در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش”همسایه‌ها” نوشته”جیمز ساندرز” و کارگردانی”داود دانشور”

پرسوناژهای نمایش با حفظ فاصله در حالی که با هم حرف می‌زنند،‌ تظاهر می‌کنند که می‌خواهند حرفی با هم نزنند، یعنی نویسنده از اقدام آشکار آن‌ها به گونه‌ای”نقض معنا” کرده است تا همه چیز در یک ابهام دراماتیک بماند.

حسن پارسایی:
پیچیدگی‌های مناسبات اجتماعی، راه‌های دور از انتظار را فرا روی انسان‌های قرار می‌دهد. می‌توان گفت که نهایتا روانش را گره می‌زند، او را حتی از خویشتن‌اش می‌راند تا به عنوان موجودی بر کنار شده، تنها با خود مشغولی زیست کند. او راهی ندارد جز آن‌‌‌‌‌‌‌‌که از روان خویش گره گشایی نماید و بعد از بازیافت خویشتن، در دایره مناسبات و روابط تازه‌ای قرار بگیرد. اما همین رابطه تازه نیاز به یافتن یک همدل و همخواه دارد تا با نیرویی دوسویه،‌ هر آنچه رادع و مانع است از میان برداشته شود. نمایش”همسایه‌ها” اثر”جیمز ساندرز” و به کارگردانی”داود دانشور” به این تقلای درونی می‌پردازد و به این که، این آدم‌های تنها تا چه حد و چگونه برای رهایی از این مخمصه تلاش می‌کنند.
یک ورود نابهنگام و اجباری، خلوت گم شدن در خویش را بهم می‌زند و تقابلی ناخواسته روی می‌دهد که بیانگر به تنگ آمدن یک مرد سیاهپوست از تنهایی و عصیان او برای دستیابی به حداقلی از غرائز و نیازهای عاطفی است. چون این ورود توسط یک مرد سیاهپوست اتفاق می‌افتد، تعارض و تضاد اصلی نمایش شکل می‌گیرد. زن نمایش یک لیبرال است و خصیصه و منش اولیه را برای پذیرش”خود اظهاری” دیگران دارد. از این رو، ظاهرا دافعه‌ای برای شکل‌گیری یک گفتمان نژادی در بین نیست.
پرسوناژهای نمایش با حفظ فاصله در حالی که با هم حرف می‌زنند،‌ تظاهر می‌کنند که می‌خواهند حرفی با هم نزنند، یعنی نویسنده از اقدام آشکار آن‌ها به گونه‌ای”نقض معنا” کرده است تا همه چیز در یک ابهام دراماتیک بماند. هر اندازه که ما جلو می‌رویم، این پیچیدگی و ابهام بیشتر می‌شود و تعلیق راهیابی به درون موقعیت و گره‌گشایی از آن، فزونی می‌گیرد و حتی تماشاگر این سؤال را از خود می‌کند که این تناقض و تعامل با هم در آمیخته و یکی شده به کجا می‌انجامد‌، زیرا پرسوناژها روانشان مثل یک کلید برق دائم قطع و وصل می‌شود: خیلی زود دچار سوء تفاهم می‌شوند و باز به هم رغبت پیدا می‌کنند.
”جیمز ساندرز” این موقعیت را همچون تا رهایی دور پرسوناژها می‌تند و آن‌ها را به اقتضای نیازهایشان گرفتار می‌کند. اما تنها آن‌ها نیستند که اسیر می‌شوند. تماشاگر هم لابلای این تارها می‌ماند و خود را کنار پرسوناژها و میان این صحنه به غایت کنش‌مند می‌بیند که در آن از طریق دیالوگ حوادث نمایش اتفاق می‌افتند. در اصل، تماشاگر با دو نمایش رو به روست: یک نمایش بیرونی و یک نمایش درونی.
مهم‌ترین ویژگی نمایش”همسایه‌ها” آن است که هر دیالوگی یک حادثه به شمار می‌رود و اغلب به طور غیر منتظره‌ای حادث می‌شود.
