حال گذشته از عدم اشاره به بحث وحدت وجود که عنصر اصلی اکثر روایات سلامان و اَبسال، بخصوص روایت جامی محسوب میشود، نمایشنامه به بسیاری دیگر از عناصر داستان پایبند نبوده است. درواقع ما وقتی در عدم پایبندی به متن منبع واقع میشویم، سعی در ایجاد مفاهیم تازه در اثر میکنیم. اتفاقی که به هیچ عنوان در این نمایشنامه رخ نداده است.
حال گذشته از عدم اشاره به بحث وحدت وجود که عنصر اصلی اکثر روایات سلامان و اَبسال، بخصوص روایت جامی محسوب میشود، نمایشنامه به بسیاری دیگر از عناصر داستان پایبند نبوده است. درواقع ما وقتی در عدم پایبندی به متن منبع واقع میشویم، سعی در ایجاد مفاهیم تازه در اثر میکنیم. اتفاقی که به هیچ عنوان در این نمایشنامه رخ نداده است.
باربد اعلایی:
"سلامان و اَبسال"، یک داستان رمزی، فلسفی، عاشقانه است. "سلامان و اَبسال" از فرهنگ یونانی به حوزه تمدنی ایران منتقل شده است، اما اصل آن از اساطیر یونان محو شده است.
قدیمیترین روایت"سلامان و اَبسال" ، 1200 سال پیش به دست یکی از دانش آموختگان جندی شاپور از یونانی به عربی برگردانده شد. بعد از آن ابنسینا، با استفاده از عنوان"سلامان و اَبسال" ، داستان رمزی کاملاً مستقلی به همین نام نوشته است که خواجه نصیر طوسی نیز آن را یافته و نقل کرده است. ابن طفیل نیز در پایان داستان حی بن یقظان یا زنده بیدار، مستقل از طرح ابن سینا، طرحی دیگر از این داستان ریخته و ضرورت نظام حقوقی را برای جامعه اثبات کرده است.
اما نورالدین عبدالرحمان جامی، "سلامان و اَبسال" خود را براساس طرح یونانی سروده است. و همچون ابن سینا، نتایج عرفانی از آن گرفته است.
در واقع اگر نیک بنگریم، در حدود چهارده روایت از"سلامان و اَبسال" موجود است. بسیاری معتقدند که نسخههای گوناگون این قصه یونانی بیش از بیست نمونه بوده که اکنون تنها چهارده صورت آن مصور است.
حال اگر از شخصیتهای اساطیری مختلفی چون هرمانوس، اقلیقولاس و تحلیلهای افلاطون و ارسطو از روابط و تثلیثهای ارتباطی بین هرمانوس، اقلیقولاس و سلامان بگذریم، بعد از ترجمه دانش آموختگان جندی شاپور، نسخ و روایتهای"حنین بن اسحاق"، "ابن سینا"، "خواجه نصیر طوسی"، "ابن طفیل"، "جامی"، "قطبالدین اشکوری"، "محمود رنانی"، "امین اشریعه"، "صاحب الفصول" و... از"سلامان و اَبسال" بسیار حائز اهمیت است.
در این بین نیز ابن سینا، چند روایت مختلف از این داستان تمثیلی ـ عرفانی ارائه داده است. در حقیقت ابوعبیدالله جوزجانی، به هنگام تکمیل رسائل حکیم و بیان شرح احوال استاد، نسخهای خطی از این داستان را تحت عنوان"خطبات التسلیه فهی قصه سلامان و اَبسال و قصه یوسف" ارائه داده است. این اثر که از جمله رسائل بسیار نایاب ابن سینا و نطفه اولیه و اصلی"حی ین یقظانِ" او محسوب میشود، به شرح ایران شناسِ روس(ع. ادریسف) تحلیل و در هیئت مقالهای منفرد و مفصل، در بخش نسخههای خطی موسسه خاورشناسی ازبکستان، به شمارهیِ 2385 موجود است. ادریسف، در این تحلیل جنبههای تازهای از سلامان و اَبسال ابن سینا کشف کرده که نه تنها هیچ ربطی به اصل یونانیاش ندارد، بلکه کاملاً برگرفته از مباحث پایه و اساس فلسفه و عرفان اسلامی است.
