در حال بارگذاری ...
گفت وگو با حمید امجد نویسنده و کارگردان نمایش سه خواهر ودیگران

نکوشیدم نوستالژی‌ای به نمایشم وارد کنم

حمید امجد نام آشنایی برای تئاتری ها است و هنوزهم مخاطبان خاطرات خوبی با اجراهایش از قبیل بی شیر و شکر ، زائر ومهروآئینه و نیلوفر آبی را به یاد دارند. امجد یک بازیگر توانا است که با بهرام بیضایی وکمال تبریزی سابقه همکاری دارد. امجد بعد از دوازده سال دوری از صحنه با تلفیق دنیای چخوف ، شکسپیر و نمایش های سنتی ایرانی جهانی جذاب را درنمایش سه خواهر و دیگران در پیش روی مخاطب قرار می دهد. با او در باره اجرای نمایشش گفت وگویی انجام داده ایم.

در شرایط فعلی تئاتری که اغلب اجراها در سالن‌های کوچک با بازیگران محدود و بدون دکور روی صحنه می‌رود، اجرای یک نمایش به مفهوم واقعی کلاسیک و بزرگ (دکور عظیم، بازیگران شاخص، متن چند وجهی و عوامل نام‌آشنای پشت صحنه اعم از طراح هنری و طراح صدا و غیره) چقدر برایتان مهم بود؟

 

هیچ‌وقت دغدغه‌ی «حجم» و «ابعاد» و «عظمت» نداشته‌ام، حالا هم ندارم، و اگر معنای عبارت تکراری و همیشگی و عملاً بی‌معنا شده‌ی «در شرایط فعلی» این باشد که من هم باید از عادات «اغلب اجراها» تبعیت کنم، باید اضافه کنم که هیچ‌وقت تابع این‌گونه حکم‌ها هم نبوده‌ام. هر نمایش اقتضای خودش را دارد، یکی فضای بزرگ‌تری می‌طلبد، یکی کوچک‌تر. یکی دکور لازم دارد، یکی ندارد. تبعیت از این توهمات و توقعات که چون «اغلب اجراها» کاری را می‌کنند من هم همان کار را بکنم به این معنا خواهد بود که تئاتر مرا ناخودآگاه جمعی است که کارگردانی می‌کند نه خودم. من اما به نیاز و اقتضای نمایشم فکر کردم. پیش از «سه خواهر و دیگران» می‌خواستم نمایشنامه‌ی دیگرم «فراموشی» را اجرا کنم که فقط سه بازیگر داشت و حتماً هم باید در تالاری کوچک اجرا می‌شد. اما به دلایلی که حالا مجال شرحش نیست، اجرای «فراموشی» میسر نشد. وقتی به سراغ «سه خواهر و دیگران» رفتم،طبعاً باید به تالاری دیگر با امکاناتی متفاوت فکر می‌کردم. منظورتان از «بازیگران شاخص» برایم روشن نیست. من بازیگرانم را بر حسب توانایی و تناسب‌شان با نقش انتخاب کرده‌ام، و اگر اجرا را دیده‌اید و چیزی خلاف این در کار بازیگرانم مشاهده کرده‌اید لطفاً بفرمایید تا من هم بدانم. «چند وجهی بودن متن» هم مطلقاً ربطی به اجرا در تالار بزرگ یا کوچک ندارد، متن شمایا چند وجهی هست یا نیست، حتی اگر در بزرگ‌ترین یا کوچک‌ترین تالار اجرا شود یا اصلاً در هیچ تالاری روی صحنه نرود.

