در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به رخدادهای نمایشی بنیاد آفرینش­های هنری نیاوران(بخش دوم)

از اندوه ببریده شدن از نیستان، تا لذت تماشای نمایش در نی­آوران

نگاهی به رخدادهای نمایشی بنیاد آفرینش­های هنری نیاوران(بخش دوم)

از اندوه ببریده شدن از نیستان، تا لذت تماشای نمایش در نی­آوران

عرفان پهلوانی:بگذارید بخش دوم این نوشته را با این آرزو که مدیران فرهنگی پیش از درآمدزایی رخدادهای هنری به این بیاندیشند که چگونه می­توان از هنرمندان، هنر و به ویژه هنرهای نمایشی بیشتر و بهتر در راستای بهبود و پیشرفت فرهنگ و برطرف کردن چالش­های فرهنگی کشور بهره جست آغاز کنم.

آرزو

بگذارید بخش دوم این نوشته را با یک آرزو آغاز کنم: امیدوارم بیش و پیش از آن که مدیران فرهنگی ما دلواپس پول و درآمدزایی رخدادهای هنری باشند و چشم­داشت این را داشته باشند که هنر و هنرمندان، به ویژه هنرمندان و هنرهای نمایشی پولساز و درآمدزا باشند، بدین بیاندیشند که چگونه میتوان از هنرمندان، هنر و به ویژه هنرهای نمایشی بیشتر و بهتر در راستای بهبود و پیشرفت فرهنگ و برطرف کردن چالش­های فرهنگی کشور بهره جست. به راستی این دلیل و توجیهی شرافتمندانه نیست که سالن خلیج پارس (فارس) بنیاد آفرینشهای هنری (فرهنگسرای) نیاوران از هنرنمایی هنرمندان هنرهای نمایشی محروم شود، زیرا رخدادهای موسیقایی اجرا شده در این سالن پولسازتر و درآمدزا تر هستند!

نام­ها و سرنوشت 2

در بخش نخست این نوشته اشاره­ای گذرا به نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» کردم. نمایشی که از نامِ دارای ارزش­های هنری برخوردار نیست. این نمایش دکوری پُر و پیمان دارد؛ این نکته را از آن روی یادآور می­شوم که از سویی این روزها بیشترین فشار و بار ساز و کار اقتصادی آفرینش نمایش بر روی دوش هنرمندان و گروه­های هنری است و از دیگر سو هر شب در بیشتر تماشاخانه­ها دو یا سه نمایش پشت سر هم به روی صحنه می­روند و یارا (فرصت) چندانی برای آماده شدن گروه­ها نیست. از این روی­ها یکی از نخستین رکن­های اجرا که کمِ آن گذاشته شده و به دست کم (حداقل) های آن بسنده می­شود، دکور، طراحی صحنه، ابزار و آکسسوارهای مورد نیاز اجراست. چنین است که با دیدن یک دکور پُر و پیمان که رنگ و بوی از سر باز کردن و رفع تکلیف نمی­دهد، مانند دکور نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید»، گویی از احترامی که به مای تماشاگر گذاشته شده است لذت می­بریم و ذوق زده می­شویم و یادهای خوش گذشته (نوستالژیک) سال­های نه چندان دور گذشته هنرهای نمایشی ایران زنده می­شوند که طراحی صحنه، دکور، ابزار و آکسسوار جایگاه مهمی در فرآیند آفرینش یک نمایش داشت و گاهی بخشی درخور درنگ و اندیشه و بخشی از لذت تماشای آن نمایش به شمار می­آمد. افزون بر آن این که بخشی از رمزگشایی رمزگان و تحلیل نمایش وابسته­ی به این دست از طراحی­های نمایش بود. طراحی دکور و صحنه­ی نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» نه تنها از گیرایی دیداری (جذابیت بصری) برخوردار بود، بلکه در راستای داستان و نمایش کاربردهای نمایشی می­یافت. حصیر، منگوله­ها و کاه­های به کار رفته در دکور این نمایش به خوبی فضای روستایی نمایش را بازسازی می­کردند. حجم پوشیده شده از حصیر میانه­ی صحنه­ی این نمایش به خوبی و درستی می­توانست با یک چرخش و بهره­مندی از یک طراحی هوشمندانه و به جا، به زیبایی فضای درون و بیرون کلبه­ای روستایی را به تماشا بگذارد و کاربردی و کارآمد باشد. طراحی صحنه، دکور، ابزار و آکسسوارهای دیگر صحنه­های این نمایش (جنگل و خانه­ی دیوها) نیز زیبا، کاربردی و فضاساز بودند و نقش مهمی را در گیرایی­های دیداری (جذابیت­های تصویری) و هر چه تماشایی­تر شدن این نمایش بازی می­کردند. ناگفته پیداست که یک طراحی صحنه و دکور هنرمندانه و هوشمندانه امکان­ها و توانش­های بهتری را برای طراحی میزانسن­های درست­تر و زیباتر در اختیار کارگردان قرار می­دهد. افزون بر طراحی به یادماندنی صحنه، دکور، ابزرا و آکسسوارهای نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید»، این طراحی­ها به خوبی، تمیز و حرفه­ای ساخته شده بودند. آشنایان به چنداچونی هنرهای نمایشی و هنرهای تجسمی به خوبی می­دانند که چگونگی ساخت و اجرای یک طراحی، دستِ کمی از طراحی آن ندارد. طراحی و ساخت دکور این نمایش دستاورد هنرمندانه­ی «علی­رضا حسین­پور» بود. از دیگر سو طراحی و ساخت عروسک­های این نمایش هم درخور درنگ، اندیشه و تماشایی و به یادماندنی بودند و پاداشی مانند دریافت جایزه­ی بهترین ساخت عروسک جشنواره­ی تاتر شهر را برای این گروه و طراحان و سازندگان عروسک­های نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» به همراه داشت.

