یادداشتی بر خاستگاه نمایشی فروشنده
آرتور میلر، اصغر فرهادی و گاو مشد حسن
ایران تئاتر - علیرضا قاسمخان *: «فروشنده» ساخته اصغر فرهادی با وامگیری و دقت در اجرایی استادانه از نمایشهای کلاسیک مفاهیم نمادینی چون زندگی تئاتری و نقش هریک از ما در این زندگی را به سینما آورده و ما را در نمایشی در برابر نمایش قرار میدهد.
آخرین ساخته اصغر فرهادی با نام «فروشنده» اثری است کاملا سینمایی با مولفههایی که بیننده را به یاد آثار دهه 40 و 50 میلادی سینما میاندازد. سینمایی که در آثار بزرگانی چون هیچکاک و ... تبلور یافتهاست.
«فروشنده» با وامگیری و دقت در اجرایی استادانه از نمایشهای کلاسیک مفاهیم نمادینی چون زندگی تئاتری و نقش هریک از ما در این زندگی را به سینما آورده و ما را در نمایشی در برابر نمایش قرار میدهد.
زندگی تئاتری زوج جوان فیلم که به اجرای نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر مشغولند، خود همچون درامی در اضطراب و آزمایش به تصویر کشیده شدهاست. رعنا و عماد، با بازی در تئاتر و معلمی روزگار میگذرانند، زندگی آسان نیست اما آنان به حقیقت تئاتر و حقیقت هنرمند بودن راضیاند.
آنچه که آنان را در معرض قضاوت خود و دیگران قرار میدهد، سست شدن پایههای آرمانی و فکری آنان است. اگرچه لودرها در آن شب دهشتناک به گودبرداری ساختمان کناری مشغولند اما فرهادی فرو ریختن ساختمان یا ساختار ذهنی آنان را با نقل مکان به خانهای جدید، در مقابل شرایطی ناخواسته و اسفبار قرار میدهد که برای همه آنان آزمایشی سخت است.
آیا کار لودرها در فیلم فرهادی، نمادی تصویری از به لرزه در آمدن ایمان انسان امروزی نیست؟ ایمانی که باید به آن پاسخ گفت؟ ایمانی که در کوره راه شرایط تاسف بار انسان امروز، در چشمانی غم زده و گریان دیده میشود؟
آری پایههای ایمانی ما به هر آنچه که ارزش میدانیم به لرزه درآمده اما باید برای آن فکری کرد، و این شروع زندگی است، اگرچه حسرت بار، غم زده و سرد در برابر یکدیگر.
ارجاع سینمایی فرهادی به «مرگ دستفروش» یا «فروشنده» آرتور میلر، از آن دست نگاههایی است که هر از چند یکبار از خوانش متون کهن به دست میآید. شاید اعتراض خوانندگان که نمایشنامه میلر را متون کهن نمیدانند به لحاظ تاریخی درست باشد، اما به لحاظ معنایی بایستی رویکردی دیگری را جستجو کرد. به نظر من، اکنون دیگر کهن بودن به لحاظ تاریخی فقط وجهی از توجه به ادبیات است. آنچه که متون را جاودانه (کهن) میسازد، روایت آن در روزگاران، ملل و عرصههای گوناگون است. «مرگ فروشنده» آرتور میلر و کارگردان ایرانی و بازیگران ایرانی به حیات معنایی خود ادامه میدهد.
آنچه که میبایست در روایت «مرگ دستفروش» میلر مورد توجه قرار گیرد، پرداخت نهایی اثر است. آرتور میلر از انحلال جامعه آمریکایی پرده برمیدارد، جامعهای که در آن انسانها در برابر تصویری غم زده از خویش و تباهی همه ارزشهای انسانی قرار میگیرند.
