در حال بارگذاری ...
...

امین عظیمی: ... و گویند آن وقت‌، ایوب در نماز ایستاده بود. ابلیس از زیر ِ پای ِ او بردمید‌. بلای ایوب‌، اول از پای پدید آمد و آخر شفای او هم از پای پدید آمد. (تفسیرعتیق نیشابوری‌، حدیث محنت ایوب‌) اگر از نزدیک با "خسرو ...

امین عظیمی:
... و گویند آن وقت‌، ایوب در نماز ایستاده بود. ابلیس از زیر ِ پای ِ او بردمید‌. بلای ایوب‌، اول از پای پدید آمد و آخر شفای او هم از پای پدید آمد.
(تفسیرعتیق نیشابوری‌، حدیث محنت ایوب‌)
اگر از نزدیک با "خسرو حکیم رابط" برخوردی داشته باشید او را همچون تاریخ سرزمین‌مان پر از نجابت و شوریدگی خواهید یافت‌. پر از رنج و شگفتی و غم . پر از عاشقی و عاشقی و عاشقی‌.... حکیم رابط پیش از آن که نویسنده‌ی بزرگی باشد‌، انسان بزرگی است‌. کسی که رنج زیستن از پس تمام این سال‌ها هرگز از پویایی جدایش نکرده و همین عمق و بزرگواری در او‌، نوشتن در مورد اثرش را سخت و ناممکن می‌کند. نکند که با نو قلمی و شور جوانی‌، ارزش های جوهری اثر او را نادیده بگیرم و یا با تحریر بیان پر نقصم حق مطلب را در مورد او ادا نکنم‌. این نوشته تنها یادداشتی است از سر بازخوانی این متن و نه هیچ چیز دیگر‌.
"ایوب دلتنگ خسته خندان" تجلی همان شوریدگی و نجابتی است که در چشم‌های حکیم رابط موج می‌زند. آرام و شوریده و عمیق است و بسیار گوشه‌گیر‌. از این رو بیشتر نمایشنامه‌ای است برای خوانده شدن تا روی صحنه رفتن‌، چرا که خلق فضا و بیرونی شدن جریان استعاری متن بر روی صحنه‌، کار دشواری است‌. حتی اگر چنین اجرایی از متن فراهم آید برقراری ارتباط تماشاگر با آن پر فراز و نشیب خواهد بود و ممکن است به تجربه‌ای ناموفق بدل شود‌. نشانگان متن غالباً در خود منعکس می‌شوند و کمتر تن به رمزگشایی می‌دهند‌. از سوی دیگر تاکید متن بر بهره‌گیری از زبانی شاعرانه و پالوده در شکل دیالوگ‌ها و بویژه شرح صحنه‌ها و توصیف حالات بازی‌، هرچه بیشتر این ظن را در مخاطب تقویت می‌کند که این متن برای خواندن نوشته شده است‌، چرا که ظرایف چنین نثری هرگز نمی‌تواند در اجرا نمود یابد‌.
در این نمایشنامه‌ی تک پرده‌ای‌، زن و مردی تصویر می‌شوند که در ناکجا آبادی به بازی غریبی پرداخته‌اند‌. مرد که زن او را به نام ایوب می‌خواند در باجه‌ای خود را زندانی کرده و انگار که دروازه‌بان گورستانی باشد‌، مشغول آبیاری و کودرسانی به گیاهانی است که بر پاهایش روییده‌اند. او سطل‌های پر آب یا مملو از ادرار زن را پای گیاهان می‌ریزد و در انتظار رویش و باروری آن‌هاست‌. کشمش اصلی میان خواسته‌‌ی زن – که گویی فالگیر است – برای بیرون کشیدن مرد از باجه و تماشای درون آن و مقاومت مرد در برابر این خواسته‌ی زن‌، چندان پر خون نیست‌. نمایشنامه در حجم اندکش تلاش می‌کند مخاطب را به عمق ببرد‌. به دل تصویری شاعرانه و گاه پر ابهام‌. در پایان‌، مرد در حالی که بخش‌های پایین بدنش با گیاهان و گل‌های سیاه و عجیب‌، در هم گره خورده و یکی شده‌، از باجه بیرون می‌آید و زن با کندن و جدا کردن شاخ و برگ‌ها از پایین تنه‌ی مرد – انگار که برگها بخشی از اعضای بدن و پوست و گوشت مرد باشد- شاهد مرگ اوست‌. ایوب می‌میرد و گروهی که تابوتی را روی دوش خود دارند به آنها نزدیک می‌شوند‌.
در قرآن کریم آمده است‌، هنگامی که صبرِ ایوبِ ِپیامبر توسط ابلیس مورد تردید واقع شد‌، خداوند او را در برابر آزمایش‌هایی سخت قرار داد‌. رمه‌ها و فرزندان و خانه و زندگی‌اش را از او گرفت اما او لحظه‌ای از طاعت و بندگی و حمد و سپاس ننشست‌. ابلیس سلامت بودن او را دلیل پایداری‌اش دانست‌. پروردگار برای اثبات تحمل و صبر آفریده‌اش او را به سختی بیمار کرد. بیماری‌ای که از پاهای او آغاز شد‌. ایوب صبر کرد و جز حمد هیچ نگفت‌.