طراحی حرکت (کروگرافی) ترانه­ی آغازین این نمایش چندان زیبا و تماشایی نبود و نمی­توانست بازنمایاننده و دیداری شده­ی واژگان و جان این ترانه باشد. نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» به نویسندگی «عبدالرحمان دیه­جی» و کارگردانی «سپسده اقدامی» ساعت 18:30، 7 شهریور تا 9 مهر 1395 شمسی در تالار گوشه­ی فرهنگسرای (بنیاد آفرینش­های هنری) نیاوران به روی صحنه رفت. به گمان من بهترین عروسک­گردان و صداپیشه­ی این نمایش، عروسک­گردان و صداپیشه­ی کاراکتر «تاج محمد» بود. این هنرمند گرامی می­توانست با هوشمندی و ریزه­کاری­های فراوان، در پیوند با فضا و رویداد داستانی و نمایشی، شایسته و درخور عروسک تاج محمد را به حرکت درآورد و آن را باورپذیر و تاثیرگذار جان ببخشد. همچنین این هنرمند گرامی لهجه­ای شنیدنی و لحنی درخور و متناسب با کاراکتر تاج محمد را برگزیده بود و بدان لهجه و لحن سخن می­گفت. کاراکتر تاج محمد به خوبی شخصیت­پردازی و از آغاز تا میانه­های داستان و نمایش رویدادهای درست و مناسبی برای نشان دادن ویژگی­های مَنِشی و مرامی این کاراکتر در نظر گرفته شده بود.

یکی از به یادماندنی­ترین و گرامی­ترین ویژگی­های این نمایش که در روندی منطقی و داستانی رخ داد، معرفی ساز «دو تار» و درانداختن (مطرح کردن) نکته­ای در پیوند با سازهای موسیقایی مانند «کوک کردن» بود. یکی از کارکردهای هنرهای نمایشی به ویژه برای کودکان، افزون بر سرگرمی، همین آشنا کردن­ها و آموزه­های فرهنگی و ایجاد پرسش می­تواند بود.

