در حال بارگذاری ...
...

گشت و بازگشتی در تئاتر خصوصی ایران

 همایون علی آبادی  و اما پیشتر گشت و گذاری در سالهای پیش از شهریور ۲۰ گام زنان در لاله‌زار؛ محیطی که زمانی فی‌الواقع دل در آنجا حرف اول را وا می‌گفت و لاله‌زارون بود و اینکه از خون جوانان وطن لاله دمیده و چراغ تئاتر در ...

 همایون علی آبادی

 و اما پیشتر گشت و گذاری در سالهای پیش از شهریور 20 گام زنان در لاله‌زار؛ محیطی که زمانی فی‌الواقع دل در آنجا حرف اول را وا می‌گفت و لاله‌زارون بود و اینکه از خون جوانان وطن لاله دمیده و چراغ تئاتر در مجتمع بزرگی به نام لاله‌زار، یکی پس از دیگری روشن می‌شد. جمشید ملک پور در کتاب «هفت دهلیز»ش شرح مصیبت بار فاجعه تئاتر لاله‌زار و آخر و عاقبت این مردم سرای بزرگ نمایشی را با خودکشی و داغ و درفش آن هم در قالب انتحار هفت گانه تئاتریهای معاصر با شهریور 20 واگو می‌نماید. مهدی اخوان ثالث نیز در شعر «آوای چگورش» می‌نویسد: «ای خدا دل لاله‌زارون شو بشو تا قیامت» و حال نخستین تجربه‌های آزادی در متن آسفالتهایی که بر آن خون شتک زده و به قول اخوان، آبها از آسیا افتاده‌اند. پشکبنهای پلیدی رسته‌اند. پرنده بزرگ و سرخ‌گون را ده از خون به چهره‌ها پهلو می‌زد و آنها را به تپیدن تحریک می‌کرد و این شعر برای «میر سیف الدین کرمانشاهی»، «احمد دهقان» و آنان که در کتاب «هفت دهلیز» فرایند خودکشی بزرگان تئاتر لاله زار را به خامه ملک پور رقم می‌زنند:
به ما اجازه ندادند
که شعر عاشقانه بگوییم
به ما اجازه ندادند مهربان باشیم
میان میکده با گریه‌های پنهانی
شب مکررمان را به روز آوردیم
و در پناه درختان و در پناه سکوت
قدم زدیم در این جاده‌های طولانی
به ما اجازه ندادند
که در عزیزترین لحظه‌های بی‌خبری
به پاس خاطر دلهایمان که خاموش است
به عاشقانه‌ترین روزها بیندیشیم
و پر کنیم فضا را ز عطر خاطره‌ها
و شهر خفته و بیمار را
به چلچراغ غزلهایمان بیاراییم
تو ای زلالترین چشمه نوازش و مهر
که با شکوه‌تر از روزهای پاییزی
میان ما شب طولانی زمانمان جاری است
تو خوب می‌دانی
که سالهای جدایی به ما چگونه گذشت
هنوز در دل این کوچه‌های خاطره خیز
طنین زمزمه عاشقانه می‌پیچد
و ذهن پنجره از انتظار لبریز است
تو ای نهایت خوبی! چگونه باید گفت
که این زمانه نفرینی
که این هوای غبارآلود
که این فضای شناور میان آتش و دود
و روزهای سیاه گرسنگی هرگز
به ما اجازه ندادند
به عاشقانه‌ترین لحظه‌ها بیندیشیم
با بررسی، تحقق و کامیابی این لحظات و لمحات، می‌یابیم که گروه‌های کوچکی گرد هم آمدند. گروهی از اینها نام خود را «شرکت فرهنگ» گذاشت. عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» می‌نویسد: «و به این نتیجه می‌رسند که از پارکها آغاز کنند و چه جایی از پارکها؟ این جور جاها جای مردم است. برای آنها جای «جمعه کشی» و «عاشق کشون» است و هم سرگرمی و گل گفتن و گل شنفتن. سکنج دنج عافیت گاهی و آهی و نگاهی: پارک اتابک / پارک ظل السلطان / و پارک امین الدوله.