 

رنگ غالب صحنه در دکور های نمایش سفید ، انتخاب این رنگ جنبه مفهومی دارد و یا زیبا شناسانه؟

 

رنگ سفید پیشاپیش هیچ مفهومی ندارد! و هیچ رنگ دیگری هم! هر رنگ یا نشانه بصری دیگر جزئی از نظام نشانه‌شناختی و ساختار زیباشناختی یک اثر خواهد بود، و اگر تأثیر یا معنایی ایجاد کند در چارچوب قراردادهای آن نظام و آن ساختار است. در نمایش ما هم، یک کارکردش در ترکیب کلی فضای بصری در کنار سایر رنگ‌هاست، یک نکته هم تعمد ما در استفاده از عکس‌های مستند و واقعی از زمان و مکان وقوع داستان؛ عمارت‌هایی با مصالح غالب آن زمان که چوب سفید روسی بوده است. دلیل این عمد هم گرایش من و طراحم (آقای امیر اثباتی)، در پیوند با متن نمایشنامه‌ام که به مستنداتی از زندگی چخوف در زمان نوشتن آخرین نمایشنامه‌هایش می‌پردازد، به نوعی ادای احترام به تئاتر روزگار خود چخوف، اولین اجراهای آثارش (که در نمایش ما هم مورد اشاره‌اند) و تداعی حس و فضای پیرامون چخوف در آن لحظه تاریخ بوده است. 

 

در جای جای نمایش ارجاعات روز با زبان ملایم طعنه و طنز دیده می‌شود (مثل اشاره کنایه‌وار فیروز به فقرمطالعه در کشور روسیه) که به نظر می رسد بیشتر این وضعیت در کشور خودمان مصداق دارد. تلفیق فضای نمایشنامه‌های کلاسیک با شرایط روزدر نمایش «سه خواهر و دیگران» برایتان چه ویژگی‌هایی دارد؟

 

در هر موضوعی که برای نوشتن یا اجرا انتخاب می‌کنید، خودآگاه یا ناخودآگاه، طنینی از زمان و مکان خودتان بازتاب می‌یابد، و تماشاگر هم آن را قطعاً در بستر زمان و مکان خودش دریافت خواهد کرد. پس چه بهتر که این پیوند با زمانه خویش، خودآگاهانه شکل بگیرد. بله، البته که «سه خواهر و دیگران» متنی است محصول این زمان و مکان که ما در آنیم. و ارجاعاتش بیش از آن‌که در حدّ (به قول شما) طعنه و کنایه باشد، به پیش‌روی گام به گام و سلطه ابتذال، حضور مسلط نوکیسه‌ها، اضطرابِ جا ماندن از مقصد، مهاجرت و آوارگی، مرور کابوس‌های تاریخی و دغدغه‌هایی از این دست است که در ساختمان متن تنیده شده و دستمایه‌های چخوفی را به دنیای معاصر ما پیوند می‌دهند و تا این روزگار تداوم می‌بخشند. اگر به مقدمه متن نمایشنامه در کتاب چاپ‌شده‌اش (که در برنوشت اجرا هم نقل شده) نگاهی بیندازید شاید این دستمایه‌ها و لایه‌های نمایش را روشن‌تر دریابید.

 

با توجه به گذر از میانسالی به نظر می رسد نگاه غم‌خوارانه و نوستالژی‌واری نسبت به ایام سپری‌شده دارید چقدر به این مسئله و این رویکرد در نمایش «سه خواهر و دیگران» قائل هستید؟

 

من نکوشیده‌ام نوستالژی‌ای به ساختمان نمایشنامه و آن‌چه نیاز ساختاری آن و حال‌وهوای شخصیت‌هایش بوده اضافه کنم. گمان می‌کنم بسیاری از آن‌چه حاصل میانسالی من می‌شمرید همان‌ دستمایه‌های خود چخوف باشد که در نمایشنامه‌های «سه خواهر» و «باغ آلبالو»ی او وجود دارد. و نمایش ما، در تداوم دستمایه‌های چخوفی، درباره گذر زمان هم هست.

