در حال بارگذاری ...
...

میلاد اکبرنژاد: من فقط یک ‌بار از نزدیک با خسرو حکیم‌رابط برخورد داشته‌ام، با آن‌که در همان دانشکده‌یی درس خوانده‌ام که او تدریس می‌کرد اما با این‌همه فقط وقتی چند کلمه‌یِ مستقیم از او شنیدم که پنج نمایشنامه‌ام را ...

میلاد اکبرنژاد:
من فقط یک ‌بار از نزدیک با خسرو حکیم‌رابط برخورد داشته‌ام، با آن‌که در همان دانشکده‌یی درس خوانده‌ام که او تدریس می‌کرد اما با این‌همه فقط وقتی چند کلمه‌یِ مستقیم از او شنیدم که پنج نمایشنامه‌ام را یکجا در یک دوره‌یِ جشنواره‌یِ فجر در مرحله‌یِ بازخوانی رد کرده بودند و از جمله‌یِ بازخوانان خودِ ایشان بودند. شنیدم که می‌خواهد با من حرف بزند، قبل از این دیدار من چند نمایشنامه‌یِ او را قبل از ورود به دانشگاه خوانده بودم و حالا کمی عصبی از واقعه‌یِ پیش‌آمده می‌خواستم بشنوم که این مرد که موی‌اش را در درس دادن و نوشتن در حیطه‌یِ ته‌آتر و البته خیلی وقت‌ها گرایش‌هایِ سیاسیِ ته‌آتر سپید کرده، چه نکته‌هایِ دقیقی را در زمینه‌یِ نوشته‌هام برایم دارد. او البته خیلی یادش نمانده بود چرا که متن‌هایِ بسیار خواندن در آن مقام توجه به جزئیات را از خاطرِ هر بازخوانی می‌برد و البته تنها یک توصیه داشت که به گمان‌ام همان هم باعثِ حذفِ متن‌ها در کلیت شده بود؛ این‌که پر ننویسم و منظور این بود که نوشتنِ پنج نمایش‌نامه زیاده‌نویسی است و باید تمرکز را در زمانِ بیش‌تر بر یک نمایش متمرکز داشت. البته این که این نمایشنامه‌ها حاصلِ دو سالِ کاری بود و نه آن‌ گونه ‌که به استاد اطلاع داده بودند سه‌ چهار ماهِ‌ اخیر اما به هر حال در آن روزهایِ شور و حالِ‌ دانشگاه برایِ من خیلی قانع کننده نبود و دور از گوشِ استاد باعثِ رنجشِ خاطر هم شده بود که مگر خود آقایانی که از پرکاریِ عده‌یی می‌نالند چه گلی به سرِ تاریخِ نمایش‌نویسیِ این مملکت زده‌اند که حالا نسخه برایِ جماعتِ پرکار می‌پیچند؟ اما چنان‌که گفته آمد این متعلق به عصرِ شور و حال بود و البته بیهودگی‌هایِ قیل و قال. و اکنون که کمی از آن روزهایِ عصبیت‌هایِ ناگهانی و شورش‌هایِ بی‌ هم‌زبانی گذشته است، اگر چه همچنان بر پرکاری تاکید است و انضباطِ مدامِ نوشتارهایِ روزانه و شبانه موردِ تایید، اما ذکرِ چند نکته در این حول و حوش که جنابِ‌ میرمحمدی خواستارِ یادداشتی برایِ استاد شده آن هم از سویِ شاگردی که هرگز در محضرِ ایشان کسبِ فیض نکرده و دو زانو بر زمین نبوده، دور از ادب نیست. که حداقل خواندنِ نمایش‌هایِ استاد در چند نوبت و در شرایطِ متفاوتِ‌ زمانی برایِ این شاگردِ نه چندان پیرو، آموزش‌هایِ بسیار به همراه آورده است. شاید به نظر برسد ارائه‌یِ این نکته‌ها چندان با نیتِ دوستانِ ایران‌ته‌آتر هم‌خوانی ندارد اما به گمان‌ام نسلِ تازه‌یی که خواندنِ نوشته‌هایِ گذشته‌گان را در بسیار اوقات، هدر دادنِ وقت می‌انگارد متاسفانه، با پرسش‌هایی مواجه است که شکافِ میانِ دو و یا چند نسل را از دلِ‌عبور از این پرسش‌ها به پاسخ می‌طلبد و فکر می‌کنم اشاره به این نکته‌ها اگر نه پاسخ که اقلا پرسشی دیگر بر این مدارِ دوارِ مباحثه‌یِ نسل‌ها خواهد افزود.