در شهر صدای شلیک توپ می‌آمد و در پارکها بساط گروه‌های نمایشی با محتوای ضد استبداد پهن و برقرار بود. گروه بی شماری از جماعت و جمعیت به تماشای بازی زیستن و هستن بی‌خبرانه خودشان نشسته بودند و فرار «محمد علی شاه» ـ نماد استبداد ـ را جشن گرفته بودند. آن روز همزمان بود با گریختن محمد علی شاه. بر پا کنندگان و پدید آورندگان این گونه نمایشنامه‌ها، جوانان آگاه و درس خوانده آن روز، تک و توک اروپا دیده و کارمندان وزارتخانه‌های تازه پا بودند و گروه‌هایی از حزبهای دموکرات و ترقی و اعتدال.
نمایشهایی که در این پارکها و گاردن پارتیها اجرا می‌شد، عمده‌اش پیرامون فرار محمد علی شاه و حواشی و تبعاتش بود. بدین سان بود که نخستین تماشاخانه‌های عمومی در هوای آزاد پارکها شکل گرفت. این می‌رفت تا به تماشاخانه‌های عمومی بسته بینجامد با سکو و پرده و به شیوه اروپایی و ایتالیایی. مرحوم رشید یاسمی در کتاب «ادبیات معاصر»ش می‌نویسد: «چند نفر از مردمان فاضل و نجیب که در ادارات دولتی هم حایز مشاغل عمده بودند و در میان ملت هم مقامی خاص و قبول عام احراز کرده بودند از آن حیثیت و شغل چشم‌ پوشیدند و در طریق تئاتر قدم گذاشتند. ]ص 127[
آزادیخواهان به تأثیر اجتماعی تئاتر ایمان داشتند. اکثرشان یقین داشتند که بهترین وسیله تربیت خود و آشنا کردن آنها به عیوب قدیم و محاسن جدید، تئاتر است. اگر چه در آن عهد، بازیگری را مقلدی و حضور در صحنه را مطربی می‌دانستند و کمتر کسی پیدا می‌شد که به فرض آماده شدن مقدمات، تن به این رسوایی بدهد و خود را انگشت نمای خلق قرار دهد و حتی به دم شمشیر تکفیر برود. این نمایشها به شکل خصوصی‌تر به خانه‌ها نیز کشیده شد. هدف این نمایشها نیز همان بود که نمایشهای عمومی برای خود داشته باشند. در آن روزها آنها که استعداد و ذوقی در خود می‌دیدند، نوشتند و آنها که می‌اندیشیدند می‌توانند بازی کنند، چنین می‌کردند و مردم تماشاگر بودند.
در این زمان چاپخانه فاروس را ـ در لاله‌زار ـ گشودند. این چاپخانه، نمایشنامه‌های بسیاری را منتشر کرد که بیشتر آنها در همانجا چاپ می‌شد. خدمتی را که این چاپخانه به رشد و رونق و رقا و اعتلای ظرفیت تئاتر برای پاسخگویی به نیازهای اجتماعی کرد نباید از خطه خطیر خاطر زودود. در طبقه دوم همین چاپخانه، تماشاخانه‌ای به راه انداختند؛ تماشاخانه‌ای که گنجایش بیش از 25 تماشاگر را داشت؛ تماشاخانه‌ای با نام «تئاتر ملی».