بنابراین دیالوگ وحادثه با هم یکی شده است. رویارویی کمیکی که بر دو”بن‌ مایه” نیازمندی آنی یک مرد سیاهپوست و خود فریبی زنانه یک زن سفید پوست انگلیسی شکل گرفته نهایتا پوچی و بیهودگی را هم القاء می‌کند؛ در عملکرد مرد نوعی لجام گسیختگی و بی‌پروایی و در ذهنیت زن، برداشت فرموله شده‌ای همچون”خود را از خود و دیگری پنهان کردن” وجود دارد. در نتیجه،‌ هردو خود را گول می‌زنند؛ مرد ساهپوست می‌خواهد فورا و به صورت لحظه‌ای از لحاظ حقوق اجتماعی، سیاسی با یک مرد سفید برابر باشد و زن نیز خودش را با افکار لیبرالی و انسان دوستانه گول می‌‌زند و فاصله‌ای را که جامعه بر اساس برتری بین آن‌ها قائل شده ظاهراً ندیده می‌گیرد. این دو پرسوناژ نماینده و نماد دو طرز فکر و دو نژاد متفاوت هستند که جنگی درونی را سال‌هاست با هم آغاز کرده‌اند و ما فقط صحنه‌ای از آن را می‌بینیم. در این نبرد نژادی، تنها وسیله و ترفند مرد سیاهپوست،‌ هوش و دانایی‌های اوست که به نظر می‌رسد قبلا روزها و ماه‌ها روی ترفندهای خود و حتی شیوه رویارویی‌اش با زن سفیدپوست فکر کرده است تا بلکه از همسایگی که تلویحا اشاره‌ای به”همزیستی با حفظ فاصله سیاهان در میان سفیدها” است،‌بهره‌ای بهینه ببرد و این همسایگی را به هم خانگی و یک”خانواده” تبدیل نماید. او تقریبا در این کار موفق می‌شود و تنها راز موفقیت او آن است که مثل یک سفیدپوست با زن سفیدپوست رفتار می‌کند؛ به عبارتی وجه انسانی‌اش جایگزین نمایه نژادی‌اش می‌شود.
”جیمز ساندرز” زبان کنایه را برای ارتباط پرسوناژها به کار می‌گیرد که گاهی با استعاره هم می‌آمیزد. مضافا اینکه از اشیاء هم به عنوان مدیوم‌های ارتباطی استفاده می‌کند تا بهانه‌ای برای جبران انفصال‌های کلامی و ذهنی بشوند و گفتمان ذهنی و عاطفی دوباره برقرار گردد و این پیچیدگی نمایش را دو چندان کرده است. حتی می‌توان گفت که تقابل آشکار و تعامل پنهان آن‌ها در قالب گفتار تبدیل به نوعی زورآزمایی عاطفی و ذهنی شده تا برنده‌ای هم برای آن قابل تصور باشد.
از موسیقی به عنوان دیالوگ استفاده شده است و هرگاه کلام از لحاظ ارتباط گیری دچار وقفه می‌شود، موسیقی به عنوان یک جایگزین و حتی با وجوهی بمراتب قوی‌تر و مؤثرتر از دیالوگ تا حد مونولوگ‌های درونی کارایی پیدا می‌کند، ویژگی شاخص و کمیکی هم شالوده درونمایه نمایش را پی می‌ریزد: سیاهپوستی بدون اجازه در آپارتمان یک زن سفیدپوست انگلیسی را می‌زند و وارد حریم زندگی او می‌شود و تا می‌تواند به او زور می‌گوید و نیازمندی جسمی و روانی‌اش را به او تحمیل می‌کند.