 

جاهایی در نمایش به خصوص از دقیقه پنجاه به بعد نمایش فضاسازی و حرکت در بازی بازیگران کمتر می‌شود و نظیر یک حالت نمایشنامه‌خوانی بازیگران فقط دیالوگ‌های‌شان را بیان می‌کنند. در مورد علت این رویکردتان توضیح بدهید؟

 

مطمئن هستید این نمایش را تا آخر تماشا کرده‌اید؟ دقیقه‌ی پنجاه به بعد، می‌شود پرده‌ی دوم این نمایش، که در ادامه‌اش به اوج گرفتن ضیافت و بعد هم به‌هم خوردنش، و بعد در آمیختنش با وهم حضور ژنرال می‌رسیم، بعد هم توفان و آتش‌سوزی در پرده‌ی سوم. کجای این صحنه‌ها ایستا است؟ تحرک بیش از این لابد قرار است بشود کلیپ تلویزیونی! خب، من تئاتر اجرا کرده‌ام نه کلیپ، و این تئاتر به اندازه‌ نیازش (نه کم‌تر، نه بیش‌تر) تحرک هم دارد. اما کلی‌تر از بحث این نمایش خاص، مگر نمی‌شود تئاتری تماماً بر تحرک یا تماماً بر سکون بنا شود؟ مگر تئاتر فقط یک فرمول همیشگی دارد؟

 

معاصر بودن زمان زیست چخوف با جنگهای ایران و روسیه درقرن نوزدهم آیا باعث شد با نگاهی تاسف باربه جدا شدن بخشی بزرگی از سرزمین ایران بپردازید و یا  مسائل دیگری در ذهن داشتید؟

 

چخوف با جنگ‌های ایران و روس معاصر نبود. در «سه خواهر و دیگران» به روشنی اشاره می‌شود که بیش از شصت سال از آن دوران گذشته است. اما برخی شخصیت‌های چخوف، مشخصاً ژنرال پرزرف (پدرِ درگشته سه خواهر) دوران خدمتش را در زمانه‌ای گذرانده که مهم‌ترین رخداد نظامی‌اش جنگ با ایران بوده. این نکته اجازه می‌دهد که روایت فیروز از دلیل حضورش در روسیه شکل بگیرد و پذیرفتنی شود، و به کار تلفیق دستمایه‌های آخرالزمانی و دغدغه فروپاشی (که درونمایه‌های شکسپیری در شاه لیر و مضامین چخوف در آخرین نمایشنامه‌هایش بازتاب می‌دهند) می‌آید؛ یعنی یک رکن تجربه ساختاری «سه خواهر و دیگران».تاریخ شکست و آوارگی، باخت‌های همیشگی و فروپاشی سرزمین ضمناً مولفه‌های درونی شخصیت فیروزند، نه این‌که نماد عزا گرفتن نویسنده برای جدا شدن قفقاز باشند. عادت خوبی نیست که وقتی شخصیت‌هایی در یک نمایش خاطرات‌شان را مرور می‌کنند خیال کنیم نویسنده دچار بحران میانسالی شده و دارد خاطره‌بازی می‌کند، وقتی هم شخصیتی از شکست‌هایش حرف می‌زند خیال کنیم نویسنده یاد بدهکاری‌اش افتاده. نویسنده حرفش را از طریق ساختمان اثر می‌زند نه این‌که از شخصیت‌هایش بلندگویی برای خود بسازد.

 

در فرهنگ نمایش سنتی ایرانی معمولا لباس سیاه قرمز است. اما در نمایش شما لباس فیروز سپید است؟

 

حتی اگر همیشه در نمایش سنتی لباس قرمز به سیاه بپوشانند (که الزاماً چنین نیست) این‌جا با خود نمایش سنتی مواجه نیستیم. این تلفیقی از چند ساختمان نمایشی مختلف است. فیروز عمری را در روسیه گذرانده و در متن نمایش هم می‌گوید این رخت‌ها را از کجا آورده و در ادامه هم می‌بینیم آن‌ها را چگونه از دست می‌دهد. در عین حال، و صرفاً محض یادآوری، طنینی از رنگ قرمز در پیراهن عاریه‌ فیروز در پرده اوّل می‌بینیم که برای بازتاب دادن ریشه سنتی آن رنگ کافی است.