بدین ترتیب اندیشه نمایش با بازی زنده ـ که در پارکها و در خانه‌ها ـ به شکل کاملاً خصوصی به انجام رسیده بود با اندیشه داشتن تئاتری بسته و برای تمام فصلها؛ ولی با همان هدف و خواست برای پذیرفتن مردم کوچه و بازار در تماشاخانه‌ای به نام «تئاتر ملی» سرانجام گرفت. این نخستین تئاتر خصوصی و مردمی ایران بود؛ زیرا تمام مردم می‌توانستند برای تماشا به آنجا وارد شوند. ریاست این تئاتر با «عبدالکریم محقق الدوله» بود که خود با یاری گروهی از روشنفکران و بسیاری از همکاران گروه شرکت فرهنگ آن را بنیان گذاشتند. محقق الدوله مردی آداب‌دان، اروپا دیده و تحصیلکرده بود. «تئاتر ملی» هر پانزده روز یک بار برنامه داشت. در این زمان، نقش زنها را مردها بازی می‌کردند. اولین نمایشی که گروه «تئاتر ملی» اجرا کرد، نمایشنامه «بازرس» اثر «نیکلای گوگول» بود. این نمایشنامه را «نادر میرزا» عضو جوان وزارت خارجه ایران، کسوت فارسی پوشاند که موفقیت شایانی به دست آورد. می‌دانیم که «بازرس» رشوه‌خواری، کلاه برداری، حقه بازی، بی سر و سامانی و زورگوییهای زمان نیکلای اول روسیه را مجسم می‌سازد. نکته‌های برجسته این اثر با اوضاع دوره تاریک و سیاه اصول قدیمه ایران قابل انطباق بود. اجرای «بازرس» فی‌الواقع یک حادثه بزرگ تاریخی در تاریخ تئاتر مطرح ایران است. از آثار دیگر که در این تئاتر بازی شد بسیاری از کمدیهای مولیر بود و به شکل اقتباس و تحریف شده به اجرا در آمد و دو دیگر نمایشنامه‌های «کمدی قفقازی» بود و تنها برای خوشباشی و لحظه‌ای از مصایب و مسایل هستی و رهیدن و رها شدن. دوران فعالیت «تئاتر ملی» به درازا نکشید. محقق الدوله از جهان رفت و تئاتر ملی از هم پاشید. در سال 1334 هـ .ق علی نصر تازه از اروپا برگشته و به تازگی «تئاتر ملی» بسته شده بود. او «کمدی ایران» را با همکاری بسیاری از آنها که با «تئاتر ملی» همکاری می‌کردند در تالار گراند هتل به راه انداخت. گروه «کمدی ایران» به همین منظور، تالار گراند هتل را اجاره کرده بود. در «کمدی ایران» شخصیتهای معروفی دست به کار بازی شدند و این نشانه اهمیتی بود که گروهی پس از مشروطیت برای بازی پذیرفته بودند. گروه «کمدی ایران» کوشش داشت تا تئاتری با تمام عوامل صوری فرنگ و مستفرنگ داشته باشد. هر شب جمعه، نوای ساز و آوازی که از سر در تئاتر بلند بود، مردم را برای ورود به تئاتر تشویق می‌کرد؛ ولی رغمارغم این حرفها مردم برای تماشا، دلبستگی زیادی نشان نمی‌دادند. نصر شکایت می‌کند: «چون معدودی به تئاتر می‌آمدند ماهی دو نمایش زیادتر ارایه داده نمی‌شود و هر دفعه تئاتر جدیدی بود. آنقدر مقاومت و پایداری کردیم تا رغبت مردم زیاد شد و باز می‌بینیم که بی‌علاقگی مردم با مخالفت گروه‌های خاصی که مورد انتقاد بودند، مانع کار نمایش بود.» نصر می‌گوید: «یک وقت نمایشی به نام «تاجر ورشکسته» که اشاره داشت به تجاری که در آن ایام هر روز ورشکسته می‌شوند، فراهم شد؛ ولی تئاتر را با همه وسایلش که قرض شده بود آتش زدند.» از این پس کم کم پای نخستین زنان ارمنی و یهودی و ترک به تماشاخانه باز شد؛ زیرا تا این زمان، نقش زنها را مردها بازی می‌کردند. در این هنگامه و چالش صورت و صورتک، شخصیتهای جور واجوری در تهران و جوانهای بسیاری در محله‌های مختلف، گروه‌هایی تشکیل داده بودند و نمایشهایی می‌دادند. «کمدی اخوان» نام یکی از این گروه‌ها بود که «محمد ظهیرالدینی» آن را شکل داد. «ظهیرالدینی» یکی از هنرپیشه‌های «کمدی ایران» بود که بیشتر آثار و نقشهای کمیک را بازی می‌کرد. او پیش از پایان کار «کمدی ایران» در سالهای نخست پس از کودتای سوم حوت 1299 هـ .ش گروهی تشکیل داد و از گروه «کمدی ایران» بیرون آمد و نام گروه خود را «کمدی اخوان» گذاشت. (1303 هـ .ش) برنامه این گروه نیز به طور کلی همان نمایشهایی بود که از مولیر اقتباس شده بود؛ اما با دستکاریهای بسیار.
