در حال بارگذاری ...

محب‌اهری که او را بیشتر به عنوان بازیگر می‌شناسم، اولین نمایشنامه اجرایی‌اش را در سال 1358 نوشت که همان سال نیز در تهران به صحنه رفت. بعد از آن او تا به حال نمایشنامه‌های بسیاری را نوشته است، اما نه آن‌ها را به صحنه برده و نه به دست چاپ سپرده است.

محب‌اهری که او را بیشتر به عنوان بازیگر می‌شناسم، اولین نمایشنامه اجرایی‌اش را در سال ۱۳۵۸ نوشت که همان سال نیز در تهران به صحنه رفت. بعد از آن او تا به حال نمایشنامه‌های بسیاری را نوشته است، اما نه آن‌ها را به صحنه برده و نه به دست چاپ سپرده است.



مهیار رشیدیان:
سالن شماره 2 یا تالار کوچک مجموعه تئاترشهر، چند بازیگر، نظم صحنه اولئانا را به هم زده و دفتر کار نمایش خود را تبدیل به چند پشت بام روبروی هم کرده‌اند. دیگر عوامل نیز، به سرپرستی حسین محب‌اهری، روی دیگر صندلی‌های سالن نشسته و حواسشان به صحنه‌ای است که توسط هفت هنرپیشه اداره می‌شود. اشخاص بازی"فرود اضطراری یک حواصیل روی پشت بام خانه یک موزیسین" را امیر سفیری، حمیدرضا طوبایی، بابک طهماسب‌پور، علی گلزارده، یاسمن محب‌اهری، مهتاب مقصودلو و شکوفه هاشمیان تشکیل می‌دهند.
همکاری این افراد قصه یک حواصیل را پیش می‌برد که بر اثر اتفاقی کوچک، روی بام خانه یک موزیسین فرود آمده و در واقع شاهدی است بر وقایعی که از سر آدم‌هایی که در طول روز روی پشت بام رفت و آمد می‌کنند، می‌گذرد. همانند داستان فرهاد و پدرش و آن‌ مادر مریضی که توی بیمارستان روی تخت سفیدش جان می‌دهد یا ماجرای کاترین و مادام که ارمنی مذهب هستند و قصه عاشقی‌های کاترین و فرهاد که به خاطر فقر مالی و ناهمخوانی مذهبی هیچ گاه به هم نمی‌رسند. در واقع محب‌اهری در داستان بام‌ها و آدم‌ها چندین و چند داستانک دیگر را هم روایت می‌کند.
وی در این باره می‌گوید:«در حدود سال‌های 82-83 ، طرح اولیه این اثر در ذهنم شکل گرفت، تقریباً همان وقت‌ها بود که تصمیم به اجرایش گرفتم.»
اما نه تنها داستان"فرود اضطراری یک... " در آن سال‌ها به صحنه نرفت، بلکه حسین محب‌اهری، متن دیگری را که قبل‌تر از این نمایشنامه نوشته بود به صحنه برد. "در واقع به جای این نمایش، ما، نمایش"عباس" را تمرین کردیم و در همان موقع نیز به صحنه رفت.»
محب‌اهری که او را بیشتر به عنوان بازیگر می‌شناسم، اولین نمایشنامه اجرایی‌اش را در سال 1358 نوشت که همان سال نیز در تهران به صحنه رفت. بعد از آن او تا به حال نمایشنامه‌های بسیاری را نوشته است، اما نه آن‌ها را به صحنه برده و نه به دست چاپ سپرده است.
وی درباره علاقه‌ شخصی‌اش به کارگردانی و اصلاً دلیل این که چرا اکنون، برای دومین بار در مقام کارگردان ایستاده است، می‌گوید که:«من اصلاً کارگردانی را تحت عنوان و برای کارگردانی دوست ندارم. در واقع بیشتر درگیر طرح و ایده‌هایی هستم که ذهنم را درگیر خود می‌کند. در واقع طرح یا موضوعی به ذهنم می‌آید و آن را می‌نویسم. در همان لحظه نوشتن نیز به طور کاملاً ناخودآگاهی به اجرا کردنش فکر می‌کنم. یعنی وقتی در حال نوشتن طرح‌هایم هستم، صحنه تئاتر پیش چشمم مجسم می‌شود. نقش‌ها بازی می‌کنند، آکسسوار و دکور هم شکل می‌گیرد و...»