مرد سیاهپوست به دلیل شیوه نامتعارف و غیر معمولی که برای این کار برمی‌گزیند و بر زورگویی استوار است، نهایتا در کارش موفق می‌شود و هر طور شده وجود و حضور خودش را در ذهن زن سفیدپوست جای می‌دهد و دئودرام(Duo drama) ”همسایه‌ها” به کارگردانی”داود دانشور” با پایان خوش خاتمه می‌یابد. نوع نمایش طوری است که ظاهرا در یک دیدار ساده خلاصه می‌شود. در چنین نمایش‌هایی عرصه برای مانور دادن کارگردان محدود است و میزان‌سن‌ها تقریبا با اتکای به تقابل‌گرایی پرسوناژها و دیالوگ‌هایشان باید شکل بگیرد، که به طور طبیعی در میزان‌سن‌های معمولی زندگی روزمره باز نمود پیدا می‌کنند و نمایش هم همین طور اجرا شده است. با این تفاوت که کارگردان متناسب با واخوردگی‌های ذهنی مرد سیاهپوست گاهی حرکاتی بازگشتی که شبیه یک بازی لحظه‌ای است، برای او در نظر گرفته تا از خیزهای برگشتی کوتاه و لحظه‌ای او، تغییر وضعیت روحی‌اش را برای یک حمله کلامی دیگر احساس و درک کنیم،‌ زیرا”ایست”های عاطفی و روانی لحظه‌ای او، نمودی دراماتیک و بیرونی پیدا کرده‌اند. در نتیجه، تماشاگر هم می‌بیند که این نمایش پیچیده که در اصل جدال بین دو”تنهایی” و دو”نژاد” برای”برون شد” از واگرایی و رسیدن به یک همگرایی است به شکلی کمیک، عجیب تا حدی دور از قراردهای اجتماعی روی می‌دهد. اشاره‌ای هم به تقلای آن‌ها برای رهایی لحظه‌ای از بیهودگی خود و زندگیشان دارد، آن‌هم با حداقل چشمداشتی که از لحاظ بیولوژیکی برای یک انسان قابل تصور است.
طراحی صحنه ساده و شامل نمای هال و آشپزخانه اٌُپن است. در هال یک صندلی ننویی و یک مبل خالی وجود دارد که در آغاز صحنه به حضور زن و دیگری به یک جایگاه خالی اشاره دارد. زن سفیدپوست با نگهداشتن این مبل خالی هنوز در انتظار حضور یک فرد است.
نمای رنگی آشپزخانه در همان آغاز توی ذوق می‌زند و ای‌کاش طراح صحنه متناسب با محتوای نمایش از”نمایه کابینت‌های سفید” استفاده می‌کرد، زیرا این محل سکونت به یک زن سفیدپوست تعلق دارد و قرار هم هست که با یک مرد سیاهپوست رو به رو، و اشاراتی هم به تفاوت رنگ پوستشان بشود. سفیدی کابینت‌ها کونتراست سفید و سیاه بودن پرسوناژها را بهتر نشان می‌داد، اما از شواهد پیداست که طراح صحنه شیفته زیبایی بی‌ربط نمایه آشپزخانه بوده است(اگر طراحی را بدون اعمال نظر کارگردان انجام داده باشد).
طراحی لباس با درونمایه نمایش همخوانی دارد و”شیوا رشیدیان” کارش را از روی فکر انجام داده است. نور نیز همانطور که باید می‌بود، طراحی شده و تماشاگر شاهد نوری همسان و یک دست است که توسط”حسام الدین شهیدی” طراحی شده و”رضا خضرایی” آن را اجرا نموده است. آن‌ها از حادثه پایانی هم غافل نمانده‌اند و نور موضعی زیبایی را به کار گرفته‌اند که زن سفیدپوست را در بر می‌گیرد و با جلب توجه تماشاگران، آن‌ها را متوجه تحول نهایی او می‌کند.
چهره پردازی هم که توسط”ماریا حاجیها” انجام شده در خور نقش پرسوناژهای نمایش است. ”پرویز آخوندزاده” نیز با پرهیز از اغراق‌گرایی به گونه‌ای هوشمندانه از صدا استفاده کرده است.
بازیگران، بازی زیبا و پر کشش را ارائه می‌دهند. ”دیدار رزاقی”، شکنندگی و حساسیت‌های زنانه یک زن سفیدپوست انگلیسی را خیلی خوب به نمایش می‌گذارد و بازی درخشانی دارد. ”پرویز فلاحی‌پور” از لحاظ ظاهری دقیقا تقابلات و تناقضات یک مرد سیاهپوست را به تماشاگر القاء می‌کند و بازی او بیاد ماندنی است. هر دو بازیگر بهترین گزینه برای اجرای این نقش‌ها هستند. ”داود دانشور” با استفاده از این بازیگران درایت و هوشمندی‌اش را به اثبات رسانده است.
نمایش”همسایه‌ها” به دلیل درونمایه‌اش بیشتر حول بازی بازیگران و میزانسن‌های محدود شکل می‌گیرد. ”داود دانشور” نهایت سعی خودش را کرده و اجرای پرتنش، پرکشش و زیبایی ارائه داده که دیدنش برای تماشاگران و دوستداران تئاتر مغتنم است.