«کمدی اخوان» با امکانهای ناامکان و وضع نابسامان آن زمان از نظر نمایشی چند سالی دوام آورد. محمود ظهیرالدینی مسلول شد و چشم از جهان بست (تیر ماه 1314 هـ .ش در سن 36 سالگی) و «کمدی اخوان» از هم پاشید.
از دیگر گروه‌هایی که پس از کودتا در ایران آغاز به کار کردند «جامعه باربد» بود. جایگاه این گروه، تئاتر کوچکی بود در کوچه باربد ـ وسطهای لاله‌زار ـ در این کلوپ، هفته‌ای یک بار نمایش داده می‌شد. اسماعیل مهرتاش، تشکیل دهنده گروه جامعه باربد بود. هدف این گروه، آشنا کردن مردم با ارزشهای ملی بود و به همین جهت از قصه‌های متون کهن و قصه‌های عامیانه مردم آغاز کردند. در این راه کوشش می‌شد که موضوع ایرانی بودن کارها چه از جهت لباس و تزیین (دکور) و چه از جهت آهنگ و موضوع رعایت شود. حاصل این کوششها، اجرای اپرای لیلی و مجنون و عدالت و خیام و خسرو و شیرین و نمایش اوضاع اداری بود.
تفاوتی که میان محتوای کار «کمدی اخوان» و «جامعه باربد» بود، این است که آن ترجیح می‌دادند نمایشهایش بیشتر کمدی باشد و خود ظهیرالدینی بهترین بازیگر این اجراها بود. وی در اینجا یعنی؛ جامعه باربد بیشتر به درامهای ملی می‌پرداخت و با جنبه‌های ملودرام همه را سرگرم می‌کرد. همین جامعه باربد بود که کوشید دکور را روی صحنه‌اش بگذارد و از صحنه خالی استفاده نکند. مهرتاش قطعه‌های فکاهی بسیار و اپرتهای زیادی نیز تصنیف کرد.
در 1298 هـ .ش به سرپرستی رضا کمال شهرزاد، «کمدی موزیکال» گشایش یافت. دختران ارمنی در کار این گروه نقش بسیار داشتند. این زمان، اجرای کمدی موزیکال مورد توجه و علاقه دست‌اندرکاران بسیار قرار گرفته بود. علت این علاقه، استقبالی بود که مردم از آن می‌کردند. این شیوه نمایشی، زیر نفوذ مستقیم کمدی موزیکال قفقاز بود؛ زیرا گروه‌های قفقازی و روسی این نوع کمدی را به مردم‌شناساندند و رفتند تا توسط گروه‌های ایرانی ادامه بیابند و سالهای بسیار در برنامه تئاترهای ایران جای وسیعی برای خود باز کنند و از این میان اپرتهای «آرشین مالالان» و «مشهدی عباد» شهرت بسیار پیدا کردند.
در 1301 هـ .ش گروه «ایران جوان» به رهبری «موسیو تریان» گشایش یافت. بسیاری از کسانی که در این گروه همکاری می‌کردند، بازگشته‌های فرنگ بودند. رییس این جمعیت، مدتی «تیمور تاش» بود. چند گاهی «علی اکبر سیاسی» و چندی «مشیرالدوله نفیسی». تئاتر «ایران جوان» از نخستین تئاترهایی بود که مردان و زنان مسلمان برای نخستین بار برای تماشای نمایش با هم به دیدن نشستند.