پیام محموری نمایش «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» این بود که با کمک گرفتن از خرد در هنگامه­های دشوار و پرتنش می­توان از باتلاق ناامیدی و ترس رهید و سرافراز و سربلند زندگی را ادامه داد. گر چه این پیام، پیامی بسیار آموزنده و کاربردی برای همه و به ویژه کودکان است، اما با ورود دیوها به داستان این نمایش، «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» دیگر نمایشی درخور و شایسته­ی کودکان نبود؛ چرا که دیوهای آدمخوار رفتاری بسیار خشونت­آمیز داشتند. این دو دیو که خواهر و برادر بودند، می­خواستند قهرمان داستان، تاج محمد را شکنجه کنند، در دیگ انداخته و بخورند. به راستی اگر حتی یک کودک از انبوه کودکان تماشاگر این نمایش، شب کابوس دیوها، شکنجه شدن و خورده شدن را ببیند چه کسی پاسخگو خواهد بود؟! این نمایش چه مفهوم و تصویری را از دیو در ذهن کودکان بر جای می­نهد؟! پدر، مادر، مربیان و دیگر بزرگترها چگونه خواهند توانست این مفهوم و تصویر را بزدایند یا ویرایش کنند و این حجم از خشونت و حتی شاید ترس را پالوده سازند؟! ایشان در پاسخ پرسش کودکان که «دیو کیست (چیست) ؟!» چه باید بگویند؟!

آیا به راستی نمی­شد روند داستانی هوشمندانه­تری را برای آموزش کارکرد خرد در هنگامه­های دشواری پی افکند؟! یادمان باشد که کودک را می­توان فردا و آینده دانست؛ آن هم نه آینده­ای که ما در آن نیستیم یا ازآن ما نیست، بلکه آینده­ای که ما هستیم و تنها سالخورده­تر شده­ایم و گرداندن چرخ روزگار به دست کودکان امروز افتاده است. بی­گمان آینده و فردایی سرشار از خشونت، توهم دیوهایی که در جنگل می­زی­اند به جای تخیل جنگلی تماشایی و دیدنی و سرشار از شاهکارهای آفرینش، و ترس از شکنجه و خورده شدن به جای آشتی، مهربانی و صلح آینده­ای زیبا و آرام نخواهد بود.

آن روی سکه

نمایش «شعبده­باز» به نویسندگی و کارگردانی «شایان افکاری» یکی دیگر از نمایش­هایی بود که شهریور و روزهای آغازین مهر 1395 شمسی در سالن گوشه­ی فرهنگسرای (بنیاد آفرینش­های هنری) نیاوران و در ساعت 20:30 اجرا شد. این نمایش به رازهای پس و پشت شماری از آفرینش­های ادبی (می­توان به شماری از آفرینش­های هنری تعمیم داد) و نویسندگان (می­توان به شماری از هنرمندان تعمیم داد) می­پرداخت و آن روی سکه­ی بخشی از دنیای ادب و هنر را نمایان می­ساخت. در آن روی سکه، بخشی از ادبیات، نویسندگان، هنر و هنرمندان، ناجوانمردانه، با فرآیندی کوتاه یا بلند و با انگیزه یا انگیزه­هایی که بیشتر به شهوت، معاش یا زیاده­خواهی مربوط می­شوند در خدمت اربابان قدرت و سیاست قرار می­گیرند و هنر ناب، آرمانی می­شود که گویی تنها باید در آرمان­شهری دور و زمانی دیر با هزار شاید و اگر آن را یافت. خودفروختگان ستاره­ای می­شوند غرق در رفاه و بی­دردی (درد بی­دردی علاجش آتش است)، سرشار از عزت­های بی­ریشه و احترام­های منفغعت جویانه و مناسباتی پست و قصرهایی ساخته می­شود پوشالی. همه­ی این­ها همچون حُسنی که به یک تب و مالی که به یک شب بند است با از میان رفتن میز و صندلی مدیریت یا باختن پول­های بادآورده به قمار روزگار یا در نهایت مرگ به زودی از یادها خواهد رفت و فراموش خواهد شد و آن همه پیشوند و پسوند و لقب و احترام و تفرعن، تو گویی هرگز نبوده است. اما گوشه و کنار این بریز و بپاش­ها هستند شرافتمند نویسندگان و هنرمندانی که گر چه شاید روزگار به سختی بگذرانند، یک وعده شکم سیر خوراک خوردن را آرزو ببرند، اما می­مانند، جاودانه می­شوند و قصر نابود ناشدنی ایشان هزاران هزار دل حقیقت­جو خواهد شد و از مرز هر چه زمان و مکان است گذر خواهند کرد؛ اما افسوس و هزاران افسوس که تاریخ تکرار می­شود و این شاید تلخ­ترین فلسفه­ی دانش است...

