتر است.
در اجراهای ایرانشهر نمایش «بیرون پشت در» تهیهکننده ندارید. چرا تهیهکنندهای که در اجرای حافظ داشتید، اینجا همراه شما نیست؟
بله، آقای عبدالرضا نوروزی ـ تهیهکننده اجراهای حافظ ـ دوست صمیمی من است. ما هفتهای چهار پنجبار یکدیگر را میبینیم، با هم گپ میزنیم و هزاران پروژه با هم داریم. شرایط کاری ایشان به قدری شلوغ بود که صلاح ندانستند در این پروسه با ما همراه باشند، حتی درباره پروسه نمایش بعدیام با من گپ زدند اما برای این اجرا خیلی شلوغ بودند. من به ایشان خیلی مدیونم، چون اگر حمایتهایشان نبود، اجرای حافظ به آن شکل که دیدید، اتفاق نمیافتاد. آقای نوروزی الان مشغول تولید و تهیه یک آلبوم موسیقی هستند و این کار تمرکزشان را گرفته است. بنابراین الان کارکردن در تئاتر از نظر زمان و وقت برایشان سخت بود. وگرنه هیچ مساله دیگری درمیان نبوده است.
بخشی از موفقیتهای اجرای قبلی شما، مدیون کارگردانی و طراحی نمایش بود و بخش دیگر که خیلی نظر منتقدان، مخاطبان و تماشاگران را جلب کرد، بازیگر نقش اصلی کار بود. حالا که حمید رحیمی جای بازیگر قبلیتان را گرفته، فکر میکنید چقدر از جذابیت نمایش مدیون حضور اوست؟
صادقانه بگویم بیشترین عامل جذابیت و موفقیت این نمایش، مدیون نمایشنامه است.«بِکمان» عجیبترین کاراکتر قرن بیستم است. برای هر بازیگری چند بار در زندگیاش پیش میآید که نقش «بکمان» را بازی بکند؟ دوباره چیزی را که ابتدای این مصاحبه گفتم یادآوری میکنم؛ ما باید بعضی وقتها حقمان را از نقش بگیریم. من از بکمان امروز خیلی راضیترم. نقش بکمان را با حمید رحیمی در دوازده روز تمرین کردیم و او را به نقش رساندیم. ما در متن یک کاراکتر داریم که دو ساعت روی صحنه است. شیوه کارگردانی من هم از نظر فیزیکال شیوه سخت و جانفرسایی است. آن هم به این ویژگیها اضافه میشود. در تئاتر سالهای گذشته شما چند کاراکتر به این شکل دیدهاید؟ آیا در یک دهه گذشته بیشتر از انگشتهای یک دست بوده؟ خوبیِ بازی حمید رحیمی اینست که خیلی دورنی و باورپذیر است. ما دوازده روز و روزی سیزده، چهارده ساعت تمرین کردیم. خودم هم پابهپای حمید خودم تمرین میکردم و حمید واقعاً برای این نمایش مایه گذاشت. تمام پروسه تمرین ما، یک دانشگاه بود برای من و خیلی یاد گرفتم، چون دیدم که اگر بخواهیم، میشود.
گفت و گو از احمدرضا حجارزاده