در همین سالها، تئاتر ایران را «تیمور تاش» با سرمایه یک ارمنی ساخت. این تئاتر همچون تئاترهای زمان شکسپیر، بالکن و غرفه‌های دو سویه داشت. «تئاتر ایران» از تئاترهایی بود که صحنه گردان داشت. نورافکنهایی نیز برای اطراف صحنه از اروپا وارد کرده بودند. این تالار با مرگ بنیانگذارش، تیمور تاش تعطیل شد و سینمای تهران جای آن را گرفت. مردم تهران چیزی به نام «تئاتر» را شناخته بودند و این به خیلیها دلگرمی می‌داد و درآمدی بود تا تئاترهایی برپا و نمایشهایی اجرا کنند. «میر سیف الدین کرمانشاهی» که کار دکور گروه‌ها و تئاترهای گوناگون را انجام می‌داد، تصمیم گرفت تئاتری به نام «استودیو درام کرمانشاهی» تأسیس کند. یکی از علتهای این اندیشه، ناسازگاری گروه‌هایی بود که کرمانشاهی برای آنها دکور می‌ساخت. در این استودیو، کرمانشاهی کلاس تئاتری تشکیل داد و عده‌ای برای آموختن بازیگری به این کلاس روی آوردند؛ اما کلاس و استودیوی کرمانشاهی، دوام نیاورد. همکاران دور و نزدیکش که با او کار می‌کردند به او بی‌اعتماد بودند و سوء ظن داشتند و همین جلوی کار آزادانه‌اش را می‌گرفت و به او لطمه می‌زد و سرانجام رتبت و منزلت و مکانتی که داشت، گرفتاریهای سیاسی را برایش به همراه می‌آورد و همین شد که سرانجام کرمانشاهی دست از کار کشید و استودیو تعطیل شد و در 1213 هـ .ش میرسیف‌الدین کرمانشاهی خود را کشت.
«ابوالقاسم جنتی عطایی» در کتاب «زندگی و آثار هنرمندان ایران» به سال اول مرداد 1334 درباره مراسم و آیین الرثای کرمانشاهی چنین می‌نویسد: «عدة بی‌شماری سیاه‌پوش، دستمال به دست در حالیکه آرام و آهسته می‌گریستند به دنبال موکب مرگ استاد ]کرمانشاهی[ که پیشاپیش جمعیت در حرکت بود، روان بودند. او در تخت روان، خاموش و بی‌حرکت خفته بود و به انبوه بدرقه‌کنندگان که در سکوتی غم‌انگیز فروریخته بودند، توجهی نداشت. نظم و وقار مشایعین آخرین سفر استاد هر دقیقه بر ابهت و احترام مراسم تشییع جنازه می‌افزود و رفته رفته دامنه تشریفات وسعت می‌یافت: «چه خبره؟» هیچی! سر دسته مطربها، مرده. می‌برن تا چالش کنن!»
در 1313 هـ .ش همزمان با هزاره فردوسی، «عبدالحسین نوشین» رستم و سهراب را بر روی صحنه «تئاتر نکویی» آورد و خودش نقش رستم را بازی کرد. «تئاتر نکویی» با سرمایه نکویی ساخته شده بود. این از نخستین تماشاخانه‌هایی بود که برایش صحنه‌گردان ساختند. از آثاری که روی صحنه «تئاتر نکویی» اجرا شد، نمایشنامه «دکتر ریاضیدان» بود که شاهزاده «محمد میرزا ظلی» نوشته بود. موسیقی این نمایش را «سرهنگ راد» ساخت. پس از تعطیل شدن «تئاتر نکویی»، سینما همای جای آن را گرفت. «کانون صنعتی»، «تئاتر سعدی»، «تئاتر فردوسی»، «کانون بانوان» و «کلوپ چهار فصل» از تئاترهای دیگری بودند که یکی پس از دیگری به کار پرداختند. «کانون صنعتی» در 1311 هـ .ش به کوشش «رضا کمال شهرزاد» گشوده شد و تئاتر فردوسی در سال 1313 هـ .ش و «کانون بانوان» در 1314 هـ .ش نیز گشوده شد که گهگاه نمایشهایی می‌داد و در خرداد 1315 هـ .ش زیر نظر «علی دریا بیگی» کلاس تئاتری به نام «تئاتر شهرداری» برای آموزش و اجرای نمایش گشایش یافت.