”اُرکُضْ بِرِجْلِکَ هذَا مُغْتَسَلٌ بَاِردٌ وَ شَرابٌ ” ـ گفتیم بزن زمین را به پای خود ناگهان آن چشمه باشد که مهیا برای غسل سرد بود و آشامیدنی باشد ـ (سوره صاد‌،آیه‌ی 42).
و در پایان‌، بهروزی و نجات دوباره از پاهای او آغاز شد‌.
در نمایشنامه‌ی حکیم رابط‌، ایوب زندانی باجه‌ای خودخواسته است. زن از او می‌خواهد برای باروری‌اش بیرون بیاید اما او خود به پرورش گیاهان بر پاهایش مشغول است‌. گویی او بیماری و هلاکی را که بر تن و جانش ریشه زده خوش‌تر دارد تا آنچنان که زن می‌خواهد سایه‌اش بر دریا. و باز هم این تردید بر دل و جان خواننده می‌افتد که شاید ایوب مرده است‌، پیش از آن که به درون آن باجه برود و زن می‌خواهد او را رها کند‌. اما ایوب در انتهای نمایش با جدا شدن گیاهان و برگها از تن اش مرده است‌. انگار خود گیاهی است که از ریشه در آورده‌اند‌اش ...
پیچیدگی نشانگان اثر و نیز گرایش به زبانی استعاری و تمثیل‌گرا‌، ذهن مخاطب را به زمینه‌های تداعی گرایانه و الگوهای تاویلی جلب می‌کند‌. اما زمینه های این تاویل در عین رهایی و بی‌قیدی‌، محدود و متکی بر اطلاع رسانی پیچیده و ساکن است‌. گویی قرار نیست تماشاگر در اثر پیشروی کند بلکه هدف نویسنده بیشتر ساخت فضایی است که با بهره گیری از نشانه هایی معین و محدود‌، نوعی حس و حال ویژه را در فضایی ایستا فراهم نماید‌. حسی میان شگفتی‌، شوریدگی و غم انگیزی‌؛ تا تماشاگر در آن غوطه بخورد و ذره ذره در آن فرو رود‌. از این رو تمرکز متن بر عناصری همچون فضاسازی و انتقال حس موجب می‌شود خواننده با دنیایی از نشانه‌های تو در تو تنها بماند و تنها قرائت‌های تاویل‌گرایانه برای درک یکپارچه اثر به یاری‌اش بیاید.
تجربه‌ی خواندن این متن همچون تماشای تابلویِ نقاشیِ پیچیده و شگرفی است که برخی از بخش‌هایش جان گرفته و به حرکت در آمده‌اند‌، اما روایت این اجزا تنها در دل تصویر عجیب و نامانوس باقی می‌ماند و از آن جا به ناخودآگاه خواننده می‌لغزذ تا ذره ذره در ذهن و جان او نفوذ کند‌، اما برای تعریف کردن دوباره‌ی آن – در عین کوتاهی – خواننده را دچار مشکل می‌کند.
نمایشنامه‌ها همچون فانوس‌هایی هستند که در کنج رف‌ها و قفسه‌ها همواره تمنای دستی را دارند که آنها را بر‌گزیند‌، نفتی در کمرگاهشان بریزد و با نور آتش – شما بگیرید نور صحنه – روح در کالبد‌ بی‌جانشان بدمد. از این میان متونی که برای اجرا نشدن نوشته شده‌اند غربت غریبی دارند‌. مهجور مانده‌اند‌، چرا که خالق آنها ضرورت اجرا را برایشان نادیده گرفته است اما اگر فرصت خواندن را برای آنها مهیا کرده باشد این نور از جنسی دیگر متجلی می‌شود ." ایوب دلتنگ خسته‌ی خندان" نیز متنی برای بارها خوانده شدن است‌. به سادگی به مخاطبش برای ورود به جهان خویش راه نمی‌دهد‌. از لحاظ حسی درگیرش می‌کند اما پاسخی به سوالاتش نمی‌دهد‌. مثل شعر یا قطعه‌ای ادبی‌، آرام و گوشه گیر حرفهایش را می‌زند اما نه به زبانی روشن‌. زبانی که با آن سخن می‌گوید‌، زبان "گفتگو با خود" است‌. گفتگو با درونی که شاید پر ملال و خسته است‌. زبانی که شاید زبان گفتگو نیست‌. زبانی است که حتی اگر در جستجوی برقراری رابطه باشد خود سنگ بنای آن را سخت و دشوار کرده است‌.
شاید خیلی‌ها آن را نخوانند‌. نبینند‌. نپذیرند و باور نداشته باشند‌. اما ذهن شوریده‌، اثرش را گذاشته است‌. شاید برای خواننده‌ای که شما باشید‌‌. خواننده‌ای که اثر‌، زبانِ ِدل و جانش باشد‌. اثر حکیم رابط از پس 29 سال هنوز پیچیده و شوریده است‌. اما این ودیعه‌ای است که برای مخاطب خاص‌اش نهاده شده‌. شاید هم تمامش از سر دلتنگی است‌. نوشته‌ای برای دلتنگی که اتفاقاًً‌ در قالب نمایشنامه آفریده شده‌. اگر بلای این نمایشنامه نیز همچون پاهای ایوب در پیچیدگی‌اش است شاید درمان و جادوی آن نیز در همان باشد‌.