یکم؛ بارها و بارها شنیده‌ام که بزرگانِ این نحله و سردمدارانِ این عرصه در هر فرصتی که غنیمت می‌نماید، به نصیحتِ مشفقانه، جوانانِ سربه‌هوا را اندرز داده‌اند که از زیاده نویسی بپرهیزند و زمانِ بیش‌تری برایِ نوشته‌هایِ خود صرف کنند که همیشه تجربه‌هایِ لحظه‌هایِ هم‌آوا با گذرِ عمر بر عمقِ کلمات می‌افزاید و پیرایش و پالایشِ جملات بر مانده‌گاری مقامِ نویسنده افزون می‌کند و البته نصیحتی است سخت خیر و شک نباید کرد که زیستنِ بسیار با یک متن آن را از دلِ حوادثِ سطحیِ روزگار و ناپخته‌گیِ عوالمِ روزنگارنویسی یا همان ژورنالیسمی که در این مرزو بوم معنا شده به غلط یا درست، تا ساحلِ امنِ خون‌داری و جوششِ کلمات بر عرصه‌یِ زنده‌یِ کاغذ و از آن‌جا تا ذهنِ خلاقِ پدیدآورانِ نمایش و سپس ماناییِ اندیشه‌یِ مخاطب رهنمون خواهد بود و البته اگرچه با مخالفانِ این نظریه هیچ سرِ جنگ ندارم اما از طرف‌دارانِ آن هستم با ارایه‌یِ یک تبصره که گمان کنم استاد نیز در این زمینه با من مخالفتی نداشته باشند از پیِ شنیدنِ ‌این تکمله که زیستنِ ما در عصرِ انفجارِ اطلاعات چنان با سرعت در حالِ انجام است که ساعتی عمر سپری کردن در این وحشتِ شتاب و گذر، به اندازه‌یِ سالی است که نسل‌هایِ پیش در دلِ تجربه‌هایِ زمانی و تحصیلِ علومِ اکتسابی به گران‌مایه‌گی گذرانده‌اند. مگر نه این‌ که چنان غرقه‌یِ اطلاعات‌ایم که بیش‌تر برایِ ما گزینشِ دانش و تجربه در اولویتِ‌ زمان‌بندی قرار گرفته و نه دریافتِ آن که امروزه به ساده‌گی چند کلیک با گستره‌هایی بی‌‌نهایت از داده و اطلاعات مواجه می‌شویم. بزرگانِ ما حق دارند. برایِ جان‌دار نوشتن، برایِ جاری کردنِ‌ خون و عطر و رنگ و حضور در کلمه کلمه‌یِ یک نمایش، باید زیست؛ حتا اگر به اندازه‌یِ ماهی بیشتر باشد اما مگر دایره‌یِ اطلاعاتِ ما در دوره‌هایِ گذشته با توجه به محدودیت‌هایِ زمانی و مکانی تا به چه اندازه بوده که مجبور نبوده باشیم آتش را از نو کشف کنیم و چرخ را از ابتدا ابداع. چند بزرگ‌وار را در همین مرزهایِ مملکتِ دل‌انگیزمان می‌شناسیم که آن‌چه کرده‌اند اگر نو بوده و در خورِ ستایش به واسطه‌یِ عدمِ قرار گرفتن در معرضِ آفتاب هرگز به منصه‌ی ظهور نرسیده و اگر گاهی به نظرِ خودِ ایشان نوآمده و پیشتاز، آن هنگام که وقتِ ظهور رسیده دیده‌ایم در جایی دیگر کمی پیش یا پس کسی دیگر به چنین مهمی دست یازیده و ما دل‌خوش به نوآوری و آویخته در خیالِ باطل. مقایسه کنید با هم ‌الان که که کلماتِ ساده‌یِ یک روستا نشینِ هندی که حتا برق ندارد و تلفن هم، از لپ‌تاپ‌اش که به برقِ اضطراریِ یک فروش‌گاهِ عمومی متصل است و اتصال‌اش به شبکه را از سیستم‌هایِ بی‌سیمِ دیش‌هایِ گذران بر اتوبوس‌هایِ بینِ شهری که از منطقه‌شان می‌گذرد، به گوش و چشمِ میلیون‌ها مخاطبِ مشتاقِ ایده‌هایِ نو می‌رسد. معلوم است که به همان‌سان بر معلومات و تجربه‌هایِ بشری در زمانی سخت کوتاهتر می گذرد که اگر روزی برایِ دریافتِ دانشی باید که به مرزِ سی‌سال می رسیدی تا ظرفیت و امکاناتِ دریافتِ اسرار را پیدا می‌کردی اکنون در همان آغازِ نوجوانی از برکتِ گسترشِ آزادانه‌یِ دانش و اطلاعات بدان دست پیدا می‌کنی، و به گمان‌ام این حتا در حیطه‌یِ اموری که با سن و سال و تجربه‌یِ شخصی نیز آمیخته است، هم‌چون عشق و نفرت و فداکاری و دوستی و دشمنی و سیاست و خانواده و پدری و مادری و کودکی و بزرگی نیز مصداق می‌یابد که تجربه‌یِ انسانی مترتب بر دانشِ عمومی و میزانِ صورت‌بندیِ داناییِ هر عصر بسط می‌یابد.