جنگ جهانی در سالهای 4-1320 هـ . ش (5-1941 م) آغاز شد. ایران نیز خواه و ناخواه چون بسیاری از کشورهای بی‌طرف دیگر که درگیر جنگ نبودند به نوعی پایش به جنگ کشیده شد. اشغال شد. ایران نیز از تغییری ناگزیر که در وضع اجتماعی و اقتصادی بسیاری از کشورهای جهان روی داد، دور نماند. با این دگرگونی، ادبیات و هنرهای نمایشی نیز به گونه‌ای دیگر تأثیر پذیرفتند. نویسندگان در این موج تازه که تأثیری انکارناپذیر در دیدگاه اجتماعی / سیاسی آنها داشت به جنبشی دوباره برخاستند. از هر سو احزاب تازه‌ای شکل گرفت و اندیشه‌های تازه‌ای به این سرزمین راه یافت و امکان تازه‌ای فراهم شد تا کشورهای اشغالگر بتازند و این برای استعمار و دست نشاندگانش تحمل پذیر نبود.
گروهی از بازیگران، امکان و فرصتی یافتند تا تئاترهای تازه‌ای بگشایند. «تماشاخانه هنر» در لاله‌زار و تماشاخانه گهر در شاه آباد/جمهوری پس از مدت کوتاهی گشوده شد. تئاتر می‌توانست امکان موفقی برای تبلیغ سیاسی باشد و گروه‌های بیشتری را به سوی احزاب تازه پا گرفته بکشاند. همین بود که حزبهای سیاسی، تئاتر را مرکزهای تبلیغاتی خود کردند و نویسندگان و بازیگران را با فراهم کردن امکان کار به سوی خویش کشیدند. دوره نمایشنامه‌های انتقادی در سطح روزنامه‌ای و نخ‌نما و کم بر و بار آغاز شده بود تا کی درخت تناور دوباره میوه دهد؟ انتقادهایی به طور مستقیم از افراد شناخته شده می‌شد و تنها می‌توانست احساس تماشاگر را بر ضد شخص مورد نظر تحریک کند. «تئاتر فرهنگ» گشوده شد و پس از اندک مدتی «تئاتر کشور» و سپس «تئاتر فردوسی» بازی می‌شد؛ مثل می‌شد بسیاری از هنرمندان و دلبستگان را به سوی خود کشید. اینها از تئاترهایی بودند که استقبال زیادی از آنها می‌شد. بسیاری از نمایشنامه‌های مشهور در «تئاتر فردوسی» و لپن اثر بن‌جانسون، تاجر ونیزی اثر شکسپیر، توپاز اثر مارسل پانیول، مستنطق اثر جی.بی.پریستلی، پرنده آبی اثر موریس مترلینگ، و بازرس اثر نیکولای گوگول. وجود این تئاترها آغاز رقابتی سالم را شکل داد؛ هر چند به خاطر شرایط حاد تاریخی، ناگزیر بی‌عمق بودند. این رقابت، نمایش را به برداشتن گامهای بلندی به سوی تئاتر چشمگیرتر واداشت؛ تئاتری که نیمی از موفقیتش مدیون دکورهای عظیم بود و نیمه دیگرش، مرهون بیان فصیح و بازی و حرکتهای ماهرانه. تعداد تئاترها بیشتر شد و «تئاتر سعدی» نیز به جمع آنها پیوست. بانیان هر تماشاخانه کوشش می‌کرد که به نوعی دست کم همپای دیگران باشد و مشتری برای خود دست و پا کند و حالا این گونه نمایشنامه‌ها مشتری داشت و چه بهتر که در این راه قدم گذارد؛ حتی «تئاتر گیتی» که تئاتری بود در میانه تماشاخانه‌های بالا و پایین شهر، کوشش می‌کرد که محتوای نمایشهایش هم‌سنگ نمایشنامه‌های این تماشاخانه‌ها باشد. کوششهای تازه و مداوم برای هر چه بهتر شدن کار و گرایشهای نو، نیاز به راضی نگه داشتن تماشاگرانی داشت که برای سرگرمی به تماشاخانه می‌آمدند. احساس نیاز به طرح انتقادهای سیاسی در مدتی کوتاه با چاشنی آهنگ و با ظاهری خنده‌آور؛ هر چند سطحی و بی‌عمق، نوع تازه‌ای از تصنیف خوانی را معمول کرده بود و آن خواندن