در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر نمایش «قصه‌های من و تو و رستم و شاهنامه»

از شاهکار فردوسی تا آفرینش کودکانه

نقدی بر نمایش «قصه‌های من و تو و رستم و شاهنامه»

از شاهکار فردوسی تا آفرینش کودکانه

احمدرضا حجارزاده : تئاتر کودک مثلِ سینمای کودک،گونه‌ای دشوار و نسبتاً مهجور در میان فضای موجود برای کارهای نمایشی و تصویری است. با این‌حال خوشبختانه برخلاف سینما که با فواصل طولانی شاهد فیلم‌هایی کودکانه و غالباً ضعیف در این مدیوم هستیم و از سینمای کودک، به سینمای مُرده و تمام‌شده تعبیر می‌شود، در تئاتر هنوز آثار کودکانه پابرجاست و اغلب تولیدات باارزش و موفقی هم برای مخاطبان این عرصه اجرا می‌شود که سالن‌های محدود نمایش را پر از تماشاگر می‌کند.

شاید یکی از دلایل موفقیت آثار نمایشی کودکانه، وجود متون و قصه‌های بی‌پایان و جذاب در این وادی است که همیشه و همچنان برای بچه‌ها شنیدنی و دوست‌داشتنی‌اند و از دل این قصه‌های کهن یا مدرن، آثاری بدیع و خارق‌العاده و خوش‌رنگ و لعاب سر برمی‌آورند. 

 

بخصوص وقتی برای قصه‌گویی به سراغ یکی از قدیمی‌ترین متون ادبی،حماسی، تاریخی و نمایشی مهم ایرانیان، شاهنامه، برویم که خود سرشار از قصه‌های ریز و درشت و افسانه‌های بی‌مانند است.

 

در برخورد نخست به نظر می‌رسد میراث به‌جامانده از حکیم ابوالقاسم فردوسی، متنی سنگین و دشوار دارد و مناسب حال بچه‌ها نیست و سرگرم‌شان نخواهد کرد. حال آن‌که چنین نیست و دست‌کم مریم معترف با کارگردانی نمایش «قصه‌های من و تو رستم و شاهنامه» و اجرای دوباره آن در فرهنگسرای ابن‌سینا ثابت کرد اگر همین اثر حماسی را به زبانی ساده و کودکانه برای این تماشاگران تیزهوش به نمایش درآوریم، نه تنها آن را پس نخواهند زد،که از آن به گرمی استقبال هم کرده و دوستش خواهند داشت.

 

با این‌حال، نمایش معترف، به‌رغم تمام نقاط قوت و امتیازات خوبی که در خود دارد، از این منظر مورد انتقاد است که رنگ و بوی منظوم شاهنامه در آن به شدت اندک است و غیر از خوانش ابیاتی چند و پراکنده در آغاز، میانه و پایانِ نمایش، اشاره و استفاده بیشتری از نوشتار کلاسیک فردوسی بزرگ نمی‌شود و داستان‌های شاهنامه به زبانی منثور و کودک‌فهم و اکثراً با استفاده از تصویرسازی و بازی‌های مفهومی به اجرا درمی‌آیند.

 

مهم‌ترین بیتی که در ابتدا و انتهای کار تکرار می‌شود، بیت معروف «بسی رنج بُردم در این سال سی...» است که نه برای کودک جذابیت دارد و نه آنها را می‌شنود و به خاطر می‌سپارد. اگر همین چند بیت هم نبود، شاید تفاوت چندانی نمی‌کرد.گرچه شاید حسن باستانی(نمایشنامه‌نویس) و معترف در این عدمِ به کارگیری اشعار شاهنامه، تعمدی بجا و هوشمندانه در ذهن داشته‌اند و آن، این‌که اگر قصه‌های شاهنامه واقعاً به همان شکل نوشته شده بود، خوانش و بازی می‌شد، آیا کودک باز هم به همین اندازه لذت می‌بُرد که اکنون می‌بَرد؟ حُسن و امتیاز ویژۀ کار، حضور پررنگ فضای آموزشی در کُل اثر است.