دوم؛ این درست که امروزه ‌روز هر چه بخواهی در ساده‌ترین صورتِ ممکن می توانی به دست بی‌آوری، اما یک نکته در این میان شرطِ لازم و کافی برایِ دریافتِ هرمیزان خواستنی است و آن فعلِ خواستن است که در این جمله‌ها معمولا از یاد می‌رود. هرآن چیزی را که می‌خواهی به دست می‌آوری. و از جمله‌یِ آن تجربه‌ها و امکاناتی است که از گذشته به دستِ ما رسیده است. بی‌‌خود نیست که غول‌هایِ فن‌آوریِ دنیا در پیِ به دست آوردن و تکثیرِ مجموعه‌یِ دانش و تجربه‌یی هستند که انسان در طولِ تاریخِ‌ تمدن کسب کرده است. خسرو حکیم رابط قبل از هرچیز یک معلم است با یک کوله‌پشتیِ بسیار سنگین به نامِ زنده‌گی. این زنده‌گی از همان نوعی نیست که در هر خیابانی به دست آید. تا حالا از خودمان پرسیده‌ایم که چه چیزی سبب می‌شود این روزها زن و زنده‌گی‌مان را هم مثلِ مدلِ موبایل‌امان به راحتیِ یک‌لیوان آب‌لیمویِ خنک تعویض می‌کنیم اما خسرو حکیم رابط و امثالِ او وقتی از هم‌سرشان حرف می‌زنند تابِ ادامه‌یِ گفت‌وگو ندارند از فرطِ اشک و عشق. این از همان معانیِ زنده‌گی است که به گمان‌ام امروزها سخت بدان نیاز داریم برایِ جان‌دار کردنِ نوشته‌هامان که سخت از فرطِ بی‌هویتی تهی است و استخوانِ پوسیده‌یِ له‌شده‌یِ دوردست‌ها را که سگ آن‌وری‌ها هم دیگر محل‌اش نمی‌گذارد به زخم‌بندِ پرعطوفتِ کلامِ همانندانِ استاد ارجح می داریم بلانسبتِ حضورِ حضرت‌اشان.
سوم؛ من اصلاً تصمیم نداشتم و ندارم در موردِ ‌شکل و فرم و ساختار و مباحثاتِ عقلی و فنیِ نمایشنامه‌هایِ استاد چیزی بنویسم که نه صلاحیت‌اش را دارم و نه اصلا گوشی و چشمی برایِ دیدن و شنیدنِ این نوعِ افاضه‌ها می‌بینم که هم‌دوران‌هایِ من شکسپیر هم به زور می‌خوانند و خیلی وقت اصلا نمی‌خوانند، چه برسد به نوشته‌هایِ نجیبِ مردی که شبیهِ نسیم نفس می‌کشد و کنجِ کلاس‌هایش را به هیاهوهایِ میز و مسند برتری می‌دهد و گذشته‌گان و بزرگ‌ترهایِ من هم که به‌تر از من می‌دانند که حکیم‌رابط که بوده و چه کرده و چه نکرده. سخن‌ام امروز این است که گفتمانِ عمومی را سخت ناصواب می‌بینم که هرچه داریم انگار از خودمان در همین هفت‌روزِ عمرِ ناچیزِ خود داریم و هرچه از گذشته رسیده به جز آنان که بر اسبِ هیاها می‌تازند و مریدپروری می‌کنند بر خلافِ ادعاهاشان و نوچه‌ها بیش از مراد و پیرشان گرد و خاک به پای‌ می‌دارند، دیگران را پشیزی اعتنا نمی‌نهند که انگار چرخ‌ها را خود ابداع کرده‌اند و آتش‌ها را خود کشف. در حالی‌که چنین نیست و قضاوتِ زمانه عادل‌تر از دکترینِ معلمانِ دانشگاه ندیده‌یِ عوالم شارلاتانیسم و ته‌آترِ وابسته‌یِ بندِ تنبانی است. هرچند امروز که دوباره مثلا ماهی‌ها سنگ می‌شوند را می‌خوانم هنوز هم مثلِ‌بارِ اولی که خواندم اقلا آتشی که در کلمات نهفته چنان سربلند و افروخته می‌نماید که لااقل کتاب را تا به آخر نرسیده بر زمین نمی‌نهم که بارها شده از همین بلندآوازانِ عرصه‌یِ ادعا سال‌ها گذشته و نشده کتابی را تا به صفحه‌یِ دهم برسانم. و غرض از نوشتنِ این سطرها آن است که گاهی لب‌خندی در گوشه‌یِ لبِ پیری حکایت‌هایی با خود دارد از گذرِ عمر که حافظ بر لبِ جوی می‌دید و ما بر دروازه‌یِ قطعه‌یِ هنرمندان هم در نمی‌یابیم.