تصنیفهای سیاسی بود. در جلوی پرده و در فاصله تنفسها قطعاتی به نام «پیش پرده»، گلچین گلچین خواندن تصنیفهای سیاسی را شکل می‌داد و این، معمول شد. فراموش نکنیم چیزی شبیه «پیش پرده‌خوان» در ایران بی‌سابقه نبود. در «تقلید» به مناظره یا گفتگوهایی دو نفره بر می‌خوریم که آهنگین و خنده‌آور بودند و از همین نوع گفتگوهای دو نفره، همراه با ساز که در آن دو بازیگر برای مسخره کردن یکدیگر هر یک ادای لهجه دیگری را در می‌آورند، نضج یافت. این برنامه، همیشه شکلی خنده‌آور و مسخره داشت و به ضرورت، انتقادی بود از رفتار یا مسایل روزانه. در «تعزیه» هم به «گوشه» بر می‌خوریم که پیش از «تعزیه» اصلی اجرا می‌شد؛ البته این سابقه‌ای کوتاه داشت و سرانجام در دستیابی به برنامه «پیش‌ پرده‌خوانی»؛ حتی فیلمهای وارداتی را می‌یابیم که مدتی بود به بازار ایران راه یافته بود و داشت همه جا خود را پر می‌کرد و بر مشتریان خود می‌افزود. این جلو پرده‌ها بظاهر نخست در «تماشاخانه خانه تهران» اجرا شد و سپس در تئاترهای دیگر همچون هنر، کشور، جامعه باربد و ... تصنیفها ـ بخصوص در ابتدا ـ جنبه تند انتقادی داشتند که با سرپوش مسخرگی، می‌توانست به کار خود ادامه دهد و اعتراض اداره ممیزی را هم بر نینگیزد؛ هر چند این انتقادها در سطح روزنامه‌ای در «پیش پرده‌ها» ارایه نخست به یک نفره خوانده و اجرا می‌شد. پیش پرده خوان در مدتی کوتاه معروف می‌شد و با نام‌آوری کار خود را می‌کرد و بدین‌سان بسیاری را به این سو خود می‌کشید. این پیش پرده‌ها گوناگون بودند؛ گاهی کمدی انتقادی و گاه چیزی نبود جز برای خنده. گاهی یک نفر و گاهی دو نفره اجرا می‌شدند؛ البته با چادر و چاقچو رو یا با پوشیدن لباس مضحک. گاهی هم اجرا کننده خود هم خواننده بود و هم نوازنده. «تجارت» هم فرصت یافت و از علاقه‌ای که در مردم برای شنیدن اینگونه برنامه‌ها پیش آمده بود، استفاده کرد و تصنیفهایی چاپ شد و به دست تصنیف فروشیها رسید تا آنها ضمن اینکه تصنیفها را جلوی تئاترها می‌فروشند خود نیز آن را با صدای بلند برای جلب مشتری بخوانند. برای سالهای آتی، خواندن پیش‌پرده ادامه داشت و همینجور ماند و اگر تغییری کرد، این تغییر زاده گرایشی ناگزیر بود به سوی سرگرمی تمام و کمال که اگر نبود، انتقادهایی بود از مسایل و رفتارهای روزمره که روز تقلید همین کار را کرده بود؛ یعنی در گفتگوهای پیش پرده‌ گونه‌اش.
تئاتر فردوسی تعطیل می‌شود. سالن تئاتر فرهنگ آتش می‌گیرد و می‌سوزد. (1328 هـ.ش) احمد دهقان در اتاق کارش به قتل می‌رسد. نوشین به بند کشیده می‌شود. تئاتر سعدی را آتش می‌زنند و به کلی می‌سوزد. (28 مرداد 1332 هـ .ش). تماشاخانه هنر، گهر و کشور تعطیل می‌شوند ... آتش. خون. مرگ و سکوت. جنگل سوخته بر جای و کویر ... از کران تا کران لاله‌های سرخ بی‌کران ... و این همه نه در چند لحظه؛ اما در یک نقطه عطف (28 مرداد سال 1332) رخ می‌دهد. یک نقطه عطف در درون بی‌تجربه‌ها یا کم تجربه‌گیهای مردم گرا یا در کم آگاهی و اشتباه. می‌ماند این بیت زنده یاد رهی معیری:
نه به شاخ گل نه بر سر و چمن پیچیده‌ام / شاخه تا کم به گرد خویشتن پیچیده‌ام 