شاید دلیل تاکید من بر نسخه ابن سینا، تغییر صورت و سیرت این قصه، بعد از روایت حکیم است. یعنی آن چه که مخاطب امروز از سلامان و اَبسال، بعد از ابن سینا میبیند، اصولاً هیچ ربطی به مغز اولیه داستان نداشته و کاملاً بر پایه اندیشههای مشائی شیخ شکل گرفته است.
در واقع اکثر مورخان و نسخه نویسان دیروز تاکید بر عنصر شبیهسازی در این قصه را داشتهاند. یا تنها قصهپردازی کردهاند و یا این که مباحث عشق مجاز را به قالب مثنوی آوردهاند. یعنی آن چه که از آثار گذشته در دست است تنها گواه این امر است و تنها در نسخ معدودی به مسئله اساسی تمثیل سلامان و اَبسال پرداخته میشود. از آن جمله نیز تنها میتوان به"النوادر" شیخ اکبر محی الدین ابن عربی، "حی بن یقظانِ" ابن طفیل، "اشارات و تنبیهات" و"فی القضاء و القدرِ" ابن سینا اشاره کرد. شیخ مفید در نمط تا سع"اشارات و تنبیهات" میگوید:«بدان که سلامان مثلی برای تو و اَبسال مثلی برای رتبه و درجه تو در عرفان است. (یعنی سلامان مثل ضرب لک و ان اَبسال مثل ضرب لدرجتک فی العرفان) حال چرا پیش گفته شد که تنها در معدود نسخی اصل مفهوم به درک رسیده و در دیگر نسخ چه قبلتر و چه بعدتر، مبحث دچار خلط شده و بحث به بیراهه کشیده و یا تنها حدیث صورت مکرر شده است. حال به عنوان مثال فخررازی(وفات 606 ق)، در شرح اشارات"اش به حکیم ابن سینا خرده گرفته که:«درخواست ابن سینا در اشارات از خواننده دائر به حل رموز آن، ستم بر خواننده است، زیرا قصهی سلامان و اَبسال نه از داستانهای معروف شناخته شده و نه از مقولههای برهانات عقلی و نه لغز و معما و چیستان است و معلوم نیست که خواننده چگونه میتواند به پاسخگویی ابن سینا موفق شود. بنابراین دستور ابن سینا به حل این معضل، به مثابه تکلیف مالایطاق و علم غیب است، مگر آن که این تمثیل را بر داستان آفرینش آدم و حوا تطبیق کنیم و سلامان را آدم ابوالبشر و اَبسال را بهشت بدانیم.»
در واقع مقصود از این دست مستندات، تاکید بر اشتباههای بسیار از این روایت عمیق بوده. یعنی این قبیل اشتباه، حتی در قالب تلخیص و تاثیر از اثر، برای خلق ادبیات خلاقه نیز رسوخ کرده و خواه ناخواه دیواری میشود که تا ثریا کج بالا میکشد.
به عنوان مثال لحظه برخورد اَبسال با سلامان، لحظهای است که مرد پیری است پر ابهت که زن را هوس همخوابی میگیرد. اما در روایتهای دیگر، لحظه برخورد، لحظات جوانی مرد است. و شاید اصلاً اصل اختلافات از این جا شکل میگیرد که نسخ ابن سینا، به عالم سیر و سلوک و مراحل فتح الباب عارف و اصل را مد نظر قرار میدهدو نسخ دیگر بیشتر درگیر قصه عاشقانه دختر و پسری است و عمق غنایش تا حد"لیلی و مجنون"، "ویس و رامین"، "یوسف و زلیخا" و هر دوگانه عاشقانهای دیگر...
حال تنها چند سطری از"حی بن یقظانِ" ابن سینا نقل میکنم و بعد تاثیر این قصه را بر ادبیات داستانی و نمایشی معاصر مرور کرده و پس از آنها، با تاکید به آن چه که پیش رفته است، اجرای نمایشی و نشانه شناسی نمایشنامه و اجرای"سلامان و اَبسال" را نسبت به دیگر نسخ و روایات، مورد بحث و بررسی، به صورت اجمالی، قرار میدهیم.