 

کارگردان تعمداً تلاش می‌کند در هرچه بر صحنه اتفاق می‌افتد، نشانی از آموزش باشد؛ پیش از هر چیز، قصه‌های شاهنامه و شناخت خالق و بعد شخصیت‌ها و سرنوشت‌شان. بازیگران نیز با ایجاد ارتباط میان خود و تماشاگران کودک و نوجوانشان و تبادل پرسش و پاسخ میان خود و آنها به آموزش‌پذیری کودک، یاری دوچندانی می‌رسانند و به خاطر شور و شادی فرم بازی‌ها و روایت متن، تماشاگر نیز ناخواسته به وجد می‌آید و با آنها همراه می‌شود. مثلاً تکرار هربارۀ جملۀ «به نامِ یزدانِ پاک» در هر مبارزۀ رستم و سایر پهلوانان، برای کودک آموزشی مبنی بر آغاز هر کار با نام و یاد خداست.

 

دومین نکتۀ آموزشی که در اثر به وفور دیده می‌شود، استفاده از ساده‌ترین ابزار خانگی برای ساخت شخصیت‌های شاهنامه در منزل توسط خود کودکان است. این تمهید خلاقانه می‌تواند کاربردی دومنظوره داشته باشد. نخست آن‌که دکور و نقش‌های نمایش را با هزینه و زحمت اندک مهیا می‌کند و دوم، به مخاطبانِ بزرگسالِ کار (والدین) می‌آموزاند چگونه در خانه با دم‌دستی‌ترین امکانات، برای بچه‌ها برخی از شخصیت‌ها، دیوها و پریان و موجودات خیالی را بازسازی کرده و جان ببخشیم و کودکان‌مان را ضمن سرگرمی، با گنجینه‌های ادبی و تاریخی این مُلک آشنا کنیم. نوک پیکانِ اینِ توصیه البته بیشتر متوجه مادران است که بار تربیت فرزندان را بر عهده دارند و یکی از توقعات و انتظاراتی که همیشه از مادران می‌رود، وظیفۀ قصه‌گویی برای کودکان است. شاید از همین‌روست که بیشتر وسایلی که در ساخت عروسک‌ها و شخصیت‌های افسانه‌ها به کار رفته، از ابزار موجود در آشپزخانه است که می‌تواند اشاره‌ای به همان نقش مادرانه داشته باشد.

 

برای نمونه استفاده از جارو، سبد، آبکش، لباس‌های کهنه و ظروف یک‌بارمصرف، قیف، رندۀ آشپزخانه به جای ریش‌های صورت پادشاهان و پهلوانان، بسیار مبتکرانه و کارآمد است. دقت کنید که حتی یکی از آلات موسیقی، یک قابلمۀ بزرگ و درِ آن است! و همچنین نباید از این موضوع غافل شد که کارگردان نمایش و البته طراح و سازندۀ عروسک‌ها (فائزۀ فیض‌شیخ‌الاسلام) هر دو زن هستند. افزودن طنز بیانی و بدنی به اجرا هم بخش دیگری از دستاوردهای مثبت «قصه‌های من و...» است.

 

هرچند که مخاطب انتظار ندارد در مواجهه با اثری برآمده از شاهنامه، به خنده بیفتد و بینندۀ فضایی کمدی‌فانتزی در این اجرا باشد، ولی فقط در صورت به کاربردن چنین ابزار قدرتمندی است که تماشاگران کم‌سن و سال کار، از دنبال‌کردن اجرا خسته نمی‌شوند و مدام بازیگران را هم به ادامۀ کار و روایت قصه‌های بیشتر تشویق می‌کنند.

 

این شوخی‌های بامزه البته گاهی از خود اثر هم فراتر می‌روند و مسائل امروزی و شاید کم‌اهمیت‌تری را هم در بر می‌گیرند. مثل شوخی با نام میدان فردوسی یا پیکاسو و هری پاتر. از سوی دیگر، وقتی نام شاهنامه به میان می‌آید،کوچک و بزرگ، نخستین چیزی که به خاطر می‌آورند، قصه رستم و سهراب است اما اینجا شاهنامه به همان ترتیبی که نوشته شده و با مروری تقریباً جامع و کامل،گرچه خلاصه‌وار،از ابتدای تاریخ یعنی اولین شاه جهان،کیومرث و کشف آتش آغاز می‌شود و در بخش اول قصه‌ها، تا اجرای هفت‌خوان رستم پیش می‌رود و در لابه‌لای این مرور نمایشی، داستان‌هایی چون ضحاک ماردوش و زال و سیمرغ هم از قلم نمی‌افتند.