وی در این باره که چرا نوشته‌هایش را در اختیار دیگر کارگردان‌ها قرار نمی‌دهد، می‌گوید:«من نوشته‌های بسیاری دارم. منتها نسبت به هر یک از این نوشته‌ها هم تعصبی خاص دارم و هم حساسیت زیادی. به همین دلیل سعی می‌کنم تا آن جا که می‌توان خودم نوشته‌هایم را اجرا کنم. چون که نوشته‌های هر شخصی، برای خودش جنبه دیگری دارد. به این معنی که نوشته، یک شکل ظاهری دارد که خود متن است و یک شکل باطنی دارد که در ذهن نویسنده ثبت شده است.»
محب‌اهری درباره شیوه‌ی نوشتنش می‌گوید که:«همواره ابتدا طرح‌هایم را می‌نویسم. یعنی در ابتدا هیچ نیتی برای نحوه و شیوه نوشتن ندارم، اما وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، متوجه می‌شوم که در هفت یا هشت صفحه کل کار را نوشته‌ام.»
وی که هیچ گاه پیش از نوشتن‌هایش طرح کاملی در اختیار ندارد و در واقع طرح کلی‌اش در روند نگارش اولیه‌اش شکل می‌گیرد، معتقد است که:«نوشتن عملی کاملاً حسی است. یا لااقل تنها برای من حسی است. اما وقتی شروع به نوشتن آن چه که در ذهن دارم، می‌کنم، می‌بینم که طرح یا ذهنیت اولیه دچار تغییر شده است. یعنی وقتی آن چه را که در ذهن دارم، بر صفحه کاغذ می‌آورم، کاملاً یک چیز دیگری است.»
او که در واقع در روند نوشتن نمایشنامه:«تمام صحنه‌ها را کارگردانی هم می‌کنم، اما هیچ گاه به شکل تئوری به کارگردانی‌ام نگاه نمی‌کنم. بلکه حرف اصلی را حس من می‌گوید.»
محب‌اهری که مدت‌ها با هر صحنه‌اش زندگی می‌کند، یک میزانسن را بارها و بارها در ذهنش طراحی و اجرا می‌کند. در واقع او پیش از شروع به تمرین، بارها و بارها یک حرکت را در تخیلش خلق می‌کند.
وی در ادامه می‌افزاید:«وقتی که درگیر کارگردانی می‌شوم، دیگر به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنم. در واقع به شکلی کاملاً ناخودآگاه، تمام ذهنم درگیر کارگردانی و جنبه‌های مفهومی و بصری می‌شود. به عنوان مثال مدت‌ها، یک یا چند شب را تا صبح یک جا می‌نشینم. ساعت‌ها بی حرکت نشسته‌ام و غرق در صحنه‌ای هستم که باید کار شود. در واقع وقتی به جلسه تمرین وارد می‌شوم، می‌خواهم آن چه را که پیشتر سبک سنگین کرده و با آن به نتیجه رسیده‌ام، ارائه دهم و در واقع اجرا کنم. به عنوان مثال در همین نمایش، در صحنه‌ای، موزیسین بشقاب میوه را پیش روی حواصیل می‌گیرد. در صورتی که امروز، همین الان من به این نتیجه رسیدم که تنها یک سیب به حواصیل بدهد و دیگر اثری از بشقاب میوه نباشد.»
در روند صحبت‌ها با کل گروه، شکوفه هاشمیان می‌گوید:«نقش من با کل کار همخوانی ندارد.»