شیخ الرئیس در سرآغاز اثر، پس از"ستایش و آفرین مریزدان کیهان دار"، نقل کرده است که:«گوید اتفاق افتاد مرا آن گاه که به شهر خویش بودم، که بیرون شدم به نزهتگاهی از نزهتگاههایی که گرد آن شهر اندر بود با یاران خویش. پس بدان میان که ما آن جا همی گردیدیم و طواف همی کردیم، پیری از دور پدید آمد زیبا و فرهمند و سالخورده، و روزگار دراز بر او برآمده، وی را تازگی برنا آن بود که هیچ استخوان وی سست نشده بود و بر وی از پیری هیچ نشانی نبود جز شکوه پیران.»
تنها از ذکر سرآغاز حی بن یقظان، نشان دادن قدرت شیخالرئیس در ارائه این اثر بود. اثری که به جرأت میتوان از جمله شاهکارهای تاریخ ادبیات ایران از آن نام برد. حال که مختصر و اجمالی، پیشینهای در حد عنوان و معرفی از سلامان و اَبسال آمد، لازم است که این نکته ذکر شود که استفاده صحیح و در واقع ارائه روایت امروز از منظومهها و آثار گذشته، با رویکرد و نگرش ادبیات و هنر معاصر بسیار لازم و الزامی است. در واقع داستانهایی که با یک خط قِصوی خاص، قرنهای پی در پی، نسبت به شرایط هر اثر به رشته تحریر آمدهاند، بیش از هر چیز حامل عصر و در واقع تاریخ هر دو از روایات بوده و بنای فرهنگ هر قوم را رج به رج ساخته و پرداختهاند. حال اگر قرار باشد که رویکرد امروز و در واقع ضعف در بیان روایت زمان حاضر را بر بستر قصهای واحد که از گذشته میآید، مورد بررسی قرار گیرد، حتماً حدیث شاهنامه و صد من کاغذ هم پیش آمده و خلاصه اصلاً در قالب این نوشته نمیگنجند. تنها این که اگر ما، امروز روایت لیلی و مجنون را دوباره قصه میکنیم، تنها آن چه قرنها پیش گفته شده را بازگو کردهایم. حال باید دید که هنرمند محترم معاصر پی کدام شکل از روایت این اثر را گرفته و همان را عیناً بازگو کرده است. آیا فی الواقع هیچ خلاقیتی در ذات راوی امروز این اثر نیست؟!
به جرأت میتوان گفت که گاه در باز سرایی منظومههای عاشقانه و عارفانه و تنظیم آنها برای صحنه، اثر مورد نظر تا حد ابتذال پیش میرود. یعنی نویسنده، یا به اصطلاحی همان دراماتورژ مفخم، نه تنها تا حد تغزل و سرایش شاعر منظومه مورد نظر پیش نرفته، بلکه اثر آن مرحوم مغفور را از مرغزار ادب به بیراهه صحنه کشانده است.
در واقع قصد از سطور پیشین، شخصاً مربوط به بازنویسی"سلامان و اَبسال" نبود بلکه منظور فرایندی بود که به طور مدام در بزرگترین تالارهای تئاتر ایران اتفاق میافتد.
اما"سلامان و اَبسال" مهدی شمسایی. به راحتی میتوان گفت که این اثر اصلاً اقتباس خوبی نیست. در واقع این سادهترین و همچنین مودبترین شکل ارائه نظر درباره این نمایشنامه است. نمایشنامهای که برای دومین بار به موضوع سلامان و اَبسال پرداخته است. پیش از آن نیز در اواخر دهه پنجاه، هوشنگ گلشیری، روایتی از این قصه را به صورت نمایشنامه نوشته و منتشر کرد و حالا بعد از گذشت سه دهه از نوشتن اولین نمایشنامه از این قصه، اولین اجرای آن نیز به صحنه میرود. هر چند، تا آن جا که در ذهن من مانده، نمایشنامه شمسایی، هیچ ربطی به نمایشنامه گلشیری ندارد. اشخاص بازی ساز گلشیری در"سلامان و اَبسال" یک دهم افرادی است که در نمایش شمسایی، روی صحنه در رفت و آمدند. آن گونه که از این نمایش گفته شده، "سلامان و اَبسال" حاضر براساس مثنوی نورالدین عبدالرحمان جامی و با نیم نگاهی به اندیشههای ابن عربی در این خصوص نوشته شده است.