 

استفاده از تکنیک درهم‌آمیختگی زمان و روایت سیال ذهن در نمایش آیا به جهت ورود و خروج مکرر به جهان اثرچخوف  و شکسپیر بود؟

 

خب این داستان از جنبه‌ای اساساً در ذهن چخوف می‌گذرد، از جنبه‌ای هم در ذهن فیروز؛ یا در تبادل آینه‌وار ذهن‌های آن‌دو. طبیعی است که این ذهنی بودن باید جا و نمود خودش را در ساختار نمایش پیدا می‌کرد.

 

انفعال و تن دادن به سرنوشت محتوم علی‌رغم  تلاش ظاهری شخصیت‌های آثار چخوف به خصوص در نمایشنامه‌هایی که به آنها ارجاع دارید (سه خواهر و باغ البالو) به عنوان یک تم قابل بررسی است و یا جنبه‌های نشانه‌شناسی دارد؟

 

چه اشکالی دارد که هم «به عنوان یک تم» قابل بررسی باشد و هم «جنبه‌های نشانه‌شناختی» و هم بسیاری جنبه‌های شکلی و معناییِ دیگر داشته باشد؟ در ضمن، آن انفعال و تن دادن درونمایه‌های آثار چخوف‌اند، و یادمان باشد که نمایش ما هم درباره او و فرآیند نوشتن نمایشنامه‌هایش است.

 

آیا فیروز نمایش راوی است و یا دانای کل نمایش؟

 

چی باعث شده که تصور کنید او «دانای کل» است؟ او فقط از چیزهایی حرف می‌زند که بنا به موقعیتش در داستان می‌تواند بداند. در آغاز هیچ شناختی از همسایه جدیدشان ــ آقای چخوف ــ ندارد، بعد از آن هم فقط شنیده‌هایش از او را برای‌مان نقل می‌کند، و دست آخر با سوآل‌هایی بی‌جواب برجا می‌ماند. البته که نمی‌تواند دانای کل باشد. اما راوی هست؛ و راوی بودنش از سهم نمایش ایرانی در این ترکیب ریشه می‌گیرد.

 

حضور آدم‌هایی مثل لوپاخین که در هر جامعه انسانی نمونه آن را مشاهد می‌کنیم می تواند مبین این مسئله باشد که شما درمواجه با آدم‌هایی از این جنس مجبور به دوری 12 ساله از اجرای نمایش شدید؟

 

اگر حضور و سلطه روزافزون لوپاخین‌ها فقط به تجربه شخصی خودم محدود بود شاید دلیلی نداشت که در نمایشی برای عموم آن را به انبوه تماشاگران نشان بدهم. ولی متاسفانه این تجربه‌ای جمعی است و حضورش در نمایش را می‌توان نمودی از گواهی بر زمانه خویش دانست.

 

در مقطع فعلی نوشتن برایتان یک دغدغه جدی‌تر است و یا حضور مستمر در عرصه کارگردانی تئاتر؟

 

نمایشنامه اصولاً به منظور اجرا نوشته می‌شود. اما این‌که شرایط اجرایش هم مهیا باشد به تمامی در اختیار من نیست. من به امید اجرا می‌نویسم، اما اگر شرایط اجرایی نوشته را بفرساید و تقلیل بدهد و حتی به چیزی ضد خودش تبدیل کند، علاقه‌ای نخواهم داشت نوشته‌ام اجرا شود.

 

گفت وگو از احمد محمد اسماعیلی

 




مطالب مرتبط

نگاهی به نمایش «فین جین»

گره‌گاهی کلیدی از مواجهه‌ چالش‌آفرین کلیشه‌های آرمانی‌شده از امری تاریخی
نگاهی به نمایش «فین جین»

گره‌گاهی کلیدی از مواجهه‌ چالش‌آفرین کلیشه‌های آرمانی‌شده از امری تاریخی

حمید امجد: نمایشِ «فین جین» در میان دوقطبی نمایش‌های اصطلاحاً «سطحی» یکسره عامه‌پسند و نمایش‌های ظاهراً عمیق که قرار است به‌ضرب فلسفه یا سیاست یا وانمود به آن‌ها؛ یا هرچیزِ دیگری ...

|

نظرات کاربران