«شعبده­باز» سوژه­ای درخور و شایسته را برگزیده است و این سوژه پیوندی ژرف و ناگسستنی با ضرورت­ها و نیازهای روزگار ما دارد. اما شایان افکاری چه در مقام نمایشنامه­نویس و چه در کسوت کارگردان نتوانسته است این سوژه­ی ستودنی را آن چنان که می­شاید و می­برازد، بپردازد و دراماتیزه کند. هنر نمایش، هنر این جا و اکنون است؛ هنر نشان دادن رخدادی که همین اکنون و همین جا روی می­دهد و اگر لازم باشد در زمان جادوانه سفر می­کند و دیروز و فردا، گذشته و آینده را به امروز، به حال، به اکنون می­آورد. اما نمایش شعبده­باز بیش از آن که رخدادهای داستانش را به تماشا بگذارد، به روایت آن چه در گذشته روی داده بود می­پرداخت و این رخدادهای گذشته را نمایش نمی­داد. این مهم به شدت از بار نمایشی این آفرینش می­کاست. داستان این نمایش داستانی دراماتیک بود؛ زیرا از ویژگی «راز» که ویژگی جداکننده­ی داستان از داستان دراماتیک است بهره می­برد.

شوخی­های این نمایش، بیشتر شوخی­هایی کلامی بودند و نمایش شعبده­باز در بیشتر صحنه­ها و لحظه­ها از فقر دیداری و تصویری آسیب می­دید. طراحی نور این نمایش نیز چندان کارآمد نبود و نمی­توانست بر ژرف ساخت­های این آفرینش نمایشی بیافزاید. شماری از کاراکترهای این نمایش به ویژه «استاد» به خوبی شخصیت­پردازی نشده بودند؛ افزون بر آن این که بازی سرد و بی­روح بازیگر این نقش نیز بر هر چه ناتماشایی­تر شدن این نقش می­افزود. به گمان من صحنه­ی پرسنیوم یا قاب عکسی چندان مناسب و پاسخگوی ایده­های اجرایی و کارگردانی نمایش شعبده­باز نبود و این نمایش می­بایست در سالنی جعبه سیاه یا Black box اجرا می­شد.  

بهترین بازیگر و شاید حتی بهترین رکن اجرایی این نمایش را می­بایست «عباس بابایی» دانست. بازیگری که دو نقش بسیار متفاوت را در این نمایش اجرا کرد و از ابزار مورد نیاز یک بازیگر به خوبی برخوردار است. انرژی و آنِ هنرمندانه­ی عباس بابایی تماشاگر را به دیدن و شنیدن او فرامی­خواند و او را تماشایی و گوش دادنی می­ساخت. بازی سرشار از ریزه­کاری و باریک­اندیشی عباس بابایی تاثیر بسیار مثبت و چشمگیری را بر بازی همبازی­های او نیز می­گذاشت و به روشنی می­دیدیم که همبازی­های او در صحنه­هایی که با عباس بابایی بازی داشتند بسیار بهتر ایفای نقش می­کردند. عباس بابایی افزون بر بدن و بیانی شایسته­ی هنر بازیگری، از تمرکز بسیار بالایی نیز برخوردار است و نشان داد گزینه­ی درخوری برای نقش­هایی با بار کمدی می­تواند باشد.

در بخش پسین این نوشته، نگاهی خواهم داشت به نمایشی که یکی از بهترین، زیباترین، به یادماندنی­ترین و تماشایی­ترین نمایش­های این سال­ها بود؛ نمایش «همه­ی پسران من» به نویسندگی «آرتور میلر» و کارگردانی «دانیال شهریاری» که مرداد 1395 در باغ فرهنگسرای نیاوران اجرا شد و امیدوارم فرصت اجرا و تماشای دوباره­ی این نمایش دوست داشتنی فراهم شود...

لذت تماشای نمایش در نی­آوران موهبتی است که شاید بتوان به واسطه­ی آن، لختی اندوه ببریده شدن از نیستان را به فراموشی سپرد...