در واقع مثنوی جامی در حدود 1130 بیت شعر است و نمایش شمسایی در حدود دو ساعت و نیم اجرای صحنهای.
به جرأت میتوان گفت که دیالوگهای نمایش نه تنها در حد و اندازه، بلکه به مراتب بسیار ضعیفتر از اشعار منظومه جامی است. و گذشته از این بحث، حرکت به سمت لامکان در نمایشنامه با تمام جذابیتهای موجود، باعث فقدان عنصر مکان در ارتباط با دیگر اجزای اثر است. هر چند ما در آغاز با اثری تمثیلی روبرو هستیم و این البته تمهیدی زیرکانه است که بیشتر در کارگردانی نمایش نهفته است تا در نمایشنامه مکتوب، درواقع منظومه سلامان و اَبسال جامی، بیش از هر تفکری متاثر از خصوص الحکم ابن عربی است و جالب این جاست که در صفحه آخر برنوشت نمایش نیز از عنوان این اثر، به عنوان منابع و ماخذ نگارش نامی آورده شده، اما تنها نشانهای که مشهود و مصرف نیست، نشانهای نه ظاهری و نه مفهومی از اندیشه ابن عربی در این اثر است. اندیشهای که بدون هیچ شبههای اساس داستان جامی را تشکیل میدهد. آن چه که جامی از سلامان و اَبسال ارائه میدهد، با رویکردی فلسفی، بیش از هر چیزی به مفهوم وحدت وجود میپردازد. مفهومی که حتی در یک جمله نیز در اثر شمسایی، ردی از آن یافت نمیشود.
نمایش"سلامان و اَبسال" جلوههای جذابی نیز دارد، منتهی تنها در ارائه یک قصه سطحی، بدون هیچ اندیشه و عملی که بیان مقصود مفهوم را مد نظر داشته باشد.
عمدهترین جذابیت این نمایشنامه که هم در متن اثر مستقر است و اصلاً هم اساس اجرا را تشکیل میدهد، شکست زمان و تاکید بر آن در کل نمایش، توسط شخصیت حکیم است. در واقع حکیم عامل ارتباط مفهومی تماشاگر با شاه داستان است، کسی که در نیمه اول نمایش، محوریت اثر را عهدهدار است و از پرده هفت به بعد، موقعیت خود را در اختیار فرزندی قرار میدهد که به ظاهر از آن اوست، اما از پشت او نیست.
حال گذشته از عدم اشاره به بحث وحدت وجود که عنصر اصلی اکثر روایات سلامان و اَبسال، بخصوص روایت جامی محسوب میشود، نمایشنامه به بسیاری دیگر از عناصر داستان پایبند نبوده. درواقع ما وقتی در عدم پایبندی به متن منبع واقع میشویم، سعی در ایجاد مفاهیم تازه در اثر میکنیم. اتفاقی که به هیچ عنوان در این نمایشنامه رخ نداده است.
به گمان من این مبحث، بیشتر از نویسنده، متوجه دراماتورژ اثر است. اصلاً انگار تنها دغدغهاش بازنویسی یا تصحیح و یا هر کار دیگری که کارگردان فرض دانسته، بوده است. نشانی از تحلیل و نشانه شناسی اثر، بر پایه و اساس متن منبع آن هم متنی که در حال حاضر بیشتر از صدها رساله و مقاله در راستا و بر تحشیهاش نوشتهاند، نیست.
واضحتر بگویم، حاج ملاهادی سبزواری در اسرار الحکم، تقسیم عقلی از شی کرده، میگوید:«بدان که شیء به حسب عقل، سه قسم است، وجود، مهیت و عدم و به عبارت دیگر نور و ظل و ظلمت و به فارسی نیز سه قسم است: بود و نبود و نابود... از مهیت به عبارت مختلفه تعبیر کردهاند... در زبان عرفا مهیت را عین ثابت گویند. چنان که گفتهاند: الاعیان الثابته ما شمت رائحه الوجود.
ملا عبدالرحمان جامی نیز در همین زمینه گفته که:
اعیان همه شیشههای گوناگون/ کافتاد در آن پرتو خورشید وجود/ هر شیشه که سرخ بود یا زرد و کبود/ خورشید دور به آن چه او بود نمود.
