به بهانهیِ نمایشنامه”سهراب شنبه” نوشته خسرو حکیم رابط
حسین ذوقی: آفرینش دربارة روند تولید اثر هنری آن قدر جذاب بوده و هست که نه تنها خسرو حکیمرابط دربارهاش نمایشنامه بنویسد که"جوزپه تورناتوره"یکی از بهترین فیلم هایش(ستاره ساز) براساس روند تولید در سینما باشد و ...
حسین ذوقی:
آفرینش دربارة روند تولید اثر هنری آن قدر جذاب بوده و هست که نه تنها خسرو حکیمرابط دربارهاش نمایشنامه بنویسد که"جوزپه تورناتوره"یکی از بهترین فیلم هایش(ستاره ساز) براساس روند تولید در سینما باشد و یا شاهکار فلینی فیلم"هشتونیم" محسوب بشود.
البته این قیاس فقط از آن جهت آورده شد که گفته شود جذابیت روند تولید تنها برای مخاطب نیست که خود تولید کننده لذتی که از ساخت برایش ایجاد میشود بیش از اینهاست.
یک دلیلش شاید در غیاب بودنش است. مخاطب هیچ گاه در روند تولید قرار نمیگیرد. همواره با امری مجاز روبروست. قطعات، کلکسیون یا تصاویر که در رویت او قرار میگیرد. او(مخاطب) هیچ گاه نمیداند در پس این امر مجاز چه واقعیتی نهفته است.
پس تخیلش به کار میافتد. او شاید هیچ جایگزینی در ذهنش برای تداعی نداشته باشد. پرسشی بزرگ در ذهن او نهفته میشود. در نهایت امر واقع(روند تولید) برایش بینهایت جذاب خواهد شد.
این پرسش خود دلیلی میشود برای نمایش روند تولید یا یک نمایش مجازی از امر واقع. نکته دیگر احتمالا میتواند کنجکاوی درباره چگونگی ساخت اثر باشد. اینکه مخاطب خلایی به نام روند تولید را احساس میکند. او دوست دارد بداند مثلا در مدیوم سینما چه بلایی بر سر نگاتیو میآید و یا مثلا فلان بازیگر محبوبش چگونه روابطی در پشت صحنه داشته است. برای اینکه ثابت شود در بعضی مواقع نمایش پشت صحنه چه جذابیتی دارد به یاد بیاورید قسمت بعد از آخر تمام سریالهای طنز تلویزیونی را که به نمایش برخی از قسمتهای پشت صحنه میپردازد.
این امر تا جایی پیش میرود که مستندهای بسیاری بر اساس پشت صحنههای سینما و حتی تئاتر ساخته شده است. در همین دوروبر ما و در همین سالهای اخیر شاهد ساخت چندین مستند بر اساس پشت صحنه فیلمهای سینمایی و تئاتر بودهایم. (برای مثال فیلم پشت صحنه فیلم مارمولک و یا تئاتر فنز که هر دو را علی تبریزی ساخته است)
یا به یاد بیاورید فیلم”میکس” ساخته داریوش مهرجویی را که از شکل مستند بیرون آمده و یک خط داستانی به آن اضافه شده است. داستان مربوط به پشت صحنه تولید یک فیلم سینمایی است، یعنی روند تولید یک اثر هنری.
قطعا درسینما به عنوان جذابترین و همه گیرترین هنر موجود، جذابیت روند تولید بسیار بیشتر و همگانیتر است. مجسمه سازی، نقاشی و گرافیک هیچ گاه نمی تواند چنان انگیزشی را در مخاطب ایجاد کند. تئاتر البته مرزی بینابین است. تئاتر مخاطبش کمی بیشتر از حوزه تجسمی است و خیلی کمتر از سینما. البته جذابیتهای بسیاری دارد. این جذابیت برای هر مخاطبی که حداقل یک بار هم تئاتر دیده است به وجود خواهد آمد. (البته با استثنائات کاری نداشته باشیم.) پس به احتمال فراوان تماشای پشت صحنه تئاتر برای مخاطب عامش خالی از لطف نیست. شاید این ساده ترین دلیل برای ساخت دربارهیِ روند تولید سینما و تئاتر باشد.