«بیلی»، شخصیت اصلی نمایش میلر، دستفروش دورهگردی است که با رویایی پوشالی زندگی آمریکایی، پسران خود را بزرگ کرده، زحمت کشیده، در زندگی خیانت کرده و شکست خورده، اما همچون پدر میمیرد.
سکانس مرگ بیلی در نمایش با روایت مرگ پیرمرد در اتاق در بسته آپارتمان متروک در پیوندی سینمایی و معنایی در فیلم فرهادی به لحظهای نفسگیر تبدیل شدهاست. عماد خود را در بستر مرگ میبیند در حالی که همسرش رعنا در نقش زن بیلی در نمایش برای او مرثیهای میسراید. عرق سردِ مرگ بر پیشانی عماد، زندگی دوباره اوست که در مرگ آگاهی به دست آمده و این چیزی است که فرهادی از ما میخواهد. فرهادی ما را در برابر روایتها و مصائب قرار میدهد و از ما میخواهد که تصمیم بگیریم.
نکته دیگری که در فیلم فرهادی جالب توجه است، اصراری است که آدمیان بر حفظ گذشته خود دارند.
کارگردان تئاتر در فیلم از رابطه گذشته خود با آهو، زن ساکن آپارتمان در هنگام جمع کردن لباسها، با نوع رفتار خود یاد میکند. پیرمرد فیلم از زندگی سی و چند سالهاش یاد میکند و خواستار ادامه دادن آن است. عماد به گذشته نه چندان دور خود اشاره دارد و اینکه ممکن است در آینده بچهدار شوند. همه آنچه که آنان از گذشته خود دارند چیزی جز اضطراب نیست، چراکه آینده نامعلوم و نامفهوم است. سخن بسیار است و زمان کوتاه.
در فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی، ارجاع متنی بسیاری به فیلم «گاو» اثر داریوش مهرجویی میکند.
هنگامی که در اوایل فیلم در کلاس درس، به هنگام سوال و جواب شاگردان و معلم (عماد)، عماد از قصه فیلم میگوید؛ یکی از شاگردان میپرسد: چطوری میشود که آدمی گاو میشود؟ ... اگر گاو را نماد زندگی سراسر بیهوده و مصرف و سکوت بدانیم، «فروشنده» فیلم فرهادی پاسخ به این سوال است که چطور میشود در این جهان زیستی متفاوت داشت .
ساعدی در داستان «عزاداران بیل» که فیلم گاو براساس آن ساخته شدهاست، تصویری از یک جامعه بسته ارائه میدهد که در برابر بیگانگان (بلوریها) که هیچگاه آنان را نمیبینیم اما تاثیر وحشت زای آنان دهشتناک و طاقت فرسا است ارائه میدهد.
این وحشت بیرونی، تدریجا جای خود را به یک تخریب روانی درونی میدهد که دیوانگی مشد حسن فیلم گاو ثمره آن است. وحشت بیرونی از آدمی هنرمندِ دوست داشتنیِ پر تلاش، موجودی خسته، بد اخم و تلخ میسازد. موجودی که هنگامی که در موقعیتی انسانی برای افشا و تخریب دیگران از عامل وحشت، (همچون افشای راز رعنا، ترس از دیده شدن تصاویر در تلفن همراه شاگرد دبیرستان و در نهایت افشای راز پیرمرد در برابر خانواده اش) از خود بی رحمی نشان می دهد.
هنگامی که این تکه پازل ها کنار هم میآید، سوال شاگرد دبیرستان بار دیگر معنا می یابد که آدمی چگونه پلید و بیهوده می شود؟ و تنها پاسخ نیچه به یاد میآید که : "تنها هنر است که زندگی انسان را شایسته زیستن میکند."
میخواستم با رویکردی روانشناسانه به بررسی لایههای ذهن و زندگی آدمهای فیلم بپردازم. باشد برای روزگاری دیگر، روزگاری که شاید لودرها در نیمههای شب اضطراب نیافرینند.
* علیرضا قاسم خان : پژوهشگر