چهارم؛ همه‌یِ فن‌آوران چنان که امروز آمد در کوشش‌اند تا نسلِ بشرِ معاصر در ساده‌ترین و سهل‌الوصول‌ترین و سریع‌ترین شکلِ ممکن به نیازها و خواسته‌هایِ خود در قالبِ دانش و اطلاعاتِ هم‌نوعانِ خود دست‌رسی داشته باشند. همه می‌دانیم که در دورانِ پلی‌استیشن و ایکس‌باکس، انتظارِ کوهِ قاف از نوجوانان و جوانان‌امان داشتن کمی توهم‌پروری است. بنابراین واجب آن است که بنا به سنتِ فقهِ پویایِ جعفری که از زمانه امکان می‌سازد در جهتِ پویایی و نشر و ارتقایِ شریعت، در حوزه‌یِ فقهِ نمایشی نیز دست به اجتهادی دیگرگونه زنیم و از امکاناتِ زمانه برایِ در اختیارگرفتنِ تجربه‌ها و دانش و در یک کلمه زنده‌گیِ خسرو حکیم‌‌رابط‌ها نهایتِ بهره را ببریم که اگر به سبک گذشته باشد که در روستایِ من هنوز سال و ماه باید بگذرد تا کتابی به دستِ نسلِ خواستارِ دانشِ ته‌آتر برسد یا نرسد و در میانه‌یِ راه ره‌زنانی از جنسِ کانال‌هایِ هرزه‌یی که راهِ روستاهایِ ما را از خودِ‌ما به‌تر می‌دانند بربایند این تحفه‌یِ کهکشانِ گوتنبرگ را و چنین نیز شده است حتا در همین تهران در حالِ انفجارمان. پس دست بجنبانیم؛ اگر حوصله‌یِ کتاب‌خواندن از بچه‌هامان گرفته شده، ابزارهایِ صوتی را به کمک بطلبیم و اگر جست‌وجو را در کتاب‌خانه‌هایِ گوتنبرگی فرایِ حوصله‌یِ فرزندان‌امان می‌بینیم موتورهایِ جست‌وجویِ الکترونیکی را به مدد گیریم که وقت تنگ است و دشمنِ بلاهت و ملالت در کمین فرصت‌هایِ در حالِ از دست شدن و عمرِ حکیم رابط و رادی و امثالهم در حالِ گذر و نسلِ تازه‌مان در میانه‌یِ راهی که نه به پشت تکیه‌گاهی‌‌ش، نه به پیش امید. باور کنیم در عصرِ پردازش‌هایِ شست‌وچهار بیتی، هر کلمه‌یی که از دهان حکیم رابط بیرون می‌تراود باید که به لباسِ موتورهایِ جست‌وجو و وب‌لاگ‌ها و وب‌سایت‌ها و مالتی‌مدیاها و آی‌پادها و مالتی‌پلیرها، مزین شده، جهانِ اطلاعات را برایِ هم ‌اتاقی‌هایِ ما در دامنه‌یِ آتش‌فشانِ سایبری روشن‌تر و شفاف‌تر کند.
ایدون باد. ایدون‌تر باد.