محب‌اهری در پاسخ می‌پرسد:«چرا؟» و شکوفه هاشمیان، پاسخ می‌دهد:«چون که این یک نمایش رئالیستی است و...» محب‌اهری حرفش را قطع می‌کند:«کی می‌گوید رئالیسته، رئالسیتی یعنی چی؟» وقتی از محب‌اهری دلیل این جمله که:«رئالیستی یعنی چی... کی گفته کار ما رئالیستی است، اصلاً رئالیستی نیست.» را می‌پرسم، پاسخ می‌دهد که:«من هیچ رابطه‌ای با این کلمات ندارم. اصلاً‌ این که نمایش من رئالیستی باشد یا نباشد یا هر چیز دیگری که باشد، چه تاثیری در روند کارگردانی من دارد.»
او معتقد است که:«چیزی به نام رئالیست نه تنها وجود ندارد، بلکه اصلاً حقیقت ندارد. دلیل من از گفتن این حرف آن است که مثلاً در صحنه‌ای از نمایش دو شخصیت با هم حرف می‌زنند، صحنه قطع می‌شود، صحنه بعد، دو هفته دیگر را نشان می‌دهد. پس این زمانی که این وسط بوده چه می‌شود. پس رئالیستی نیست و به عقیده من اصلاً چیزی به نام رئالیست در تئاتر بی‌معنی است.» او معقتد است:«با این اصطلاحات و کلمات نه تنها هیچ مشکلی حل نمی‌شود، بلکه انرژی بیهوده صرف آن می‌شود. به نظر من بهتر آن است که درگیر انتقال مفهوم اصلی صحنه به مخاطب باشیم.»
در ادامه، شکوفه هاشمیان که معتقد بود، نقش او با کل کار همخوانی ندارد، درباره نقش حواصیل می‌گوید:«حواصیل در طول نمایش، هیچ حرفی نمی‌زند، به همین دلیل اصلاً نمی‌شود راجع به شخصیت او حرفی زد. حواصیل را باید دید.» وی که پیش از این"مرا ببوس" به کارگردانی علی روئین‌تن ایفای نقش کرده است، درباره حضورش در تمرین‌های محب‌اهری می‌گوید:«یک روز رفتم از تمرین پسیانی عکس بگیرم. او قهوه و شیرینی به من تعارف کردند، گفتم که نمی‌خورم و در جواب شنیدم که: تو با چی زنده هستی. من هم در ادامه گفتم که من یک حواصیلم. ناگهان آقای محب‌اهری گفتند که خوب است، خیلی خوب است، نقش حواصیل را برای من بازی می‌کنید؟»
شکوفه هاشمیان که به عنوان عکاس تئاتر شناخته و مطرح شده است، در ادامه می‌افزاید که:«به نظر من نقش حواصیل و دنیای این نقش، بیشتر شبیه به دنیاهای والت دیسنی است. به این مفهوم که هیچ منطقی ندارد. در واقع منطقش، منطق کارتون است. همان منطقی که در تام و جری دیده می‌شود.»
او در ادامه از رابطه بازیگری و عکاسی و تاثیر آن در روند کارهای هنری‌اش می‌گوید:«من درس بازیگری خوانده‌ام. عکاسی کردنم هم کاملاً حسی است. به همین دلیل گمان می‌کنم، تاثیر بسیاری در روند عکاسی‌ام وجود دارد.»
یکی دیگر از افرادی که به عنوان بازیگر در این کار حضور دارد، بازیگر نیست. او بابک طهماسب‌پور، دانشجوی کارشناسی ارشد موسیقی است. در واقع او به خاطر نواختن آکاردئون در این نمایش حضور دارد. او در این باره می‌گوید:«همیشه دوست داشتم این کار را تجربه کنم. اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم که به واسطه نواختن یک ساز بازیگر یک تئاتر شوم.»
در پایان گفتنی است که طراح صحنه و لباس این نمایش آتیلا پسیانی است و پوستر و بروشور این نمایش اثری از اسد محب‌اهری است.