ماجرا به همین سادگیها هم نیست. برای مثال ما نمیتوانیم"هشت و نیم" ساخته فدریکو فلینی را با این قواعد و مختصات بسنجیم. قطعاً فلینی در سر تا سر دنیا مخاطبان بسیاری برای فیلمهایش دارد.
پس چرا او"هشت و نیم" را ساخت؟ آیا دلیل فلینی صرفا نمایش واقعیت رایج پشت صحنه سینما بود یا تفکر دیگری داشت؟
نمایشنامه"سهراب شنبه" نوشته"خسرو حکیمرابط" داستانی درباره فرایند تولید یک تئاتر دارد. تنها فردی که از ابتدا تا انتها در صحنه حضور دارد کارگردان تئاتر است. کسی که نقشی عمده. در فرایند تولید تئاتر ایفا میکند. مابقی شخصیتها همواره در حال آمد و شد در صحنه هستند. مثلاً بازیگران یا نویسنده و مدیر تئاتر.
کارگردان نمایش میخواهد با استفاده از عدهای نا بازیگر با پرداخت پول ناچیزی نمایشی را روی صحنه ببرد و سود زیادی نصیب خودش کند. در کل نمایش به همین موضوع پرداخته می شود. حتی در صحنهای که نویسنده وارد می شود عنوان می کند که برای دریافت پول حاضر است نقشی را ایفا کند. دغدغه دیگر حکیم رابط به گونهای انگار به وضعیت تئاتر در زمان نگارش نمایشنامه است. او با طنزی که در نمایشنامه اش استفاده میکند وضعیت تئاتر زمانش را به تمسخر می گیرد. مولف تمام تلاشش را می کند که با اثر فریاد بزند و مخاطبانش را با وضعیت موجود آشنا کند.
مشابهت اثر"حکیمرابط" با فیلم"ستاره ساز" اثر تورناتوره یا"هشتونیم" اثر فلینی(البته با توجه به همان حرفهایی که در ابتدا عنوان شد) نمایش دادن روابط پشت صحنهیِ تولید یک اثر هنری است. انگار حکیم رابط تنها می خواهد مخاطب تئاتر را به این نکته متوجه کند که تئاتر با تمام زرق و برق و ظاهر بورژوازیاش همین است که در"سهراب شنبه" مکتوب شده است.
سهراب شنبه درمیان آثار حکیم رابط اثری متوسط است. او این اثرش را قربانی مضمونش میکند. نمایشنامه پر از تکرار یک حرف است. تعدادی آدم که همه از افراد پست جامعه اند برای دریافت مقدار کمی پول حاضرند نقش مردگان و حمالان را بازی کنند. دیگری به خاطر اندکی پول حاضر است آدمهای شبیه خودش را ضرب و شتم کند و ژاندارم بازی در بیاورد. حکیم رابط آنقدر معترض است که حتی حاضر نیست قصه نمایشش را بسط و گسترش دهد.
او حتی آدمهای حاضر در اثرش را در حد همان تیپ های پیش پا افتاده نگه می دارد. و برخی را نیز اصلا انگار کاری به کارشان ندارد. نمونه همان"سهراب" شنبه که اتفاقا نامش بر اثر مولفش نیز آمده است. او تنها یک بار بر صحنه ظاهر میشود و بعد به گفته مستخدم تماشاخانه تا به آخر پشت در اتاق کارگردان روی زمین نشسته است. او در انتها دوباره وارد میشود و کارگردان نقش قهرمان را به او میدهد.
همه اتفاقات سهراب شنبه همین قدر سادهاند. آن قدر که برای اظهار نظر کردن درباره بیارزش یا با ارزش بودن نمایشنامه دچار شک و تردید میشوید. تردید از آن جهت که آیا این بی افت و خیز بودن اثر از نقاط قوت است یا نقاط ضعف. تردید آنجا از بین میرود و متوجه میشوی که"سهراب شنبه" نمایشنامهای بسیار معمولی است که از حکیم رابط نمایشنامهای با عنوان"آن جا که ماهیها سنگ می شوند" را میخوانی. قصد مقایسه دو اثر نیست. شاید تنها شباهت دو اثر(که البته امضاء خود حکیمرابط هم همین است.) اعتراض و فریاد مولف است.
این پرسش را درباره فلینی مطرح کردیم. حیف است درباره حکیم رابط نپرسیمش. چرا حکیم رابط "سهراب شنبه" را نوشت؟