 

در بخش دوم نمایش، انتخاب قصه مشهور رستم و سهراب،کمی کار را دشوار می‌کند و به سمت و سوی درام پیش می‌بَرد اما کارگردان و نویسنده، از افتادن در تلۀ درام‌پردازی پرهیز می‌کنند و به ماجرای رستم و سهراب، بیش‌تر رنگی حماسی‌پهلوانی می‌بخشند تا کودک به جای تلخیِ غم کشته‌شدن سهراب به دست پدر، شاهد پهلوان‌بازی و دلیری آن دو باشد که چگونه به خاطر دفاع از وطن و اصرار بر نبرد و جنگاوری، مرگ پهلوانی چون سهراب را پدید می‌آورند.

 

ساخت عروسک دیوها، اژدها، سیمرغ، اسب و شخصیت‌های اصلی به خوبی و درستی انجام شده و شکوه و جلال شاهنامه را با خود دارند. بازیگران با انرژی و توان هرچه بیشتر و به نیت شادکردن بچه‌ها روی صحنه حاضر می‌شوند و نقش‌های خود را با خوشمزگی و بداهه‌افزایی‌های بجایشان دیدنی‌تر می‌کنند.

 

بخصوص حسین مزینانی در نقش بچه‌مرشد، بسیار خوب و مسلط ظاهر شده و بچه‌ها را سر ذوق می‌آورد. تعویض نقش‌ها از شخصیتی به شخصیتی دیگر نیز از نکات جالب توجه برای بچه‌هاست و نوعی شگفتی و رمزآلودگی پدید می‌آورَد تا هر دَم از خود بپرسند:«حالا او تبدیل به چه کسی می‌شود؟». این موضوع، هوشیاری کودک را هم برای دقت در نمایش به خدمت می‌گیرد. شهرام نجاتی نوازنده و بازیگر چهارم کار، پاس‌کاری جالب و کارآمدی در بازگویی قصه‌ها و رابطه‌اش با آن گروه نمایشگر دارد.

 

او در حالی که سعی می‌کند با سازها و صداسازی‌هایش اصوات لازم و موجود در قصه‌های شاهنامه را خلق بکند، تلاش بامزه و نافرجامی برای دخالت و ورود به گروه نمایش و قصه‌ها دارد. تا جایی که گاهی در برخی صحنه‌ها بالاخره می‌تواند حتی با به‌هم‌زدن اجرای گروه نقالی دوره‌گرد، حضورش را تثبیت و جلب توجه کند و همین موضوع با واکنش خندۀ تماشاگران مواجه می‌شود که البته این، هدف و خوشایند نوازنده است. او حتی در شیوۀ بیان نریشن‌ها و عناوین «خوان اول، خوان دوم...» بازی ظریفی با صدایش می‌کند که از عظمت و دشواری عبور از خوان می‌کاهد و بر کمیک‌بودن آن می‌افزاید. تکرار پژواک صدای زال در کوه، بهترین شوخی کار با صدا و تصویر است که اتفاقاً برای بچه‌ها هم خیلی خنده‌دار و جالب است. به‌ویژه وقتی کلماتی ادا می‌شوند که بند پایانی آن در پژواکش، واژۀ مسخره‌ای می‌شود. مثل کلمۀ «بهتره» که نجاتی آن را به این صورت می‌گوید:« بهتره...تره...تره...» یا «حاضر میشم...ضر میشم...ضر میشم...»!

 

در نهایت آنچه تماشاگرِ شیفتۀ این گونۀ تئاتر بر صحنه می‌بیند، شاهکاری برآمده از دل شاهنامه است که مجال بروز بر صحنه یافته و باید قدر آن را دانست و به خاطر پرداختن به هویت و اصالت ایرانی، فرهنگی و تاریخی غنی‌مان، غنیمتش شمرد.چرا که به قول «اوستا مرشدِ» همین نمایش، اگر اندکی غفلت کنیم، باد بعضی از سنت‌های خوب ما را می‌بَرد. پس باید به حفظ نقل و نقالی برای پاسداشت فرهنگمان اهتمام ورزیم. حتی با یک نمایش کودکانه!