حال آیا به راحتی نشانهای از این مفاهیم در کلیت نمایش پیدا میشود. مفهومی که حالا رنگ نمایش و بویی از عنصر درام برده باشد. حتی اگر توقع درام را تنها به معنای لغویاش، یا آن چه در فلسفه یونان از آن میگویند، از اثر داشته باشیم.
به گمان من، وقتی کارگردانی این گونه اثری را برای اجرا، با بیش از شصت بازیگر که اکثر صحنهها نیز حضور دارند، انتخاب میکند، بخش اعظمی از پرسشها و پاسخهای مستقر در بطن متن به عهده دراماتورژ قرار میگیرد. در واقع این وظیفه دراماتورژ است که مشخص کند، نطفه شاه در چه مکانی پرورش یافت تا به یک انسان ذکور شبیه سازی شده تبدیل شده است. آیا این اتفاق توی ظرف غذای حکیم رخ داده است؟ پشت آن پرده چه بستری برای ایجاد شبیه سازی وجود داشت. ای کاش لااقل توجه نویسنده و یا دراماتورژ معطوف به منابع اصلی میشد. یعنی میتوان از عنوان گیاهی استفاده کرد که در بسیاری از نسخ نام آن گیاه آمده است. گیاهی که اولین لقاح مصنوعی در بستر این گیاه صورت گرفته است.
«یکی از قدرتهای توانایی اقلیقولاس بر تولید مثل، بیرون از زهدان زن یعنی لقاح مصنوعی(با کاشت تخمک در برگ گیاهی موسوم به"مردم گیا") بود»
و حتی بسیاری از عناصر دیگر که به راحتی میتوانست در جای جای نمایش جای گیرد.
در پایان اگر کمی صادق باشیم، "سلامان و اَبسال" نتیجه چند سال تلاش مهدی شمسایی است که در مراحل مختلفی متوقف شده و با تمام ناامیدیها باز از سر گرفته شده تا امروز نیز به اجرا رسیده. او در اولین اجرای صحنهای از"سلامان و اَبسال" هیچ الگو نمونهای پیش رو نداشته. مهمتر از هر چیزی این است که نمایش ذیل مختص به خود شمسایی است و مثل بسیاری از بزرگان تئاتر ایران برداشته از اجراها و آثار دیگرانی که در دوردستها هستند، نیست. این اثر هر چه باشد، تمام و کمال مختص به مهدی شمسایی است. شاید جای تبریک هم داشته باشد آن جسارتی که رویای به صحنه آوردن این اثر سترگ را، هر چند با اشکال، به واقعیت نزدیک کرد. حتی اگر هم جذابیتی در متن وجود ندارد، اما شیوههای اجرایی، به همراه گروه موسیقی کوبان و زیتون، تماشاگر را تا انتها روی صندلی مینشاند.
منابع و ماخذ:
1- ابن سینا، الاشارات و التنبیهات لابی علی سینا مع شرح نصرالدین طوسی، چاپ دکتر سلیمان دنیا، القسم الرابع، مصر، بیتا، صفحه 49؛ ملک شاهی، حسن، ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات، چاپ دوم.
2- ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ترجمه کهن فارسی، ترجمه و انشای عبدالسلام بن محمود بن احمد فارسی(وفات 626 ق)، چاپ احسان یار شاطر، انجمن آثار ملی؛ 1332.
3- فروزانفر، بدیعالزمان، زنده بیدار(حی بن یقظان)، تهران بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1334.
4- سجادی، ضیاءالدین، حجی بن یقظان و سلامان و اَبسال، تهران، سروش، 1374.
5- جامی، نورالدین عبدالرحمان، مثنوی سلامان و اَبسال، تصحیح و تحقیق و توضیح و تعلیقات زهرا مهاجری، تهران، نشر نی، 1376.
6- افشار، ایرج"منظومه سلامان و اَبسال"، جهان نو، سال 8، صفحه 104 و 105
7- امین، سیدحسن، سلامان و اَبسال، "اسطورهی یونانی در فرهنگ اسلامی در چهارده روایت"، تهران، انتشارات دایرهالمعارف ایران شناسی، 1383.